نتایج جستجو برای عبارت :

نیت میکنم به نامزد اول برسم خیلی هم دوسش دارم

اگر کره ای هستید ، این یکی از بهترین سریال هاییه که دیدم
خيلي دوسش دارم
شخصیت اصلی فیلم دختریه به اسم "کیم هه جین" که در کودکی دختری زیبا و آراسته بوده اما بعد از ورشکستگی پدرش دیگه نتونسته خيلي به خودش برسه
حالا بزرگ شده و تبدیل به دختری شده که به خاطر اعتماد به نفس پایینش به خاطر ظاهرش نمیتونه با پسری که دوست داره روبرو بشه
 
این سریال پر از احساس خوبو لحظات شاد و باحاله
 
یک کاراکتر توشه به اسم " کیم شین هیوک " که بازیگرش یکی از ستاره های گروه
تا حالا تو زندگیم هیچ کس انقدر برام مهم نبوذه که راجع به بودن یا نبودنش تصمیم بگیرم.همیشه یا بودن، یا اگر نبودن هیچ وقت نفهمیدم چجوری رفتن
ولی الان فرق میکنه
راستش رو بخوای حس ميکنم تقاص اون رفتناییه که نفهمیدمشون
میخوام از زندگیش برم
میدونم نمیفهمه، میدونم مهم نیس براش، میدونم تلاشی نمیکنه، ولی اونموقع حداقل میدونم که آقا ندارمش
پس واسه هفته ای یه بار بیرون رفتن و یه پی ام خودزنی نميکنم
حداقل میدونم باید غصه ی چی رو بخورم
دو هفته ی غم انگی
مریض ها که برای ویزیت بخش روان پزشکی می آیند ، تنها احساسی که دارم اینه که دوست دارم بغلشون کنم .فقط همین . .
احساس ميکنم اونا تو زندگیشون یه جایی بغل رو کم داشتن . چون نمیتوانم بلند شم از سر جام جلو استاد و اینترن ها بغلشو کنم فقط احساس ميکنم
پ. ن ۱ خاطره یک خنده دار امروز : پرستار ها به یک بیمار گفتن برو سر کلاس درس بگویم اینترن بیاد ، در زده بلند میگه انتر بره کارش دارن
پ ن ۲ نوشتن وبلاگ رو بیشتر از اینستاگرام دوست دارم بی توقع تنها خواستم
نمیدونم چرا بازه ی سال ۹۳ تا ۹۷ انقدر برام زود گذشت،نه اینکه فکر کنید زود گذشت چون خوش گذشت هااا،نه اصلا و اتفاقا برعکس،شاید باورتون نشه اما گاهی اسم سال۹۳ که میاد فکر ميکنم پارسال بوده،نمیدونم چرا توی این برهه از زمان به شدت گیر کردم.برهه ای که کلی هدف واسه خودم چیده بودم که به تک تکشون برسم اما به هیچکدومشون نتونستم برسم،همیشه شعار میدادم که سعی کنید هیچوقت شرمنده دلتون نشید اما خودم بدجور شرمنده دلم شدم.نه تنها به اهدافم نرسیدم بلکه ب
بسم الله الرحمن الرحیم
آمده ام کانون پرورش. دعوت شده ایم فینال مسابقه عصر ما!
کلیپهای بین برنامه می کشد مرا.
کلیپ اربعین. کلیپ امام رضا علیه السلام. و از همه ویران کننده تر، کلیپ شهدا
به تصاویر شهدای مدافع حرم نگاه می کنم. با چشمهای مادریم نگاه می کنم. به صورتهای جوان و زیبایشان. به محاسن نورسته مومنانه شان چطور مادرهایشان دلشان آمده بفرستندشان جلوی توپ و گلوله و تانک؟ چطور زیر خاک کرده اند این بچه های جوان را که خون دل خورده اند ت
سلام!!!!!!
آن یو سا !!!!(کره ای)!!!:)))))
یه چند وقتیه دارم روی یه سری تغییرات درونیه خودم کار ميکنم!!!
مثلا کلاس نقاشی میرم.راستش واقعا دوسش دارم.تو دوران مدرسه اینجور کلاسا تو خونه ی ما غدقن بود!!
در واقع تو خونه ی ما درس مهم ترین فاکتور زندگی محسوب میشه و از نون شب واجب تره!!!متاسفانه یا خوشبختانه؟؟؟
به نظر من متاسفانه!
آخه بابا چقد درس؟یه خورده هم زندگی کنی جای دوری نمیره
یا مثلا نجوم و ستاره شناسی که بهش علاقه دارمخانواده مخالفت میکنن که بچ
فروش کفتر کاکل به سر
کفتر کاکل به سرهای های        بال خود واکن بپرهای هایکاکلی جون این سفرهای های        این خبر از من ببرهای هایبگو با یارم، نکن آزارم        بگو برگرده، که دوسش دارمچشم به راشم من        خاطر خواشم مناون به من هر چی گفته همه باطل بود        من به اون هر چی گفتم همه از دل بوداون به من هر چی گفته همه باطل بود        من به اون هر چی گفتم همه از دل بودهمه از دل بود، همه از دل بود        همه از دل بوداون به من هر چی گفته همه باطل بو
یه دختر . عزیز و دوس داشتنی دارم، خيلي دوسش دارم و چند سالی ازم کوچیک تره. بهش پیام دادم که باهاش حرف بزنم. انگار فازش خيلي خراب بودو حال روحیش بهم ریخته. گرچه زیاد باهام حرف نزدم. اما میدونم غمگینه. خيلي دلم می خواد کمکش کنم ناراحتیش منو هم ناراحت می کنه. ای کاش هیچ دختری هیچ وقت ناراحت و غمگین نباشه. 
ادامه مطلب
لبم ۵ تا تبخال ردیفی کنار هم‌ زده 
دو روزه تو حالت تزریق ژل لب ، سوزن سوزن میشه .‌.‌
یه داستان غمگین تو اینستا خوندم بچهه مرد .اشکم دم مشکمه
از شما چ پنهون تازگی ها به بچه دار شدن در آینده هم فکر می کنم 
به این که یه سفید معمولی میشه مث من یا یه بور بلند بالا مث بنی 
حتی به اسمش 
به اینکه چقدر حرف دارم براش.
دوست دارم دختر باشه از جنس خودم 
نمی خوام پزشک مهندس بشه تا دیپلم بخونه دوسش دارم فقط یاد بگیره شاد شاد زندگی کنه.البته میدونم به من و بنی
برای اینکه بتونم به صبوری و تدریج برگردم، لازمه که یک کاری رو شروع کنم که مجبور باشم هر روز و بدون عجله برای رسیدن به آخرش، انجام بدم.
از بچگی توی قران خوندن با دوتا مسئله رو به رو بودم.
اول اینکه اولین سوره قران بقره بود. و چون شروع میکرم به خوندن هرچی میخوندم تموم نمیشد، اعصابم خرد میشد که چرا به آخرش نمیرسه، تا برم سوره بعدی و دوم اینکه ؛ دوست نداشتم زمان طولانی، طول بکشه تا یه دور کامل قران رو بخونم. میخواستم سریع برسم جز آخر و یه دور خونده ب
فکرکن یه نفر چقدر باید لطیف و خوش ذوق باشه که بتونه از یک قاصدک توی کمدش نگهداری کنه!
که بذارتش روی پیانوش و براش آهنگ بنوازه.
چطور اون قاصدک پرپر نمیشه و سالم مونده!
 
من قاصدک شدم.
یک قاصدک سفید.
صدام مثل  نُت سل اکتاو دوم پیانو بود.
منو گذاشت رو همون کلاویه.
اون نواخت.
من خوندم.
 
 
به همین سادگی و قشنگی.
چقدر احساس سبکی دارم.
 
احساس ميکنم هروقت دغدغه دارم میتونم خودمو بسپارم به دل آسمون پرستاره شب کویر.
دراز بکشم روی شن ها.
با امواج آلفا به آ
اولش می‌خواستم عذرخواهی کنم و دعوت عارفه درمورد نوشتن از بهار با تیتر بالا رو رد کنم چون اصلاً بلد نیستم متن مناسبتی یا موضوعی بنویسم.
ولی بعد تصمیم گرفتم یه پست کوتاه بذارم. هر چند بهار فصلی نیس که از بقیه‌ی فصلا بیشتر دوسش داشته باشم ولی قشنگیاش کم نیست.
برای من مشخص‌ترینشون یکی پرستوهان که خيلي دوسشون دارم. بهار امسال یه بار صبح زود، یه صحنه‌ی قشنگ از جوجه پرستوها پشت پنجره‌ی اتاقم شکار کردم (این فیلم)
و یکی هم پیک‌نیکای خانوادگی، که
 
نامزد من یه قل همسان داره که همزمان با ما نامزد کرد. داشتیم با نامزد برادر نامزدم که می شه جاریم درمورد اینکه واسه تولدشون چی کار کنیم صحبت می کردیم و به این نتیجه رسیدیم که چقدررر اخلاقا و عادت هاشون شبیه همه و ما چقد تو این مدت خوب شناختیمشون.
ذوق کردم همینجوری الکی بابت همین پیام.
 
 
اگه درمورد نحوه سورپرایز کردن و کادوهایی که آقایون ساده و بی ریا دوست دارن ایده ای دارین خوشحال نی شم بگید :)))
کتابی که دارم می‌خونم مثل خودمه. داستان یه خطی داره: مرده به نامزدش که دوسش داشته نامه مینویسه اما رفته رفته به خاطر محیطی که درش هست و فاصله احساسش عوض میشه و دردی که به جونش نشسته باعث میشه علاقه ای وجود نداشته باشه و نامه هاش از عاشقانه بودن در میاد و به یه متن سنگین و فلسفی در باب معنای زندگی تبدیل میشه. ولی یه جوری شاخ و برگش داده که نمیفهمم. یه داستان دیگه ی کتاب یه جوری شخضیت ها رو میپیچونه به هم که من نمیفهمم این آدمه یا اون حیوونه‌س که
سلام
دارم همه تلاشم را انجام میدم که حالم بهتر بشه.
هفته ای سه روز پیاده روی میرم.
توی خونه نرمش ميکنم.
غذای خوب می خورم.
کارهای روزمره را تعطیل نمی کنم و سعی می کنم به همه کارها برسم.
درسم را کمابیش میخونم.
کتابهای صوتی را همچنان گوش می دم.
به ظاهرم میرسم.
با خانواده و تعدای از دوستان در تماسم.
میخوام یه سری کلاس های اضافی دیگه برم.
با خدا صحبت می کنم (هر چند از ظواهر میشه فهمید به توافق نرسیدیم).
.
فروش رب گوجه حلب  

فروش رب گوجه حلب و نیم حلب و 4/5 کیلوگرم
رب گوجه حلب شاپرک
وزن: کیلوگرم خالص
دارای سیب سلامت
رب گوجه 4/5 کیلوگرم شاپرک
وزن: 4 کیلوگرم
بریکس: 27
دارای سیب سلامت
تاریخ انقضا: 1 سال 6 ماه پس از تولید
برای خرید با شماره های زیر تماس بگیرید
شماره تماس: 

09138410007 توکلی

099280074 ترمه باف
رب گوجه حلب نامزد در یزد, رب گوجه حلب شاپرک, رب گوجه حلب در یزد, رب حلب سدکیس, رب حلب شاپرک, رب حلب گوجه فرنگی در یزد, رب حلب 4 کیلوگرم در یزد, رب گوجه صفیر, رب
قبل تر ها نطقی کرده بودم به این صورت که اگر در مسیری در حال حرکتیم، احتمالا یکجایی وسط مسیر به این سوال بر میخوریم که اصلا چرا باید ادامه بدهیم و بعد گفته بودم احتمالا قوی ترین جوابی که برایش پیدا میکنیم همان چیزی است که مارا به شروع کار واداشته است. 
حالا میخواهم بگویم مرحله‌ ی بعدی این ماجرا، بعد از پشت سر گذاشتن این سوال ها، جایی است که به خودت نگاه میکنی و میگویی اصلا آدمی که در این مسیر از  خودم ساخته ام را دوست دارم؟» به تجربه و حدس من ا
برای خودم و خواهرم و مامانم پالتو دوختم برای یکی که دوسش دارم ولی همیشه یه عالم مهربونی ازش طلبکار بودم هم یه لباس دوختم یه ماشین نمدی با آقا حسین دوختیم از یه بنده خدایی هم که از اونم همیشه طلبکار بودم و متهم میکردم به تبعیض بین من و خواهرم، عذرخواهی کردم. به یه عزیز دیگه ای هم که همیشه  بهش کم توجهی میکردم زنگ زدم و بهش گفتم خيلي برام عزیزه.
 
راهی یادگرفته زندگی خيلي کوتاهه
میشه خوب گذروندش
نمیدونم چم شده، همش فکر و خیال میاد سراغم
فکرایی که اصلا نمیدونم از کجا میان
از خودم میپرسم این نظام اموزشی که همش بفکر پوله و نمیخواد به من روانشناسی یاد بده من چجوری در اینده روانشناس بشم؟
در باره شرایط جسمیم و ایندم فکرای جور واجور ميکنم
در باره عجوزه فکر ميکنم
اینده ساجده
اینده بابام
اینده مامانم
اینده خونوادم
اصلا تو اینده من چی میشم یا باید چکار کنم
در باره این که تمام مشکلاتی که گفتم چجوری حلشون کنم
باور کن من شاید در روز ۶-۷ ساعت بیدا
از نظر روحی روانی احتیاج دارم به صورت غیر منتظره یه وبلاگ قدیمی دهه ی هشتاد پیدا کنم و همه ی پستاش واسم جالب باشه و تا صبح مشغول خوندنش بشم.
 
از نظر روحی روانی احتیاج دارم چند تا آهنگ دیگه مثل souvenir سلینا گومز  پیدا کنم که به گروه خونیم بخوره و  تا آخر قرنطینه روشون قفلی بزنم، و بعدها بگم ایام قرنطینه اینا بودن که سرپا نگهم داشتن. 
 
از نظر روحی روانی احتیاج دارم شا یه آهنگ تو سبک رگاتون بخونه تو مایه های آهنگ la tortura، یا راک بخونه یا نمیدونم
+ اوضاع خوب میگذره؟
_ آره میگذرهدارم میجنگمزندگی لذت بخش شدهبا اینکه همه همونن و چیزی عوض نشده ولی خودم عوض شدم و دارم میشماحساس ميکنم تو یه مزرعه آفت زده گندم دارم رشد ميکنم چون فهمیدم یه بار زندگی ميکنم و باید تاثیرمو رو دنیا بذارمامشبم بارون قطره هارو دارم رو برگم حس ميکنم
+ حال خونم ته  کشیده بودحال مختصرت تزریق شد بم
_ چرا من باید این چیزارو امشب بت میگفتم نمیدونم ولی حتما یه چیزی هسیه قدرتی وجود دارهخوب باش همیشه دخترک
+ مرسی فضانورد ک
همین هفت هشت ماه پیش بود که یه بنده خدایی میگفت ایران جای زندگی نیست اگه میخوای واقعا زندگی کنی باید بری اونور ترکیه ،کانادا هر جایی به جز اینجا.میگفت آرامش اینجا پیدا نمیشه اینجا همش استرس و عذابه و من برگشتم گفتم هیچ جا بهتر از ایران گیرت نمیاد خارج چیه غربت دوراز خانواده آدم دق میکنه.
الان قشنگ مثله همون بنده خدا فکر ميکنم الان اینقد دلم میخواد برم که متاسفانه خانواده میگن یه دختر تک و تنها بره خارج چیکار کنه هر وقت شوهر کردی اونوقت‍♀️.ا
با این که الان لیست فهرست مطالبم با ۶ تا پیش‌نویس پر شده و همه‌شون برام مهمن که نوشته بشن و توی این وبلاگ خونده بشن و موندگار بشن؛ ولی فکر می‌کنم باید بگم من یه مشکل عجیب غریبی دارم که نمی دونم چه طوری میشه بی مقدمه درباره خيلي چیزا حرف زد!
مثلا عزیزم ماجرای تصادفم رو نوشتم، خيلي دقیق و حساب‌شده. بعد دارم با خودم فکر می‌کنم خب زهرا با چه دلیل منطقی‌ای می خوای این ماجرای مسخره‌ت رو به خورد مردم بدی؟ یا مثلا یه چیز دیگه‌ای که هست اینه که دربا
ترم آخر کارشناسی با همه بدبختی ها و فشارهاش تموم شد. یک هفته ی تمام در حال خوابیدن و میوه خوردن و گیم زدن و استراحت بودم بعدش. الان که هفته ی استراحت به آخر رسیده و دارم به آینده نگاه ميکنم حس ميکنم خيلي اتفاقای خوبی منتظرمه. اگه بتونم برم سر کار و پول داشته باشم که زندگی دیگه خارق العاده میشه.
از طرفی کارم با خوابگاه تموم شده و دارم خونه میگیرم و خوب خوشحالم که قراره ذهنم کمتر درگیر یک سری مسایل غیر ضروری باشه. از طرف دیگه هم دارم وارد دوره ارشد
دلم تنگ شده برای بودن
برای دیدن
دیده شدن
شنیدن و گوش دادن
قدیما خيلي بهتر بودم
حس ميکنم دارم عوض‌میشم و از این عوض‌شدن حالم ب هم میخوره
من خودمو دوست داشتم چرا عوض‌شدم؟
چرا دیگه اون حالت های بامزه ک تو همه پیدا میکردم و باعث میشد نسبت ب همه حس خوبی داشته باشم رو دیگه نمیبینم؟
دیگه نمیتونم تو هر شرایطی ی چیزی برای خندیدن و خندوندن پیدا کنم
دیگه حتی نعمت گریه وقت و بی وقت هم ازم گرفته شده
قدیما تا عصبی میشدم و یا ناراحت زودی چهار تا اشک میریختم
* این روزها حالم خيلي بهتره از قبل:))
* بالاخره یه تی به خودم دادم. کلی نوشتمو یکم از گره های ذهنمو باز کردم
* تقریبا همه‌ی آهنگای غمگینمو پاک کردم و قول دادم به خودم که دیگه آهنگی گوش ندم که حالمو بگیره:))
* واسه درس خوندن هم اقدام کردم:)) البته با کمک تو
* دیگه بگین نت‌هارو وصل کنن دیگه:! در فراغِ نت سوی چشمانمان رفت (اشاره به حضرت یعقوب و یوسفَش:/ )
+ حس می‌کنم قالب جدید یکم ناجوره! ولی دوسش دارم:|
یک  ماه شده تقریبا که دانشگاه شروع شده ،حس ميکنم نسبت به ترم گذشته که یک فرد محبوب دوست داشتنی بودم این ترم اخلاقم یکم بد شده ،چرت و پرت زیاد میگم ،منم منم زیاد ميکنم و هارتو پورت زیاد دارم و دشمن تراشی زیاد ميکنم ،خيلي حرف میزنم ،گاهی شبا به خاطر اینکه امروز چه حرفی زدم و ممکنه واسم بد بشه نمیتونم بخوابم ،سرم منفجر میشه و دوست دارم اون لحظه خودمو حلق آویز کنم ولی خودمو با اینستاگرام تا پاسی از شب با کلیپ ها مزخرف سرگرم ميکنم تا وقتی که چشمام
دو هفته ای میشه که تو خونه جدید مستقر شدیم. همون تیپ خونه ای که همیشه تو رویاهام مصور میشد همون محله ای که واقعا دوست داشتم اونجا زندگی کنم. یادمه نامزد که بودیم همسرم با پدرش برای شراکت صحبت میکردن که طبقه دوم خونشون رو بسازن برای ما. دقیقا تو همین محله ای که الان ساکن ایم و منم که همیشه تصویر سازیم قوی هست فکر میکردم چطوری صبحا تو بالکن خونه با سر و صدا ورزش کنم که طبقه پایینی ها اذیت نشن؟ جمعه که تو بالکن صبحانه میخوردیم همسری کش های ورزش رو
کنیچیوا مینا سااااان ^---^
من اومدم با یه چالش ک خيلي دوسش دارم ^-^
اول بزارین بگم چالش تو کدوم وب برگزار میشه
اینجا ^-^
خب برا کسی مث من ک 10 ساله اوتاکوعه این چالشا خيلي ذوق دارن
عر ! :)
میتونین قوانین رو از خود اون وب بخونین چون من میخوام مستقیم برم سر چالش ^______________^
* بسی هیجان زده میباشم TT *
ادامه مطلب
چند روزه بشدت احساس تنهایی ميکنم
چند روزه همش دلم میخواد بزنم زیر گریه و دنبال بهانه م
ولی هی میگم الان ن الان ن و انقدر خودمو گول میزنم تا از ذهنم بره
اما نمیره و هی روهم تلنبار میشه
با خودم فکر ميکنم چرا هیچ دوستی ندارم؟
و البته جوابش همون لحظه میاد ب ذهنم.چون خودم خواستم!
تنها دوستی ک چند هفته اخیر بشدت باهاش وقت گذروندم رو هم از دست دادم!
شایدم اونی ک دلم میخواد داشتن ی دوست نیس
دلم خودمو میخواد
زندگی خودمو میخواد
دوست دارم اونجور ک میخوام

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

خدمات تعمیر آدرس لیست قیمت فروش نمایندگی کولر گازی اسپلیت در شیراز - عظیمی دکتر احمدی نژاد اعصاب شرکت ایزوگام یک آونگ چت فلک مازندران تاریک‌خونه دانلود کتاب و خلاصه کتاب بعد از تو ... لوازم قنادی تهران|لوازم قنادی تهرانپارس|لوازم قنادی تهرانسر|لوازم قنادی تهران