به ناگه میآید. جمع میشود پشت پلک ها، چنگ میزند بر گلو، شانه هارا در خود حل میکند، مینشیند روی قفسه سینه و پاها سنگین میشوند. آنگاه که فرصت هر تقلایی را گرفت آدم به عمق میرود. مثل کودکی که در آغوش مادر گم میشود. همه اينها آنقدر سریع رخ میدهند که آثار آرامش قبل از آن تا مدتها بر چهره باقی میماند.
سلام دوستان :)
آماده شدم که برم سر کار
سوار ماشین شدم و مجبور شدم برای ورود به خیابان اصلی دنده عقب برم .
یه دفعه دیدم " پیل تن" داره از عرض خیابان رد میشه
( پیل تن یکی از دوستان و بچه محل های خیلی خوب منه ولی خیلی لاغره و ضعیفه منم به شوخی بهش میگم پیل تن .:)
اومدم اذیتش کنم و با سرعت برم سمتش تا بترسونمش که یهو .
بقیه ماجرا رو بصورت شعر بخونید :
نمودم زین ، چو رَخش صف شکن را
عقب راندم ، من آن اسب کهن را
چو پا روی پدال گاز بردم .
ميان راه ، دیدم "پیل تن"
خواب دیدم
در دریا بودم
دریای پر موج
دریای متلاطم.
باد های پشت سر هم،
خوف ناک بود وصف حالم.
ترسیده بودم.
دلبسته ی دریا بودم
ولی
ترسیده بودم.
کشتی آمد.
حالا،
سوار بر کشتی بودم.
کشتی که یک پهلویش،
شکسته بود.
مرا برد
برد
از ميان موج هایی
که
پی در پی می آمدند،
برد
و
به ساحل رساند.
چه آرامش عجیبی داشت
رسیدنم به ساحل.
بلند شدم.
دوباره خوابیدم.
باز همین خواب را دیدم.
با اين تفاوت که اين بار
با همان کشتی،
دوست
بسم الله الرحمن الرحیم
از شدت فکر کردن و مرور خوانده ها و شنیده ها، مغزم مچاله شده بود، طوری که قدرت تصمیم گیری نداشتم. چون هرچه دست و پا می زدم ورودی های مغزم با پیش فرض های پستوی ذهنم جفت و جور نمی شد، از نظر فهم محدود من یک جای کار می لنگید! چه طور ممکن بود؟ به اين سرعت! شاید اغراق می کنند. مگر می شود با یک جمله، با یک عبارت همه چیز زیر و رو شود؟
لابه لای رفت و آمد سیاه لشکرهایی که در زندگی هر دختری می آیند و می روند، هر بار که از یکی شان - دوست
تمامِ راه
فکر اتصال اندیشه ی آب به آینه بودم.
صحبتِ تو
نشناختنِ سر از پا بود،
من فکرِ فردای هنوز نیامده بودم!
قرار بود لباس های زمستانی ام
دست های تو باشند؛
باران زد و باد ریخت بر سرم خاکِ حنجره ها را،
قرار عاشقانه ی آب و آینه را،
من بهم زده بودم!چقدر به سنگ ها اعتماد هست؟
آیا هست؟!
کِنار هم، من هفت - سنگ را چیده بودم!
/.///-/
از لحظه اول با خودم گفته بودم به محض رسیدن شروع می کنم به درد دل و کلی حرف آماده کرده بودم که رو به گنبدش بگم. تمام کسانی که التماس دعا گفته بودن جلوی چشمم بودن. اول از همه خودم پر از حرف بودم و کلی خواسته داشتم ازش.
ولی وقتی که رسیدم فقط یاد اين یه بیت افتادم:
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
از تمام قصه ی من و تو فقط دو تا قَبِلتُ مانده بود . باران گرفته بود ! نه که فکر کنی وسطِ اين جهنمِ تابستان دیوانه شدم ها ، نه ! باران گرفته بود ، در آسمان دل ِ تو و در نگاه ِ من . قَبِلتُ را به لب آوردم و حلال ِ تو شدم لحظه های فیروزه ای ِ بهارانه ای که برق ِ چشم هایت را تاب می آوردم و نمی خواستم نگاه ازت بردارم و به رسم ِ حیای ِ دخترانه مجبور بودم چشم بدوزم به گل های قالی ، به کفش ِ سفیدم ، به کفشِ سیاه ِ تو بی تابی و بیقراری ِ چندساله یِمان به اوجش
زهر بودم امشب.آگاهانه آگاهانه.مار بودم.خزیدم.نیش زدم.درد پاشیدم.حال گرفتم.تلخ بودم،تلخ بودم تلخ بودم.آخ از وقتایی که عصبانیم.کاش سلام میکردم بهش.جدی.کاش زود قضاوت نمی کردم.کاش دلشُ نمی شدم.در هر صورت.غم دار شد دل خودمم.اومدم نشستم قلپ قلپ قهوه ی تلخ و بدمزمو خوردم.ابی گوش کردم.حتی دو سه تا گوله اشک چکید از چشمم.ولی بدجنس شده بودم امشب.تو دلم هی گفتم دلم نسوزه براش.اين به اون درِ فلان کارش.بدجنسیمو نشستم هی واسه خودم ت
بعد من زانوانم بغل گرفته بودم، سرم را کج، به قلهی در آغوش گرفته ام تکیه داده بودم و نگاه میکردم. در دنیایی که ساخته بودم نه انقدر دور و نه انقدر محو بود. منتظر ماندم. نگاه کردم. گوش دادم. حرف زدم و تمام شد. یا شاید هم نشد. ساعت ها گذشت و نگذشت. فرصت ما محدود است. نمیتوانم راه بیوفتم. همه چیز از هم میپاشد. خاصیتش همین است. رمزگشایی اين نوشته باشد برای وقتی دیگر. شاید.
باور کنی یا نه،
با هزار امید آمده بودم
بدون هیچ لباس گرمی
پاییز را به تن کنم.
ميانِ تلخیِ اين روزگارِ بی مروت،
آمده بودم کمی عطر سیب را بچشم،
کمی طعم انگور را.
و فراموش کنم که جریان زندگی،از بالا به پایین بود یا پایین به بالا!
فهمیدم که آلودگی هوای جهان؛
از دود سیگارهاییست که بی آنکه بفهمیم،ميان لب های زندگی جابه جا می شود
و سهم هر کداممان
لااقل یک نخِ نازکِ تلخ است!
من کنار دکه ی پیرمردی که بساطش
پر از سیاهی واکس و کهنگیِ یک صبح تکراری بود
من رفته بودم که نیام دیگه.هفته پیش همینجوری اومدم سر بزنم یهو با کلی نظر مواجه شدمفک کن یکی از دوستات که سال اول کارشناسی انصراف داده بود رفته بود و چند سال ازش بی خبر بودم و تنها شماره ای که ازش داشتم خاموش بود
کلی پیام داده بود حالا منم چند روز سر نزده بودم
خلاصه ایمیل دادم بهش و شمارمو گذاشتم براش
باز من چند روز منتظر
که چهارشنبه پیام داد و خلاصه به هم رسیدیم
میگم بهش وبلاگ منو چطوری پیدا کردی؟
میگه یه بهشت یادم بود سرچ کردم
*امروز یعنی دی
من هنوزم بعد یک ماه دارم به اين فکر میکنم من تا الان چرا یه اقدامی برای خیاط شدن نکرده بودم؟ هنوزم هنگ اينم که اگه تا الان کلاس رفته بودم به کجاها که نرسیده بودم.
هرچند هنوزم دیر نیست
ولی سن که میره بالا حوصله آدم کمتر میشه
همش تو ذهنم هست بشینم لباس خلق کنم از خودم.
یا مثلا جیبای مختلف بزنم. یا گلدوزی شماره دوزی رو رو لباسی که خودم میدوزم، پیاده کنم.
اما فکرشم خستهم میکنه.
ولی خوششششحالم که به آرزوی بچهگیام اجازه دادم تحقق پیدا کنن.
خوشحال
اين سرگردانی، اين بی تو بودن، اين تنهایی، سخت است. امانمان را بریده است ولی امیدمان را نه.
روزها میگذرند و ما همینطور غرق میشویم، نه که امروز نجات پیدا کنیم و فردا باز غرق شویم، نه، هی غرقتر میشویم. انگار هرچه دست و پا میزنیم در جهت عکس حرکت میکنیم. به دنبال یک دستیم، یه دست راهگشا یک دست گرهگشا یک دست نورانی.
آسمان با تمام وسعت بر ما تنگ شده و زمین انگار از دستمان خسته است. نکند او هم دلش تنگ است؟ نکند او هم هرچه دست و پا میز
دیشب خواب میدیدم سفید پوشیدی و میخندی ، از اون خنده های واقعیت که کم میکردی
حتی اون روزی هم که تو سینما نشسته بودیم تو با موبایلت بازی پرسپولیسو نگاه میکردی و پرسپولیس برُد هم اينجوری نخندیدی.ولی من اين خنده هاتو دیده بودم، کم. ولی دیده بودم.
سه تا گربه دیدم . دیشب توی تاریکی کوچه مان سه تا گربه دیدم .از غصه های دلم و برای پرت کردن حواس مجروح خودم،قصد کرده بودم سالاد زمستانی درست کنم. لوازم سنگینش را خریده بودم و می رفتم سمت خانه، گل کلم و هویج و کرفس و اينطور چیزها . گربه ها جزء لاينفک محله ی ما هستند . اما اين سه تا فرق داشتند، هر سه یک شکل و یک رنگ و یک اندازه بودند و در قاب نگاه من اين طور جانمایی شده بودند : اولی داشت استخوان گردنی را که از پلاستیک زباله ها بیرون کشیده بود می لی
در هفده سالگی عاشق پسری شده بودم که تاکنون در زندگیام ندیده بودماش! من فراتر از عشق در یک نگاه عمل کرده و به درجهای از مهارت رسیده که به عشق بدون نگاه دست یافته بودم! اگر از کم و کیف اين عشق بپرسید همینقدر میگویم که با حسام در چتروم آشنا شده بودم. پس از سه ماه چتهای شبانهروزی بالأخره اولین ملاقاتمان در پارک پرواز تهران رقم خورد. سه سال از آن ملاقات گذشت و هر روز بیشتر از دیروز دلبسته حسام میشدم.حالا که اين متن را میخوانید بالای سی
رویارویی با مشکلات زندگی
طبیعت منبع الهام
و زندگی شادمانه و خردمندانه است به اين شعر زیبا و تمثیلی تأمل کنیم که چگونه ما
هم باید از مدارا، پشتکار و ایمان به هدف برای رسیدن به مقصود خود کمک
بگیریم:جدا شد یکی چشمه از کوهساربه ره گشت ناگه به سنگی دچاربه نرمی
چنین گفت با سنگ سختکرم کرده راهی ده ای نیکبختگران سنگ تیره دل سخت سر
زدش سیلی و گفت : دور ای پسرنجنبیدم از سیل زورآزمای که ای تو که پیش
تو جنبم ز جاينشد چشمه از پاسخ سنگ، سرد به کندن در است
بسم الله
اينروزا همه دارن دنبال کوله پشتی سبک و کوچیک میگردن برای پیاده روی اربعین و من باز تو فکر کوله سنگینی هستم که هی داره سنگین و سنگین تر میشه و زمان به وقت رفتن نزدیک تر .
یه جور غریبی ترس و وحشت از اين بار کج و سنگین و از بانگ الرحیل که تو عالم پیچیده داره وجودم رو میخوره .
موهای سفید سرم زیاد شده و چیزی به رد کردن یه سال دیگه از عمرم و وارد ایستگاه جدید شدن نمونده .ساعت شنی داره دونه های آخر شن امسال رو هم برام مع میشمره و ساعت شنی عمر
ترم تابستون کرمانشاه بودم.
برگشتم خونه. حدود بیست روز مونده بود به زمان اردو جهادی تابستون. امسال گلستان آق قلا بود.
مطرح کردم با بابا و اينا که برم یا نه؟
پدرم گفتن: من خودم اردو جهادی هستم!
بنده خدا راست می گفتند. برا ایام مهر تو مغازشون کمک نیاز داشتند. منم گفتم چشم. هستم کمک شما.
حقیقتش خودم انتظار اين پاسخ رو داشتم از مون وقت که کرمانشاه بودم. واسه همین به مسئول فرهنگی اين اردو جهادی تابستون گفته بودم که اگه کاری برای قبل اردو هست بگو من ا
تازه از گرد راه رسیده بودم کربلا. خسته و مریض. تو موج جمعیت سرمو بالا آوردم، روبروی در باب السلام بودم. قرآن قبل از اذان مغرب رو می خوندن. رسیده بود به آیه ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِینَ.
و اين زیباترین.دلنشین ترین.آرام بخش ترین و امن ترین جواب سلام عمرم شد.
صبر را از شکست خوردن یاد گرفتم. بارها و بارها تمرین ِ باختن میکردم. هدف ِ به غایت دوری میگذاشتم. و توپ را با جدیت محض به سمتش نشانه میرفتم. گاهی حتی توپ به نزدیک ِ هدف هم نمیرسید. زندهگیام را آن سالها وقف ِ نرسیدنها کرده بودم. در ساحل اقیانوس آرام، سنگهای زمخت ِ بُرنده را روی هم میچیدم. شبیه هیپیهای مسلح گاهی تا نیمههای شب. و ساعتها تمرین میکردم که از فاصلهی ده دوازده متری به هدف بزنم. نمیشد. جدیت در شکست ناخودآگاه
دیوانگی را از پا درآورید. تا وقتی پای الکل درميان بود، همه ما به صورت عجیبی دیوانه بودیم.(الکلی های گمنام)از آنجا که به الکل معتاد شده بودم، مجبور بودم بنوشم، چه میل داشتم چه نداشتم . دیوانگی بر زندگی ما سایه انداخته بود و ریشه بیماری ام بود . حق انتخاب نوشیدن را از من گرفته بود و به اين ترتیب حق هیچگونه انتخاب دیگری هم نداشتم . وقتی مست بودم،نمی توانستم در هیچ بخشی از زندگی ام درست تصمیم بگیرم و اداره زندگی از دستم خارج شده بود.از خداوند خواست
آخر کلاس نشسته بودم که با صدای صلوات طلاب از خواب بیدار شدم.بلند شدم و به طرف درب خروجی که پشت سرم بود حرکت کردم هنوز چند قدمی نرفته بودم که صدای استاد بلند شد:کجا می روی ؟برگشتم سرجایم نشستم استاد گفت:از همه دیرتر می آیی واز همه زودتر می روی وتفاوت صلواتی که برای تمام شدن کلاس می فرستند با صلواتی که برای نام حضرت محمد(ص)می فرستند راتشخیص نمی دهی با اين وضعیت به کجا می خواهی برسی؟کل کلاس خندیدندو من تازه فهمیدم استاد نام حضرت محمد(ص) را گفته ب
تویی که برای هراس ِ مریمت از درد ِ قضاوتهای ِ سه روزۀ مردم، برای اشکها و یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَٰذَا وَکُنتُ نَسْیًا مَّنسِیًّا*»هایش، مسیح» می فرستی، برای ناله های ِ من از درد ِ یک قضاوت ِ مهلک ِ سه ساله، سکوت نمیکنی، مگر نه؟
*ای کاش پیش از اين مرده بودم و یکسر فراموش شده بودم.» بخشی از آیۀ 23 سورۀ مریم.
دانلود آهنگ من اگه خدا بودم از ابی
آهنگ جدید و زیبای من اگه خدا بودم با صدای ابی از سایت به موزیک با لینک مستقیم
Download New Song By Ebi Called Man Ageh Khoda Boodam
دانلود آهنگ جدید ابی بنام من اگه خدا بودم با لینک مستقیم از سایت به موزیک
ابی آهنگ جدید من اگه خدا بودم
دانلود آهنگ من اگه خدا بودم از آلبوم حسرت پرواز با کیفیت اصلی به همراه پخش آنلاين
جهت دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید
ادامه مطلب
وبلاگ هنوز هم از جذابترین بخشهای اينترنته و اين روزها وسوسه میشم بهش برگردم. گاهی به خودم میگم کاش هنوز عضوی از اين جمع دوستداشتنی بودم. من از اول هم با تلگرامی شدن مخالف بودم.اين چند روز وبلاگهای جدید زیادی خوندم، و تصمیم گرفتم چندتایی رو هم دنبال کنم. شناخت تعدادی از همین آدمها بعد از مدتهای طولانی بهم دلگرمی داد و حالم از بودنشون خوب شد.
به نام خدا
اتوبوس VIP پیدا نمیشود. حالا باید اين همه(!) راه را با یک اتوبوس خیلی خیلی معمولی بروم. کنار خانمِ جوانِ سرماخورده ای مینشینم. پدر و مادرم رفتهاند و اين بغض رهایم نمیکند.
ابرهایی که نه میبارند و نه میروند، صدای دعوای یک زن و شوهر با راننده برای صندلی، یک لاکپشت عروسکی که زیر آینه تاب میخورَد، دو پرچم کوچک بارسلونا و منچستر یونایتد که اصلاً نمیدانم برای چه نصب کرده اند، دو برچسب آدیداس بالای هر دو در اتوبوس.
گلویم درد می
من پیشش نیستم و نمیتونم کاری براش بکنم , منی که هر وقت ناراحت بود سعی میکردم حالشو بهتر کنم , حتی وقتی خودم ناراحتش کرده بودم , دیگه واقعا یاد گرفته بودم وقتی ناراحته چیکار کنم که بهتر بشه حالش .
ولی الان چی ؟ حتی نباید باهاش حرف بزنم .
نفسم درست حسابی بالا نمیاد , سینه ام تنگ شده .
کتاب صوتی ای کاش وقتی ۲۰ ساله بودم میدانستم
دانلود کتاب
دانلود کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم | تبادل نظر .www.ninisite.com › discussion › topic › دانلود-کتاب-ک.۲۰ دی ۱۳۹۸ - دانلود پی دی اف کتاب ای کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم قیمت کتاب کاش وقتی 20 ساله بودم میدانستم pdf کتاب ای کاش وقتی ۲۰ ساله بودم .
کتاب ای کاش وقتی ۲۰ ساله بودم میدانستم - محسن ابراهیمیmohsenebrahimy.ir › کتاب › ای-کاش-وقتی-۲۰-ساله-ب.۱۲ اسف
+ اگه من تئوری آمار رو کامل خوندهبودم و به تسلط رسیدهبودم، شک نکنید امتحانی که منحل میشد همون بود. :|
+ یک ترم گذشت و در همین مدت کوتاه، برای بار دوم، حس غم و ناراحتی از لغو و تعویق امتحان گرفتم. اين یعنی راهم رو درست دارم میرم. :)
درباره این سایت