نپرس از حال و روز من فقط برو، نمون نشو پاسوز فقط برو …♪برس به زندگیت به فکر من نباش، ازم که پرسیدن بگو دوسم نداشت …♪یکی دوتا نیست آخه درد این دلم، چیزی نمیگی خیلی مرد این دلم …♪زیادی عاشقت شدم دلت رو زد، بذار تموم شه قصمون چه خوب چه بد …♪
دلم می خواد يه روز به دراز2 بگم که يه روزی اینو گوش می دادم و با فکر کردن به تو پر بغض می شدم.
الان که دارم برات مینویسم که دیوانه وار عاشقتم در آرامش کاملم بدون هیچ هیجانی .
میخوام بگم خیلی جاها هوامو داشتی و بهم فهموندی خیلی دوسم داری و من خیلی راحت ازت گذشتم .
خیلی جاها دستمو گرفتی کمکم کردی تا از سخت ترین مراحل زندگیم رد شم و باز این من بودم که از روی همه ی خوبی هات به بی رحمانه ترین شکل ممکن گذشتم .
خیلی وقتا با وقاحت تموم ازت کمک خواستم و تو باز به روم نیاوردی که چیکار باهات کردم .
فکر میکنم به اینکه روزایی که حالم خوب نبوده با ه
دانلود اهنگ جدید مهدی احمدوند + متن اهنگ به نام جنون با کیفیت ۱۲۸
متن آهنگ جنون از مهدی احمدوند
♭♬من به دل دیوونم یاد دادم نترسه از تنهاییمن سی سال تنها بودم منو نترسون از تنهایی♭♬تو منو دوسم نداشتی آخر يه شب منو تنهام گذاشتیتو ناز کردی من منت کشیدم برای آشتی♭♬من که جز تو کسیو ندارم ولی چرا تورم ندارمچرا تورم ندارم چرا تورم ندارم .♭♬چه کاری با من نبودنت کرد چی مونده از تو به جز يه سردرد♭♬تو کردی بهم پشت ببین دلم رو زد کشتغم تو بسه بر
سلام خدمت دوستان عزیز
من راهنمایی میخوام درباره این که چطوری خودم رو از گناه کردن دور کنم، مخصوصا غیبت کردن؛
به طور نا خود آگاه دچارش میشم، واقعا کلافه شدم، حس میکنم خدا دیگه دوسم نداره و ازم متنفره، من که معصوم نیستم، دچار گناه میشم.
دیگه دلم نمیخواد اینطوری بشه، نمیدونم چطوری این رو از خودم دور کنم، خیلی غصه میخورم، خدا دیگه منو دوسم نداره، بعد مرگم نمیخوام منو عذاب بدن، خیلی میترسم، هم از خدا هم از فرشته ها که بلای بدی سرم نیارن.
میترسم
یکی از رنج هایی که مکرر در مکرر تجربه میکنم اینه که پر از شوق گفتنم و کسی اشتیاقی برای شنیدم نشون نمیده حتی چند بار شده زنگ زدم به دوستی که اندک امیدی بهش داشتم بعد دست آخر که کلی حرف زده و نزاشته من حرفامو بزنم گفته چقد حرف میزنی و قطع کرده!!
این در حاليه که از بچگی معروف بودم به کم حرفی.
خلاصه که هیچ موجودی در اطرافم زیست نمیکنه که مشتاقم باشه.انقدم بی خیال نمیتونم باشم که بگم من همینم که هستم،لابد ی شاخ و دمی دارم دیگه!ندارم؟!.
با اینکه همسر
يه جایی تو اوج تنهایی
ک حس میکنی کسی نی
کسی نمیخواد باهات حرف بزنه
کسی نمیخواد درکت کنه
کسی حوصلتو ندارع
يه نفر پیدا میشه . :)
میگ: مهم نی دوسم داری یانه
من دوستت دارم و
بالاتر از خوشحالی خودم ،
خوشحالی توع میخوام بدونی من هستم
من هر وقت نیاز داشتی هستم . این يه قول مردونه اس ؛)
.
"میخوام بگم تویی ک الان فک میکنی واس کسی مهم نیستی
یکی دارع با فکر کردن بهت لبخند رو لباش میاد "
زندگی بسیار جالب شده عزیز . هر روز غم میخوریم و نونمون رو تو خون میزنیم . چند وقت پیش برای زهرا گفتم خیال میکنم خدا يه پلاستیک تخمه گذاشته بغل دستش و سریال زندگی منو تماشا میکنه. میزنه جلو ، میبینه نع! باز این بشر زندس ! میگه آخه درسته اسم سریال زندگی تو رو گذاشتم جان سخت 4 ولی بمیر دیگه ، اه . حوصلمو سر بردی ، باید چه بلای دیگه ای سرت بیارم که بفهمی آینده ی درخشانی نیست ؟ درخشان اصلا کلمه ای نیست که برای توصیف حتی لحظه ای از زندگی تو ساخته شده باش
اول فکر میکردم خیلی خوب و دقیق دوروبریهام رو میشناسم و تا عمق مناسبی از افکارشون نفوذ دارم.
بعد نتیجه گرفتم نباید خیال کنم همه رو میشناسم و قبول کنم ممکنه آدما حیلی با اون چیزی که فکر میکنم فرق دارن.
حالا چی؟ حالا فکر میکنم اگه همه ذهنیتام رو معکوس و قرینه کنم، نتایجی که حاصل میشه خیلی به واقعیت نزدیکه.
هرچی بزرگتر میشم بیشتر میفهمم هنوز خیلی بچه موندم.
پ. ن. اول. از خوبیا بزرگ شدن هم اینه که میتونی عوض عقدههای کودکیت رو دربیا
میخاستم اینجارو پاک کنم. میخاستم مثل دفعه پیش يه مدت بفرستم رو هوا. میخواستم از حرفای همکارم ک میگفت "حس می کنم يه چیزی يهو انداختت" بگم. میخاستم از حرفای سارا ک میگفت "زمان دانشگاه خیلی پر شر و شور و شیطون بودی کو پس اونهمه حس و حال؟" بگم. دلم میخاست ازون شبایی ک تا صبح ب اشک گذروندم، از شبایی ک تو راهروهای کلینیک بی امید ب فردام سرم ب دست راه رفتم، روزی ک پاهام فلج شد و اونهمه جیغ زدم، از اون خانومه تو کلینیک اعصاب و جیغ زدنای پشت سرهم و گرفتن مح
متن آهنگ میدونستم امو باند
میدونستم که دروغ بودن همه حرفات میدونستم خوبفکر اینکه تو نباشی يه لحظه کنارم منو میترسوندچقده زود همه حرفا و قول و قرارات از یادت رفتمن آرومم با خودم تنها تو این خونه تو خیالت تختمیدونستم اگه هرجایی باشی تو بی من حرفی از من نیستکنار تو چه باشم چه نباشم انگار منو یادت نیستمن هنوزم که هنوزه مثل قدیما عاشق تو هستم.نمیدونم گناهم چی بوده که تو قلبت زده شد از مندوست دارم ولی انگار دل تو با من نیست میدونم اگه رفتنی باشم ک
ديدم اعضای تنت را جگرم سوخت علیپاره های بدنت را جگرم سوخت علیناگهان زانویم افتاد زمین چون ديدمطرز چانه زدنت را جگرم سوخت علیچه کنم عمه نبیند بدن حمزه ایتمثله ديدم بدنت را جگرم سوخت علیه خونی که برون از گلویت آوردمریخت خون دهنت راجگرم سوخت علیباورم نیست که جسمت زنظر پنهان استنیزه بینم کفنت را جگرم سوخت علی یوسفم کاش که می شد به حرمتببرم پیرهنت را جگرم سوخت علیآن لبانی که اذان گفت بهم ریخته استخرد بینم دهنت را جگرم سوخت علیاین همه نیزه
خواب ديدم
در دریا بودم
دریای پر موج
دریای متلاطم.
باد های پشت سر هم،
خوف ناک بود وصف حالم.
ترسیده بودم.
دلبسته ی دریا بودم
ولی
ترسیده بودم.
کشتی آمد.
حالا،
سوار بر کشتی بودم.
کشتی که یک پهلویش،
شکسته بود.
مرا برد
برد
از میان موج هایی
که
پی در پی می آمدند،
برد
و
به ساحل رساند.
چه آرامش عجیبی داشت
رسیدنم به ساحل.
بلند شدم.
دوباره خوابیدم.
باز همین خواب را ديدم.
با این تفاوت که این بار
با همان کشتی،
دوست
دانلود آهنگ مهدی مقدم بد جایيه
همینک شنونده اثر جدید و فوق العاده زیبای { بد جایيه } با صدای دلنشین هنرمند محبوب , مهدی مقدم باشید.
دانلود آهنگ مهدی مقدم به همراه متن و بهترین کیفیت
Download new music : Mehdi Moghadam | Bad Jaeiye With text and the best quality in sedavir
متن ترانه مهدی مقدم به نام بد جایيه
هم زندگیم بودو هم یار بازی بود بازی میکردمو اون خیلی راضی بود چشمامو بستم تا هی بهم دروغ بگه چیزی نمیگفتم عاشق بودم دیگه میگفت دوست دارم میگفت خیالت تخت میگفت دوسم داره اما
امروز صبح خواب میديدم باید برم يه جایی و هیچی هم همراهم نیست نه گوشی نه کیف، هیچی. کل راه رو باید پیاده میرفتم. رسیدم به يه سر بالایی، يه جایی که توی واقعیت هم هست اما شیبی که داره در واقع یک چهارم اون چیزيه که توی خواب میديدم. خستگی و ناتوانی زانوهامو با تمام وجود حس میکردم طوری که همین الان هم که بهش فکر میکنم کاملا یادم میاد که چه حسی داشت. بعدش به خودم گفتم پنجاه قدم دیگه بشماری رسیدی به جای صاف فقط پنجاه قدم! یک دو سه . همینطور شمر
دبیر شیمی دبیرستانم بود، تقریبا همسن مادرم ولی مجرد و ریزجثه بود.
علااقه ای که به هم داشتیم زبانزد همه بود. دبیری که که هیچکس دوستش نداشت چون سخت گیر بود ولی من به خاطرش عاشق شیمی شدم.
جوری من رو دوست داشت که کافی بود بگم تاریخ امتحان رو عوض کن، اونوقت دبیری که به هیچ وجه برنامش رو عوض نمی کرد به خاطر من این کارو میکرد.
شنیدید میگن(حواسم به صدات بود، متوجه حرفات نشدم)؟ سال پیش دانشگاهی دقیقا همین حالم بود، سر زنگ شیمی محو صداش می شدم، می خواستم
صدای تو که طنین خدا در آن جا داشتمرا از اینهمه دوری به خویشتن واداشتصدای تو که همه لطف و مهربانی بودغریو خستۀ موج و نوای دریا داشتصدای تو که به گوش دلم جنون آموختشباهتی به صدای لطیف لیلا داشتصدای تو که ز نای خدا برآمده بودشکستگی و غم ناله های مولا داشتصدای تو که مرا از خودم جدا می کردتداعی نی و سوز غروب صحرا داشتصدای تو که وجود مرا ز هم پاشیدهزار ندبه و عهد و فرج در آن جا داشتمریم عربلو
دانشکده بود. راهرو شلوغ بود و همهی کلاسها پر بود و همه حرف میزدند. تا به خودم آمدم پیش محسن و صادق و مریم و زهرا و بچهها بودم. قیافهی محسن اصلا برایم آشنا نبود ولی محسن بود. کمی دقت کردم ديدم خیلی خوب لباس پوشیده و خیلی هم خوب حرف میزند. هیچکس با من حرف نمیزد و انگار من روح یا شلغم بودم. کمی که کلاسها را با بچهها گشتیم و ارائه پروژهها را دیدیم یک دفعه ديدم توجه همه به من است و بدون آنکه از من پرسیده باشند تو این مدت کدوم دختر رو دو
اول: میدونی چه حسيه؟ اون لحظه که تو چشمات نگاه میکنه و میگه ببین من به غیر از قلبم، مغزمم عاشقت شده»؟ میدونی چقدر عزیزه این جمله؟ این کلمات؟ که چقدر میشه چسبید به چندتا کلمه و تموم ذهنت پر شه از يه جمله. از يه لحنی که آشناست. يه صدایی که میخوای بوسش کنی و نمیتونی. که کاش میتونستم برای همیشه نگهت دارم همینجا. همینجایی که بغلت کردم و يهو برمیگردی پیشونیمو میبوسی. همینجایی که چشمات قشنگترینه. همینجا. که کاش نری و دور نشی ازم. کاش ب
امروز خیلی خستم از همه چی.روحم و بدنمو انگار گرفتن با چوب محکم زدن.نمیدونم چم شده،نمیدونم چرا حس میکنم درونم اتیش روشن کردن و از داخل دارم میسوزمو خاکستر میشم.
نمیدونم چرا برای فرار از خستگی از خودم از بقيه همش دلم میخواد بخوابم،دلم میخواد فراموشی بگیرم هیچی یادم نیاد.نمیدونم چی شده درونم چه خبره .چرا اینقدر روحم خسته شده.نمیدونم از چی دارم عذاب میکشم.
دلم میخواد برگردم به دوران بچگی،دلم برای روزهای بی دغدغگیم تنگ شده،روزهایی که اشک وناراح
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی_ ۲۵ محرم ۹۸
تمام عمر خود، آزار ديدم
جهان را بر سرم آوار ديدم
عزیزان خدا را خوار ديدم
میان مجلس اغیار ديدم
چهل منزل که نه، عمری حزینم
چهل سال است من چله نشینم
شبانه روز، یاد اربعینم
همیشه چشم خود، پُربار ديدم
کنارِ گريه دوشادوش ماندم
فقط خیره شدم، خاموش ماندم
گمانم ساعتی بيهوش ماندم
همینکه آب، بالاجبار ديدم
شده اشکم روان، با که بگویم
غمِ هفت آسمان با که بگویم
ازین داغ گران با که بگویم
حرم را بر سر
در کوچه ی درویشان یک شب گذرم افتاد / بر محفل بی خویشان آنجا نظرم افتاد
ديدم که خِرَد آنجا بنشسته زده زانو / مست از مِی یا حیدر، در زمزمه ی یاهو
عقل و خِرَد و دینم نذر قدمش کردم / از کوچه ی درویشان میل حرمش کردم
در شهر نجف ديدم لیلا و زلیخا را / در طوف حرم ديدم من آدم و عیسی را
ديدم که علی باشد در مسند سلطانی / جبریل و مَلَک جمله در خدمت دربانی
همراز پَیمبَر را بر تخت شرف ديدم / من صورت یحیی را در شاه نجف ديدم
در سجده ی او ديدم هم آسيه هم موسی / ديدم
از خودم بدم میاد . از خودم متنفرم . چشمام دیگه جایی رو نمیبینن و حتی برای نوشتن این کلمات اذیتم. همه چیز تار و ماته . همه چیز . از خودم بدم میاد و از خدا و از همه . فقط تو رو دوست دارم. فقط دلم میخواد تو باشی. همین . تو باشی تو اخرین روزایی که چشم دارم .
سلام حالتون چطوره؟ :)
من تو این مدت نشستم سه تا انیمه ديدم ولی هیچی پست نذاشتم. که بخشیش به خاطر اینه که خیلی درگیر بودم و بخشیش به خاطر اینه که حوصله نوشتنم نمیومد.
خب درباره این انیمه باید بگم که خیلیییی انیمه سرگرمکنندهای بود.
ینی آدم میگفت الان دیگه چی میشههههه و این که خیلی اتفاقات عجیبی میافتاد و آدم پشت سر هم سورپرایز میشد.
يه جایی از انیمه بود که چيهیرو داشت از پلهها میومد پایین بعد پاش لیز خورد آخرش خورد به دیوار. من اونجا تا د
يه کلیپ ديدم از يه خانوم دهه شصتی که متولد شصت و چهار بودهفت تا بچه داشتيه تو راهی هم داشت.
تازه يه دوقلو هم براش نمونده بودن و از دست داده بودشون.
دروغ چرا،بهش حسودیم شدخیلی زیاد.
چه زندگی های بی ثمری داریم.يه بچه و دو بچه خیلی کمه
دلم برای خودم سوخت.منی که هنوز شرایطم جور نشده که بچه ی دوم بیارم
امشب از خدا دوتا بچه ی دیگه خواستم.
نمی دونم مصلحتش چيه ولی من وظیفه م خواستن از خدایی ِ که همه چی دست اونه.
ان شاء الله که مصلحتش توی
سه تا گربه ديدم . دیشب توی تاریکی کوچه مان سه تا گربه ديدم .از غصه های دلم و برای پرت کردن حواس مجروح خودم،قصد کرده بودم سالاد زمستانی درست کنم. لوازم سنگینش را خریده بودم و می رفتم سمت خانه، گل کلم و هویج و کرفس و اینطور چیزها . گربه ها جزء لاینفک محله ی ما هستند . اما این سه تا فرق داشتند، هر سه یک شکل و یک رنگ و یک اندازه بودند و در قاب نگاه من این طور جانمایی شده بودند : اولی داشت استخوان گردنی را که از پلاستیک زباله ها بیرون کشیده بود می لی
دیشب نه پریشب بود! يه خواب کاملا واضح داشتم میديدم. تو ماشین نشسته بودیم با خانواده(البته نه همهی خانوادهی خودم). فاطمه(خدا رحمتش کنه) هم توی ماشین بود. توی خواب داشتم به این فک میکردم که فاطمه که دو ماه پیش فوت شد! بعد داشت دوزاریم میافتاد که بله، من خوابم.
در واقع در این شرایط که میفهمین خوابین بعدش مغزتون تموم سعیش رو میکنه که به شما حالی کنه که "خواب؟ تو بیداری، نگاه کن که چقد همه چی واقعيه، نگاه کن میتونی جریان سرد هوا رو حس ک
رسیدم به روزایی که مثل خیلی وقت پیش ها محیط رو برای خودم منفی میکنم
اینبار یکم منطقی تره
یکم به خودم حق میدم
چون دارم درجا میزنم و برام نتیجه ای هم نداره
ولی ادمیزاده دیگه بخوادمیتونه خودشو گول بزنه و تو همین محیط منفی هم بمونه
ادامه مطلب
اول: که این روزایِ تلخ و سخت برای هممون هست. روزایی که از خودمون میپرسیم برای چی داریم ادامه میدیم و هیچ جوابی برای خودمون نداریم. که واقعا برای چی داریم ادامه میدیم؟
دوم: که نترس از این ادامه دادن. نترس که غم دنیا رو شونت باشه، بعضی روزا. نترس از روزایی که فکر میکنی اندازهیِ غمت نیستی و غمت خیلی ازت بزرگتره. که این روزان که ما رو میسازن و ماییم که تویِ این روزا ساخته میشیم. که دووم بیار و ادامه بده. ادامه بده که پیله بندازی و خودِ واق
گذاشتم مدتی از فوت علی انصاریان بگذره و بعد این رو بنویسم.
من نه فوتبالی بودم نه يه دونه از فیلم یا سریال هاش رو دیده بودم.
ولی اون فصل شام ایرانی رو ديدم.
اون موقع که قسمت علی انصاریان رو میديدم واقن برام دوران خیلی خیلی سختی بود و فقط شوخی های علی انصاریان و بقيه افراد اون تیم بود که باعث میشد من از مشکلاتم دور بشم و از ته دلم بخندم و مشکلمو فراموش کنم.
همیشه آدمایی مثل علی انصاریان رو از ته قلبم دوست داشتم و خودم هم مثل اینجور آدما همیشه سعی
امروز وقتی به وبلاگ های به روز شده سر زدم.وبلاگ هایی رو ديدم که خیلییی خوب مینوشتن و سابقه خوبی هم توی بیان داشتند.ولی پست هایشان را که نگاه میکردی نه نظرینه لایکینه چیزی.یک سری ها هم که کلا قطع امید کرده بودند و همه ی در و دیوار های وبلاگ رو بسته بودند. واقعا وبلاگ نویسی یعنی این؟ اصن این روزها حوصله خوندن همون چهار خط نوشته ی خوب رو داریم؟به وبلاگ های جدید سر میزنیم؟ توی سه ماه اخیر چند تا دوست جدید بیانی پیدا کردیم؟چند تا وبلاگ جدید ر
درباره این سایت