نتایج جستجو برای عبارت :

من پدرم با هم رفتیم خرید

موشک کاغذی بلند شد و پدرم را به اشتباه انداختپدرم داد زد: .هواپیما بمب روی قرارگاه انداختپدر از روی صندلی افتاد، پاشد و گفت: یا علی». افتادسقف با بمب اولی افتاد او به بالا سرش نگاه انداختتانک از روی صندلی رد شد شیشه ی عینکم ترک برداشتیک نفر اسلحه به دستم داد طرفم چفیه و کلاه انداختخاکریز از اتاق خواب گذشت من و او سینه خیز می رفتيماو به جز عکس خانوادگی اش هرچه برداشت بین راه انداختبه خودم تا که آمدم دیدم پدرم روی دستهایم بودیک نفر دوربین به
سخنان زینبی دختر سپهبد شهید قاسم سلیمانی 
دختر شهید سلیمانی خطاب به رهبر انقلاب: آقاجان نکند شهادت پدرم ناراحتی به چهره شما بیاورد.پدرم خواب راحت را از چشم تمام مستکبران و تکفیری‌ها ربودامروز جهانیان استقبال ایرانیان را از پیکر پدرم نظاره کردند و این استقبال امروز در تهران و فردا در کرمان ادامه‌دار خواهد بود.ترامپ! خیال نکن با شهادت پدرم همه چیز تمام شدعموی عزیزم سید حسن نصرالله پیام خودش را داد.پدرم یک همراه دیگر هم داشت که من دلم نمی‌آ
سلام
امروز وقتی از خواب بیدارشدم شنیدم که مادرم میخواهد برود وبرود حلیم ونون تازه بخرد وبیاید تا باهم ودورهم صبحانه بخوریم و پدرم از کارمادرم خوشش امد و گفت: علی هم  با خو دتببر تا دست تنها هستی وبعد مادرم گفت باشد   وبعد هم من هم رفتم تا لباس بپوشم و تا دنبال مادرم برو م 
منو مادرم ام روز یک پیاده روی اساسی کردیم  و مادوتا اول رفتيم حلیم گرفتيم و بعد رفتيم نون سنگک برای صبحانه گرفتيم  و بعد رفتيم خانه و یک صبحانه ی درجه یک خوردیم.
یه کم بعد از
در دوران کودکی علاقه‌ی بسیاری به نماز خواندن داشتم؛ خیلی وقت‌ها در نماز‌های شبانه با پدرم بر می‌خواستم و او را همراهی می‌کردم.شبی به مهمانی رفته بودیم. پدرم نیمه‌های شب برای نماز برخواست و من هم مشتاقانه برخواستم. پس از وضو گرفتن نماز خواندن را شروع کردم. همه‌ی مهمانان که از دوستان و آشنایان بودند،
ادامه مطلب
بیماری
پدرم اهل خیالبافی نبود یعنی تمام آن‌هایی که پدرم را می‌شناختند تصدیق می‌کنند
که تصویری از رویاپردازی و یا قصه‌گویی از پدرم در ذهن ندارند. در خاطراتش از شهر
کوچکی در حوالی هیروشیما صحبت می‌کرد. شهری که گرچه مردمش از آن بمباران جهنمی جان
سالم به‌در برده بودند اما از عوارض آن بی نصیب نبودند البته این تنها یک حدس بود
چون وقتی پدرم به آن شهر رفته بود چندین سال از بمباران گذشته بود. مردم این شهر
همه از عارضه‌ای شبیه به گلودرد رنج می‌بر
"کم‌تر حرف بزن و بیش‌تر گوش کن!"
خانه‌ای که من در آن بزرگ شدم، پر بود از فعالیت‌های مختلف. مادرم مدام در حال طرح‌ریزی فعالیت‌های کارآفرینی جدید بود و من و خواهرانم به شدت مشغول اجرای آنها بودیم.»
در میان این هرج و مرج، پدر اما، لنگرگاه آرامش و ثبات و مسئول پشتیبانی از خانواده بود. وی می‌نویسد: پدرم فرد ساکتی نبود. اما به اندازه‌ بقیه‌ ما حرف نمی‌زد. این حالت، باعث ایجاد یک تعادل معرکه در خانواده شده بود. ما می‌دانستیم هر اتفاقی که بیفتد
خدایا سپاسگزارم که هرچقدرهم گرونی بهمون فشار بیاره
پدرم مث بقیه غر غر نمیکنه ُ میگه بیشتر تلاش میکنم، روزی رسون خداست و شکر.
خدایا شکرت که میتونم راحت و بدون دغدغه توی خونه ی خودمون ورزش کنم، درس بخونم، کارای هنریموکنم.
خدایا شکرت که همیشه پدرم پشتیبانمه.
خدایا شکرت که هستی کنارم❤
بسم رب الرفیق
امام باقر علیه‌السلام فرمودند:وقتی لحظات شهادت پدرم امام سجاد علیه‌السلام نزدیک شد، مرا در آغوش گرفت و فرمود:ای نور دیده، پسرم! تو را به همان چیزی وصیت می‌کنم که پدرم سیدالشهداء علیه‌السلام، در وداع آخرینِ قبل از شهادت به من وصیت کرد و فرمود: پدرم امیرالمؤمنین علیه‌السلام به من وصیّت کرد که:
"یا بُنَیَّ، إیّاکَ و و ظُلمَ مَن لا یَجِدُ علیکَ ناصِراً إلّا اللهُ؛ای نور دیده، پسرم! بترس از ستم‌کردن به کسی که جز خدا یاوری ندار
خستگی کار در زمین های شالیزاری شمال ایران ان روزها که امکانات مثل امروز نبوده خیلی سخت بوداما الان شخم زدن باتراکتور نشا برنج با دستگاه وبرداشت شالی با کمباین بسیار راحت تر از بیست سال پیش در بندپی غربی بابل است.اری پدرم دنیا جوان شدپدرم تکیه گاه فرزندان همیشه سلامت باشی .وجودت پدر طلاست.
پدروحودت برایمان پشتوانه است.
پایدارباشی پدر حاجی مسلم حاجی آقا تبار
برای دانلود لیست کامل آهنگهای مولودی امام رضا روی لینک کلیک کنید
همیشه شکر آن حیّ جلی گویم
که تا نفس دارم ، علی علی گویم
 
ای تو بر همه عالم ولی
نور حق بود از تو منجلی
یا علی یا علی علی علی یا علی
یا علی یا علی علی علی یا علی
 
منم شب تاریک تو صبح امّیدی
منم چو یک ذرّه تو مثل خورشیدی
در یَدَت قدر است و هم قضا
ای خدا به رضای تو رضا
سید یا علیّ مرتضی سیدی
یا علی یا علی علی علی یا علی
حریم عشق تو سعادت دلها
ذکر تو یا مولا عبادت دلها
زنده هر دلی از ولای ت
روزی حضرت علی )علیه السلام( داخل مسجد شد، جوانی از روبروی آن حضرتمی آید و می گرید و جمعی بر دور او هستند و او را تسلی می دهند؛ حضرتپرسید: چرا گریه می کنی؟ عرض کرد: یا علی! شریح قاضی، حکمی بر من کردهکه نمی دانم درست است یانه؟ این جماعت پدر مرا با خود به سفر بردند، اکنونبرگشته اند پدرم با ایشان نیست، چون احوال پدر را از ایشان پرسیدم گفتند:پدرت مرد، گفتم: مال او چه شد؟ گفتند: مالی به جای نگذاشت، پس ایشان رانزد شریح قاضی بردم و شریح آنها را سوگند داد
سلام 
حال پدرم اصلا خوب نیست و ما دیگه دست به دامن خدا و ائمه هستیم 
۱۴ میلیون صلوات نذر کردیم که یکی از اقوام مون از نذر نتیجه گرفته و ما هم این نذر و کردیم 
حالا هر کسی که دوست داذه توی این نذر به ما کمک کنه تعدادش رو کامت کنه که من بنویسم ، ان شاء الله خدا ازتون راضی باشه و خیر و برکت به زندگی تون بده 
دوستان شاید نتونم ریپلای کنم چون حال و روز خوبی ندارم از امروز بعد ملاقات 
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر والغلبه
پدرم همیشه این نکته را به من تذکر میداد که
مرتضی مثل زنبور باش نه مثل مگس،
زنبور به دنبال زیبایی ها میرود و در هر محیطی پا نمی‌گذاردولی مگس به هر محیطی پا میگذارد
زنبور بر روی گلها
مگس بر روی کثافت ها می نشیند
یک منتقد باید زیباییها را بیشتر ببیند تا زشتی ها را
منتقد وظیفه دارد زیبایی ها را به دیگران معرفی کند
اگر قلم در دست گرفتی وسیله مقدسی را در دست گرفته ای که خداوند به
امام مهدی(ع) از دیدگاه امام زین العابدین(عج)
یکی از آقا زادگان امام زین‌العابدین علیه‌السلام می گوید: هر وقت پدرم می خواست در مورد برادرم محمد» سخنی بگوید از او باقر» تعبیر می کرد، یک روز پرسیدم: پدرجان! چگونه است که برادرم را باقر» تعبیر می فرمایید؟ پدرم تبسمی کرد و به سجده رفت و سجده اش را طول داد، شنیدم در سجده عرض می کند: بار خدایا! تو را سپاس می گویم چه نعمت‌هایی بر ما اهل بیت ارزانی فرموده ای». این را چندین بار تکرار کرد و سر از سجده
سلام دوستان 
پدرم بیمارستان هست و امید ما فقط خداست 
هر کسی هر چقدر میتونه صلوات بفرسته اعلام کنه اینجا یا وبلاگ اصلیم که توی پیوندهام هم هست اعلام کنه 
خدا خیرتون بده ، ان شاء الله هیچ وقت غم سراغ تون نیاد 
التماس دعای شدید 
http://doshize.blog.ir
خاطره‌ای از ابراهیم؛ پسر شهید دقایقی:
هنگامی که فرصتى دست داد تا همراه با پدرم به مناطق جنگى بروم، کودکى بیش نبودم. از اهواز و چندین شهر دیگر گذشتیم و به شهر کرمانشاه که قرارگاه رمضان در آن جا مستقر بود ، وارد شدیم.
آن وقت‏ها هرگز نمی ‏دانستم که پدرم چه کاره است و او را یک راننده ، بسیجى و یا پاسدار عادى می ‏پنداشتم. به قرارگاه رمضان که وارد شدیم ، برخوردها به گونه‌‏اى فوق تصور من بود. آنان ارزش و احترام زیادى براى پدرم قائل بودند و این برخو
به چهره اش می نگرم، مردی جوان و پرشور و با صورتی روشن ودلگرم؛ که شورِ جوانی را به من نوید میداد. من با اشتیاق او را نگریستم و درانتظارِ رسیدن به او بودم. به چهره ی مادرم و شورِ مهربانی اش نگریستم. پدرم را دیدم که با قامت بلند و موهای مشکی پرپشت کار می کند و چند خانوار را زندگی می بخشد و من افتخار کردم. بی وقفه به اطراف چشم دوخته بودم و منتظرِ روزی جدید بودم که بدانم چه میگذرد. چندین سال گذشت؛ آن مرد رویاهایم دوران جوانی اش را گذراند و من ننگریستم.
 
 
 
پ.ن:
متنی که شب عاشورا تو کانال تلگرام آقای زائری دیدم و الحق اشکمو دراورد.
 
"پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من چند ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ، در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم مفهوم شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند چیست ( در بزم غم حسین مرا یاد کنید )
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟روزی در سن حدود بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله بنام حسین که فهمیده
از شر بغض های نهانی و دوردست 
از آتش و لهیب هواهای نفس مست 
 
وقتی درست بین هجوم سیاهی ام 
وقتی که غرق می شوم و رفته ام ز دست 
 
دستی بکش به روی سرم، بی هوا، بیا
ی خلاص کن از این هوای پست 
 
ای مهربان تر از پدرم، غصه ی مرا 
خورده دل رئوف شما از دم الست 
 
هرچند بوده ام پسری بد برای تو 
بار گناه راه مرا بر حرم نبست 
 
مثل همیشه بی خبر از راه می رسی 
مثل همیشه بارش لطفت دمادم است 
 
با بال سوخته م که  کبوتر نمی شوم 
"اما دلم به دیدن گلدسته ات خوش است
 
کفراور» نزدیک بود. خانه یکی از فامیل هامان به اسم نوخاص پرورش آنجا بود. او از اقوام پدرم بود. خانه اش بزرگ بود . صاحب خانه بسیار مهمان نواز بود. وقتی خسته و نالان به آنجا رسیدیم، نوخاص و اهل و عیالش با شادی به استقبال آمدند. کمی که خستگی درکردیم، نوخاص گوسفندی سر برید. با صدای بلند گفت: جانم فدای مهمانان عزیزم. مگر من مرده باشم و به شما سخت بگذرد» 
 
. نوخاص اتاقی به ما داد که خیلی هم بزرگ بود. خودشان هم هشت نفر بودند. مردم روستا یکی یکی م
ابوحمزه ثمالی آورده است که در یکی از روزها در محضر درس امام محمدباقر(علیه السلام) بودم، هنگامی که حاضران رفتند، امام باقر(علیه السلام) فرمود: اباحمزه! از رخدادهایی که خداوند آن را قطعی ساخته است، قیام قائم ماست. هرکس در آنچه می گویم تردید کند، با حال کفر به خدا، او را ملاقات خواهد کرد. آن گاه فرمود: پدرم و مادرم فدای وجود گرانمایه او باد که همنام و هم کنیه من است و هفتمین امام پس از من. پدرم فدای کسی باد که زمین را لبریز از عدل و دادمی کند، همان
زیارت حرم مطهر امام رضا(ع)و عیادت مادر گرانقدرش در مشهد،زیارت مشهد شهیدان شلمچه همه و همه روحیه ای تازه به او بخشیده بود اصلا انگار آماده بود.
 
 
پدرم با شستن آشپزخانه یا حوض حیاط به ما یاد می داد که باید در خانه کار کرد و یا چگونه حوض را شست.حیاط منزلمان را به قدری پاکیزه می شست که ما از این همه حوصله و دقت او شگفت زده می شدیم.می گفت کار نباید با بی حوصلگی انجام گیرد. کوچکترین مسائل خانواده را جدی می گرفت و به امور خانه بی نهایت توجه داشت.حتی در
من چه در وهم وجودم چه عدم، دل تنگم
از عدم تا به وجود آمده ام، دل تنگم
راز گل کردن من، خون جگرخوردن بود
از درآمیختن شادی و غم دل تنگم
خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت!
من هنوز از سفر باغ ارم دل تنگم
گرچه بخشید گناه پدرم آدم را!
به گناهان نبخشوده قسم دل تنگم
حال، در خوف و رجا رو به تو بر می گردم
دو قدم دلهره دارم، دو قدم دل تنگم
نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
گرچه امروز رسیدیم به هم! دل تنگم!
#فاضل_نظری
تصمیم گرفت سکوت کنه. می گفتم چرا هیچ چیزی نمی گه؟ چرا هیچ کاری نمی کنه؟
حالا اما معنی سکوتش رو خوب درک می کنم. با تمام اختلاف ها و تفاوت هایی که وجود داره با سکوتش حمایتم کرد و من رو مجبور به انجام کاری که علاقه ای بهش نداشتم نکرد.
شنیدید میگن فلانی حرفش خیلی اعتبار داره؟ پشت سکوت پدرم خیلی حرفه. نمی خوام سکوتش بی اعتبار بشه.
دانلود تحقیق امام حسن عسگری
 
لینک دانلود و خريد پایین توضیحات
نام فایل : دانلود تحقیق امام حسن عسگری
تعداد صفحات : 9 
فرمت : فایل ورد قابل ادیت  doc
 
برای نمونه میتوانید 2 صفحه از این فایل را در زیر مطالعه کنید. برای خريد فایل کامل به انتهای صفحه مراجعه نمایید
 
آن حضرت مدتى از ایام حبس خود را نزد شخصى به نام على بن ا وتامیش(که در تلفظ آن اختلاف است)گذراند و این مرد با همه شدت بغض و عداوت به آل محمد پس از یک روز از مشاهده احوال امام از پیروان و م
این تقریباً برام عادت شده که هربار برم شهرری سری هم به مزار مرحوم
فیروزآبادی مؤسس بناهای خیریه بزنم. البته در پست های قبلی مختصری از نکات
ارزنده و شخصیت منحصربفرد ایشون بویژه شیفتگی معنوی پدرم با این نیکمرد
جاودانه کسوت ت ذکر نموده‌ام. اما این دفعه آخری که اتفاقاً همسرم
مرا همراهی می‌کرد با موضوعی مواجه شدم که برایم فوق العاده غیرمنتظره و
افتخارآمیز بود (چیزی شبیه خواب).
 بمحض ورود به آرامگاه که فضای نسبتاً بزرگی دارد طبق عادت هم
احسان محمدی فاضل : امروز قبرهایی رو دیدم که روز و ماه و سال تولدم به تاریخ 2500 ساله روی آنها حک شده بود. برق از مردمک چشمم پرید، روزی که مادرم از درد انتظار آمد من به خود خنج میزد و پدرم نگران از حال هردومان لرزش پا گرفته بود، عده ای در چند فرسخی مویه کنان بر شانه های او تلقین می خواندند. آن روز برای من و او شروع یک راه بود.چه زود دیر می شود، کاش اولش بود.نمیدانم برای من یا برای او.اما اول او از آنچه که در آینه می بینم بر من نزدیکتر است. حال و هویم
قیمت برنج امسال هم ثابت مانده و بین نه هزار تومان و ده هزار تومان خريد و فروش میشود
چرا دولت هنگام برداشت برنج شمال ایران برنج هایی از هند و پاکوارد میکند.
نمایندگان مجلس شمال چه میکنید.
با این گرانی و تورم با این قیمت چگونه میشه برای سال جدید کشاورزی شالیزارها رو دایر کرد.
پدرم.
حاجی مسلم حاجی آقا تبارصبور باش و.
منبع : سایت تاریخ شفاهی ایران
                                                                                                                               
                     

دوران کودکی
در این نشست  ابوالقاسم اشرف‌الکُتّابی خود را معرفی کرد و
اظهار داشت: من متولد اول مهرماه 1303 در شهر خوانسار هستم. دو خواهر و دو برادر
داشتم و فرزند سوم خانواده بودم. نام مادرم خاتون و نام پدرم ملامحمد مهدی بود.
پدرم ، معلم و خطاط ب
تقریبا دوماهی میشه حال پدرم بده (۴۴سالشه و ناراحتی قلبی داره و یبار سکته کرده)اما خب توی بیمارستان و مطب پزشک رفتن یکم دیر قبول میکنه ، همش نگران ماست که کی پیشمون بمونه و اتفاقی برامون میفته و باید بالاسرمون باشه و این حرفا.
اخیرا دیگه حالش به حد از حال رفتن رسیده بود تا اینکه بردیمش درمانگاه و گفتن باید فورا بره بیمارستان ، با مادر از درمانگاه اومدن خونه که وسایلشو جمع کنن که یهو نشست و گفت شنبه میرم امروز پنجشنبس دکتر متخصص ندارن الکی شما

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

برق و الکترونیک اتوبار و باربری عدل بار مدیریت محتوا موزیک جی وای | Music Jy دیوارپوش چرمی میز کار من رمان بوک | دانلود رمان | رمان موسسه مشاوره حقوقی و کیفری وب نوشته های محسن نیک نژاد میم باید بود