آقاخلاصه اش اینکه دو روز آخر سفر رفتيم تا وسطایی جاده اسالم به خلال، انصافا چه جاده با حالیه. رفتيم تا اونجاش که قصابی_کبابی هاش هونجا گوسفند رو میکشن و بدون یخچال تو فضای آزاد گوشتا رو آویزون می کنن. اتفاقا چنجه های خوشمزه ای هم داره.ناهار رو تو جنگل های همون جاده اسالم و به خلخال خوریدم و بعدش رفتم تو ساحل گیسوم تا پاسی از شب از مجاورت با دریا لذت بردیم.شب رو رفتيم تو یه روستا نزدیک قلعه رودخان سپری کرديم و فردا صبحش حرکت کرديم طرف قلعه رودخا
چندین روز بود که منتظر بودم تا همدیگر را ببینیم. دیر رسید. سابقهی دیر رسیدن داشت. من از دستش دلخور بودم. دلیلش هم این بود که علیرغم هماهنگی و نزدیک بودن محل قرار به خانهاش، 40 دقیقه منتظرش ماندم. توافق کرديم که برویم پارک. نشستیم و حرف زدیم. به غیر از باسن بازیگر زن در سریال دارک، همه چیز را برایش تعریف کردم. در انتها حق را به من داد و پذیرفت. راه حلی نبود به جز پایان. سکوت مرگباری بین ما در جریان بود. نفس میکشیدیم و به دوردست خیره بودیم. پرسی
Song Of Tamasha Kon From Mehdi Yaghmaei
دانلود آهنگ جدید مهدی یغمایی با نام تماشا کن
ترانه سرا : کیوان نظری آهنگسازی و تنظیم : سیاوش وزیری
جهت دانلود آهنگ تماشا کن از مهدی یغمایی با کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ و مشاهده متن این آهنگ از رسانه موسیقی نکست وان به ادامه مطلب مراجعه نمائید …
ادامه مطلب
سلام
امروز وقتی از خواب بیدارشدم شنیدم که مادرم میخواهد برود وبرود حلیم ونون تازه بخرد وبیاید تا باهم ودورهم صبحانه بخوریم و پدرم از کارمادرم خوشش امد و گفت: علی هم با خو دتببر تا دست تنها هستی وبعد مادرم گفت باشد وبعد هم من هم رفتم تا لباس بپوشم و تا دنبال مادرم برو م
منو مادرم ام روز یک پیاده روی اساسی کرديم و مادوتا اول رفتيم حلیم گرفتيم و بعد رفتيم نون سنگک برای صبحانه گرفتيم و بعد رفتيم خانه و یک صبحانه ی درجه یک خوردیم.
یه کم بعد از
مامان میگه "لااقل بگو از چی دلخوری؟"نگفتم انقدر حساس و گه شدم که همین که دراز کشیده و حالم رو میپرسه لجم رو درمیاره. بلند شو. بشین. بپرس. بغلم کن. نه اینکه از مبل بیام پایین، کنار بازوت یه جایی برام سرم پیدا کنم و بازم حرفم نیاد.نگفتم انقدر عصبانی و دلخور و ناامیدم و بی حسم که حتی دلم نمیخواد حرف بزنم راجع بهش.به جاش گفتم چایی میذاشتی خب. بعد که رفت و چایی گذاشت. دلخور شدم. بلند شدم. خاموشش کردم. خوابیدم. پتو رو بغل کردم و به روی خودم نیاوردم که
شما که خواب و بیدار بودید ما آرام جمع کرديم و رفتيم سفر. رفتيم تا زخمهایمان خودش که خوب نمیشود حداقل سرباز بماند
آدم یادش نمی آید اول کجای دلش به لبه ی تیز حرفی زخم شد و این زخمها برای چه بود؟
قربان دلت سرت را درد نیاورم. با قطار رفتم تا تمام تصویرها از پیش چشمانم بگذرد، انگار که قیامت باشد
طولانی طولانی
بیش از نیمی از مردم فقط فیلم و سریال تماشا میکنند،مرکز تحقیقات سازمان صداوسیما به تازگی آماری را درباره میزان استفاده مردم از تلویزیون و سایر رسانهها منتشر کرده است که براساس آن بیش از نیمی ازمردم فقط بیننده فیلم و سریال از تلویزیون هستند».براساس این نظرسنجی ۲۲.۱ درصد از مردم سراسر کشور فیلم و سریال را هم از سیمای جمهوری اسلامی و هم از سایر رسانهها دنبال میکنند و ۸.۸ درصد هم فقط بیننده فیلم و سریال از سایر رسانهها هستند.
ایستاده بودم بالای تپه. درست همین جا.
اواخر خرداد بود. کنارجاده پر بود از شقایق و بابونه.
ایستاده بودم تا آقای ح برسد.
کیاسر زیر پاهای من بود. پشت کرده بودم به جاده کوهستانی و شهر را تماشا می کردم.
صدای آقای ح را از پشت سر شنیدم.
برگشتم، با تعجب پرسید چرا گریه می کنی و دستش را گذاشت روی شانه ام.
گفتم اینجا قلب دنیاست برای من. جهان زیر پاهای من است وقتی کنارم هستید
دیروز موقع برگشت همانجا نگه داشتم و شهر را تماشا کردم.
بی اینکه دستش روی شان
تا جایی که می توانستم خودم را به جلو خم کردم. تا تمام سرم زیر هود قرار بگیره. فندک را جلو آورد و آتش کرد. با تمام جانم توی فیلتر نفس کشیدم. و بعد دود خیییلی کمرنگی را بیرون فرستادم. یادم بود که روی دستش چند ضربه بزنم.
سرم را بالا گرفتم و تعالی دود را در انحنای هود تماشا کردم. تماشا کردم و خیلی سعی کردم فکر نکنم. بعد از این همه مدت. اشاره ای کردم و به دستش دادم. رفتم توی حال و روی آن نیمکت کنار تلویزیون نشستم. مورد علاقه ام بود. جادار و به
تو اتاق نشسته بودم، دیگه مدرن و مباحث فیزیکی داشت خسته م می کرد.حسابی گرسنه بودم. دلم می خواست مث همیشه رسول بیاد تو خونه و بگه بچه ها شما هم گرسنه تونه؟بعد بپریم تو ماشین و من همش حرص بزنم بگم دو تا جعبه سیب زمینی بزرگ، یه همبرگر .بعدش هم جعبه اول تموم نشده سیر بشم و رسول بقیه ش رو بخوره!
ساعت همینطور می گذشت و منم تو فکر و خیال به سر می بردم و عکس سیب زمینی های اژدرو روی جزوه مدرن می کشیدم تا رسول برسه. یدفعه پدرجان همه رو صدا کرد،گفت بچه ها بی
چندساعتی خونه رو برای راحتی آشپزان، تَرک میکنم و میرم به سمت مسیر تندرستی زادگاهم. حدود ۶ سال پیش، بعد از تجربهی اولین شکست عشقیم، اینجا رو پیدا کردم. یه گوشهی دنج با راه خاکی و سنگریزه که بین درختها گم شده بود و تنها همدمش، صدای رودی بود که از اون حوالی میگذشت. اونموقعها اینقدر شلوغ نبود. به لطف دستگاههای ورزشی که همهجا نصب میکنن، به پاتوق ورزشکار دوستان تبدیل شد. به یادگار، فیلم کوتاهی برای ساره میگیرم و گوشه
چند روز پیش با بعضی از عوامل برنامه عصرجدید» به دیدار جانبازان اعصاب و روان رفتيم. بعضی از آنها بیش از سی سال تحت درمان و کنترل بودند.یکی از آنها میگفت: ١۴ساله دخترم رو ندیدم. الان داره عروس میشه ولی بازم نمیارنش پیشم!دیگری گوشه تختی نشسته بود و دستهای قلاب شدهاش را محکم به سرش فشار میداد.جانبازی دیگر با شوخی و خنده گفت الان که حالم خوبه بیا باهم گپ بزنیم که بعداً از دستم فراری میشی! و.ولی از همه جالبتر حال و هوای بچههای عصر جدی
خدایا آخر این چه روزگاری است که نه پیغمبرمان هست و نه اماممان! چه میشد که ما هم بر سر کوچه علی میرفتيم، صورت به روی جای پایش میگذاشتیم، زار میزدیم و درد دل میکرديم؟! این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست .
خلاقیت در انتخاب کلمات، قدری وقت لازم دارد، حداقل برای عموم افراد اینطور است، ولی گاهی لازم است که آدم این وقت را بگذارد. اینکار میتواند حس و حال خوبی را که قرار است بیان شود، عمیقتر و ماندگارتر هم بکند. مثلاً فکر کنید که من برای اینکه بخواهم به شما بگویم حالم خوب است، و نخواسته باشم از عبارات کلیشهای و شکلکها استفاده کنم، مجبورم با دقت بیشتری حال خودم را تماشا کنم تا بتوانم توصیف بهتری ازش ارائه دهم، توصیفی که باورپذیر باشد و م
+ وقت تماشا کردنش به بازسازیش فکر میکردم. این فکر میتونه دو معنی داشته باشه:
1. اونقدر ایده جذابه که تو رو به از نو ساختنش ترغیب میکنه. و 2. اینکه پرداخت اونقدر کامل نیست که بشی. انگار چیزی کمه.
اما خرده نمیگیرم. با این بودجه کم، و محدودیتهای سینمای ایران، چیزی کم نداشت. کاملا ارزش دیدن داشت. شاخص ترین بود، از بین آثاری که تونستم امسال در هنر و تجربه تماشا کنم.
++ (یادم باشه بعدها اثیری، بازجویی یک جنایت و شیفته رو از همین کارگ
هو
از فومن به سمت ماسال حرکت کرديم. زمانی که وارد ماسال شدیم با هتل خانی تماس گرفتيم. با توجه به سرچ هایی که انجام دادیم بنظر میرسید خانی بهترین گزینه ی ما باشد. مسئول هتل گفت که از شهر وارد جاده ی ییلاقات شوید و 22 کیلومتر برانید. بین راه بیش از همه چیز درخت دیدیم و گاو! کنار جاده تابلو ها و پارچه نوشته هایی جهت رزرو کلبه ی چوبی و ویلا و سوئیت قرار داشت. به خانی رسیدیم. ساختمان روستایی چوبی که غذا خوری نسبتن خوبی داشت.متصدی خانی گفت که تمام اتاق
سینمای نابینایان (سِوینا)
سینمای نابینایان از عجیبترین عبارتهایی است که در ماههای گذشته وارد واژگان فارسی شده است. چرا عجیب؟ چون پارادوکس محض است؛ تماشای فیلم به چشم و قوهی بینایی نیاز دارد و این در حالیاست که افراد نابینا از این نعمت محروم هستند. حالا این دو واژه با هم در یک عبارت گنجانده شدهاند و فقط به کلمه محدود نیستند. در دنیای واقعی، فرصتی مهیا شده تا افراد نابینا بتوانند فیلمهای سینمایی روز را تماشا کنند! چگونه؟ با گوشها
ماه پیش با امید تصمیم به کوه گرفتيم و ساعت 7 شب نجریش بودیم و 9 از پارک جمشیدیه قصد کلکچال حرکت کرديم. فقط این وسط یک نکته ای بود که ما اصلا توجه نداشتیم ،پارک جمشیدیه کنار کلکچاله نه زیرش :(به همین صورت شد که ما چراغ های توی پارک رو به عنوان مسیر درست در نظر گرفتيم و دنبال کرديم،مسیر اول از وسط راه از خوف و خلوتی مسیر تعجب کرديم و برگشتیم ،مسیر دوم رو که اومدیم بریم چراغ ها در اول مسیر تموم شدند و ما در نطفه خفه شدیم و اما مسیر سوم رفتيم ،رفتيم،رف
آنچه ما از سر گذراندهایم چیزی برای گفتن، چیزی برای هر بروزی، ابدا باقی نمیگذارد. پیرمرد ماربهدوش، مگر خوابِ رستاخیزِ ما را از آسمانهای نفرینشده ببیند؛ چراکه ما، نشانی نمیدهیم که "ما"ییم. چراکه هر بروزی بیشتر بیمعناست. چراکه آشویتس ناگفتنیست، مثل ما.
نمیگوییم، اما بیداریم. صدایی از ما شنیده نمیشود، اما هستیم. آموختهایم برای گذر از قهوهخوریهای سانتیمانتالها، و قهوهایخورهای کهنهباربردارِ همه قرنهای تاری
ما که پول نداشتیم دماغ مان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشم هایمان رنگی نبود؛ رفتيم و کتاب خواندیم؛
و با هر کتابی که خواندیم،دیدیم که زیباتر شدیم،آنقدر که هربار که رفتيم در آینه نگاه کرديم،گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت.
می دانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر می کند، اسمش چیست؟
اسمش "کتاب" است!
چاقویش درد ندارد، امّا همه اش درمان
جرج کو آزمودنی های خودرا به دودسته تقسیم کرد:1-عده ای که گزارش می کردند انتظاراتشان درمورد دچار شدن به تحول شدید مذهبی درگذشته برآورده شود،2-وعده ای که چنین تصور نمیکردند وقتی وی کوشید این آزمودنی ها را هیبنوتیزم کند،13تن از 14نفری که می گفتند دچار تحول شده اند که نسبت به القائات هیبنوتیک کو سخت تلقین پذیرند ولی 9تن از12نفری که دچار تحول نشده بودند درپاسخ های خود نوعی انگیختگی یااصالت نشان داده اند کوازاین همبستگی دقیق ،نتیجه می گیرد که تلقین
برای اینکه دچار اشتباه نشید در پروسه خرید هاست و دامین پیشنهاد می کنم مطلب را دنبال کنید.
به عنوان یک آژانس وب با تعداد زیادی حساب میزبانی (برای میزبانی از مشتریان ، + ما پروژه های جانبی بی شماری داریم و دوست داریم آزمایش کنیم) ، ما ایده خوبی درباره آنچه ارائه دهنده برتر میزبانی وب را تعریف می کند ، داریم.
ما تمام حسابهای میزبان خود را طی کرديم ، تجزیه و تحلیل کرديم که میزبان وب به خوبی کار می کند ، و کدام یک (و به همین دلیل) نیستند. سپس تصمیم گرف
واقعا غروبای پاییز و زمستون رو باید رفت بیرون. امروز رفتيم چای خوردیم و تیرامیسو؛ بعدش هم رفتيم ناروین گل دیدیم و جاعودی گرفتيم. میخواستم گلدونم بگیریم که فعلا نخریدیم چیزی.
شبم اومدم چیزکیک درست کردم، فردا صبح میخوریم ببینیم چطور شده، الانم که برم واسه آنا کارنینا .
پ.ن: شکر خدای را.
صدای غرش رعد و آوای خوش باران حواسش را پرت می کند. عینک را از روی چشمان دریایی اش بر میدارد و از پشت میز بلند می شود.
دو دل است که پشت پنجره به تماشا بنشیند یا به تراس برود و لمسش کند؟
تصمیمش را می گیرد،حقِ این باران نه با تماشا ادا می شود نه با لمس.حقِ این باران تنها با یکی شدن ، ادا می شود.
سرسری لباسی می پوشد و شالی بر سر میندازد و دوان دوان به سمت آسانسور می رود.
بالاخره انتظار به پایان رسید، با ذوق به سمت خیابان پرواز می کند.
دستانش را باز می ک
یکی از جالبترین آزمایش های روانشناسی که نظر من را به خود جلب کرد، ازمایشی بود به نام عروسک بوبو بود ،که با هدف سنجش میزان خشونت در کودکان، توسط البرت بندورا یکی از روانشناسان مشهور صورت گرفت.در اوایل دهه 1960، بحث بزرگی به راه افتاد در مورد اینکه ژنتیک، عوامل محیطی و یادگیری اجتماعی، هرکدام چقدر در رشد و تربیت کودک نقش دارند. بندورا، آزمایش عروسک باد شده بوبو را انجام داد تا نشان دهد که چگونه مشاهده رفتار پرخاشگرانه، میتواند بر یادگیری خش
بسمالله الرحمنالرحیم
نوروز ۹۸ با سید مصطفی عقد بستم که تا همیشه کنار هم بمانیم، چه روزهای شیرینی بود، خانوادههایمان نشستند، حرف زدند، عقد خواندیم، آقای سراب نشین گفت آزمایش خون ما به هم نمیخورد، کلی استرس کشیدیم سر همین مساله، رفتيم اصفهان تست دادیم، جوابش آمد که مشکلی وجود ندارد، چقدر خوشحال شدیم، رفتيم عقد دائم کرديم، شروع کرديم به خرید جهاز و راست و ریس کردن کارهای عروسی. پنج مرداد رفتيم مشهد با قطار، هتل حوزه، خیلی خوش گذشت، خ
اپل در سال ساری با معرفی کردن سه آیفون، به دنبال سهم بیشتری از راسته گوشی های هوشمند است. آیفون 11 برای کاربرانی ساخته شده است که عزم دارند با بانوا مناسب زیرفون امتحان ی ایستم اپل را داشته باشند. امسال، آیفون های حرفه ای تر اپل با لقپ پرو و به عنوان پرچم داران حقیقی آن در راسته حضور خواهند داشت. آیفون 11 پرو، آیفون 11 پرو مکس وسیله هایی هستند که برای اولیه وعده درون تاریخ آیفون، از دوربین سه گانه گانه بهره می برند؛ دوربینی که با سه لنز مت
امروز رفتيم بیرون ، کافه هوگر چیزکیک های خیلی خوبی داره و البته سرو چاییاش هم عالیه. بعد هم رفتيم دور زدیم، شهر کتاب بسته بود و مستربرگر باز :) چیزبرگرهای عالی اما نوشیدنی ومپایر نامش خیلی خوب نبود.
یکم کتاب خوندم قبل اینکه بیام بخوابم ؛ راستی امشب پیش مامانم خوابیدم :)
دوستت دارم خدا جان و ممنون :)
خو دوستان اینم پارت دو.~.
خوب ما بعد کار رفتيم یه کافه ی معروف و لیسا و من گفتیم بهتره فردا دنبال یه خونه بگردیم
و همینم باعث شد تو اینترنت دنبال خونه بگردیم که فردا بریم ببینیم و بعد که چند تا خونه انتخاب کرديم گفتیم بریم خرید چون فردا نمیشه باید خونه میدیم
و رفتيم لوازم آرایش و لباس و اینجور چیزا خریدیم
و جیسو و رز رو دیدیم و اینا رو باهم خریدیم تو راه هفت تا پسر جلو راهمون سبز شدن
و نمیزاشتن بریم و ما رو اذیت میکردن
و جنی اومد و گفت:(هی پسر
چند نفر از دوستان خود را دور یک میز بنشانید و چهار سکه هم شکل را در چهار گوشه یک کلاه قرار دهید. سپس به یکی از حضار بگویید
که در غیاب شما یکی از سکه ها را برداشته و تاریخ آن را به خاطر بسپارد. سپس به دست سایر دوستان بدهدتا آنها نیز تاریخ سکه
تماشا کنند و در کلاه بگذارند. پس از چند لحظه سکه مورد نظر را حدس بزنید.
راز:با پشت دست سکه ها را لمس کرده و هرکدام را که گرمتر بود به عنوان سکه انتخابی معرفی کنید.
درباره این سایت