نتایج جستجو برای عبارت :

متن برا روز بارونی خونه مادربزگ

توی خونه‌ای که همسر/ مادر خونه منبع آرامش که نبود هیچ، خونه‌ی امن و امان رو کرد جهنمی که محل تنش و فرسایشه، اعضای اون خونه اگر تبهکار و جانی و و قاتل شدند، بهشون خرده نگیرید.
 
پ.ن: بله می‌دونم و متوجهم که هر کی اختیار داره و خیلی از علما و بزرگان، زن‌های تلخی داشتند اما در نظر بگیرید که این ماجرا قشنگ صفر و صدیه، از اون طرف بزرگانی داریم که اگر همسران پایه و همراه و باعرضه‌ای نداشتند، هیچی نمی‌شدند. جون سالم به در نمیشه برد از تبعات ای
وقتی یه مدت مستقل زندگی کنی(چه متاهل بشی،چه خوابگاهی بشی،چه خونه ی جدا بگیری)دیگه زندگی کردن تو خونه ی پدر و مادرت برات سخت میشه،حس میکنی استقلالت زیر سوال میره.
من دقیقا همین حس رو دارم،الان حدود دو ماه و خورده ای هست که خونه ی بابام هستم. یه زمان اینجا بهترین جای دنیا برام بودم،حاضر نبودم آرامشِ اتاقم رو با جایی عوض کنم ولی الانلحظه شماری می کنم برای رفتن.
نه اینکه بهم بد بگذره نه،ولی دیگه مثل قبل راحت نیستم.
خونه ی خودم و همسرم،خیلی راحت
واکنش مردهای دور و بر موقع خوردن غذای همسر1- مرد همون طوری که لقمه اول به نیمه های زبونش رسیده: خانم. میگم جدیدا دستت لرزش پیدا کرده? یا شاید بازم موقع ریختن نمک ادویه غذا حرفای اقدس خانم از پشت تلفن حواست و پرت کرد?- خانم خونه: :/ :| میگم اصلا این غذا به پرزهای چشایی شما برخوردم کرد?2- مرد که در حال خوردن آخرین قاشق غذاشه میگه: الحمدلله.+ خانم خونه که از لقمه اول به دهان مبارک همسر خیره شده میگه: طعمش خوب بود? خوشمزه بود?- مرد خونه که لقمه اش رو قورت د
+ خلاصه نویسی مکانیک آماری رو امروز تموم کردم، حتی تایپ کردم که آخر سر یه خلاصه مرتب و تمیز داشته باشم. 
+ دیروز عصر و شب بودم وصبح هم یه راست از کار رفتم برای انصرافی از دانشگاه اول. باید همه جای نرفته میرفتم برای تسویه حساب عجیبه این حد از بی معنی بازی
+ دیشب که فقط یکی دو ساعت تونستم استراحت کنم، امروز تا الان که توی سرویس نشسته ام به سمت خونه هیچی نخوابیدم. میخواستم امشب شیمی کوانتوم رو قورت بدما ولی مث که خواب داره منو قورت میده. خدایا بتونم
سختیه توی خونه پدر و مادر زندگی کردن و بچه ی ته تغاری بودن اینه که بقیه متاهلای خونواده دیگه دعوا های ریز و درشت خودشونم یه سرش رو میکشن توی خونه ی بزرگترا و گند میزنن به روح و روان و دو دیقه راحت توی خونه نشستنت. بچه دار هم که بشن بدتر دیگه، میارن بچه هاشونم میفرستن خونه ی پدربزرگ مادربزرگ، خودشون میرن پی خوش گذرونیشون؛ اصلا خوش گذرونی نه پی کارا و گرفتاریای خودشون. اونوقت باید دعوای فسقلی هاشونم تحمل کرد، مواظبشونم بود که یه وقت نخورن به در
از تنهاموندن تو خونه، بیزارم ولی خب این راهیه که خودم انتخاب کردم.
شب ها و روزهای اول خیلی سخت می گذشت اما دلم گرم بود به همسایه ای که گفته بود حواسش به خونه ی ما هست و هر وقت احتیاج داشتم کافیه یه زنگ بزنم، دلم گرم بود برای دوستی که گفته بود با یه زنگ خودش رو میرسونه.
امروز باز هم نوبت تنهاییمه، اما دلم گرم نیستهمسایه و دوست هر دو رفتن به خانواده هاشون سر بزنن و این یعنی تنها خونه ی دیوار به دیوارمون خالیه:(
امشب با دلگرمی شما و کتاب هام باید ص
+ نمی‌تونستم از رفتن منصرفش کنم- پس چی کار کردی؟+ نشستم کنار دریچه، سیگارم رو روشن کردم و رفتنش رو دیدم- بعدش رفتی خونه؟+ نه ، یه پاکت سیگار کشیدم ، گفتم شاید برگرده- بعدش چی؟ رفتی خونه؟+ آره رفتم خونه و همه عکس هاش رو جمع کردم.- سوزوندی؟+ نه، گذاشتم تو انبار- چرا نسوزوندی؟+ دیوونه شدی؟ شاید برگرده!
| روزبه معین | 
مامان:علی بیدار شووو
علی:مامان من خوابم میاد،جان هرکی دوست داری ولم کن.
مامان:علی اگه مدرسه نری بی سواد می شی.
علی :مامان جان تا الان هفت کلاس درس خوندم هیچی نشدم،هفتا دیگه ام بخونم بازم هیچی نمی شم.
مامان:علی پاشو برو مدرسه وگر نه از بازی خبری نیست.
علی:خب مامان ،الان فکر کن من برم مدرسه،دوباره باید معلمان غمگین،ناظم عصبانی را تحمل کنم.
مامان:این حرف هارو نگو خوبیت نداره!
علی:آخه من  هفت صبح از خونه بیرون می رم که هیچ باید تو این سرما با آب سرد
وقتی این خانه ویلایی که رو رخت خواب اتاقش دراز کشیدم و به پنجره رو به روم زل زدم رو اجاره کرده بودیم از اینکه قرار بود بعد ۶ سال خونه ای که قبلا در اون مستاجر بودیم رو ترک کنیم ناراحت بودم و فکر نمیکردم خیلی ساده با خونه جدید کنار بیام!!!
ولی گذر زمان و شرایط من رو با خونه جدیدمون وقف داد‌. حالا اتاق تاریکم که تو شب تاریک تر از قبله رو به روی یک اتاق با لامپ روشن در ساختمان جلوییه.کسی که دلتنگشم فاصلش از من خیلی دوره ولی شب ها به اون پنجره زل میزن
اهل رشد کردن باشی
در بیابان ، در کویر.
و حتی در سنگ هم رشد خواهی کرد
همین.!
زندگى سخت هم باشد،
ما سخت تر از آنیم
___________________________________________
امروز، اولین روزیه که من و همسرم تو خونه ی جدید تنهاییم،البته اولین شبی خواهد بود که من تو خونه تنهام.
امشب همسرم سرکاره :(
ساعت ۸ شب میاد خونه و ۲شب میره تا فردا صبح:/
ناهارم رو خوردم و یکم خونه رو مرتب کردم.ورزش کردم و الان میخوام خودم رو به آبیاری درختای حیاطمون دعوت کنم*__*
بعدش میرم که با یه روحیه ی عااالی، ع
نمیدونم همه کسایی که تجربه زندگی خوابگاهی رو دارن این حسو دارن یا نه، اما من از وقتی رفتم خوابگاه تا لحظه اخر حضورم هیچ وقت اونجا احساس راحتی نکردم. کاری به بدی و خوبی اون دوره ندارم اما باعث شد من یه چیز جدید رو حس کنم و اونم اینکه تو خونه خودت بودن لذت داره. 
حالا بهش اضافه میکنم که تو خونه خودت بودن و بیکاری لذت داره شاید امسال از اول مهر تا الان حتی یه روز بی دغدغه نداشتم دیگه واقعا داشتم دیوونه میشدم واسه یه روز لش کردن تو خونه بلاخره رس
بسم الله الرحمن الرحیمخودم، خونه زندگیم، در و دیوار خونه، ظرفا، لباسا و همه چیزم روی هواست. یک شه به تمام معنا که به خودی خود حوصله خودشم نداره و دلش میخواد شب بخوابه و صبح بیدار نشه هرگز. خسته و کلافه و درمونده ام. بر اثر بی حواسی این یکی سنگ عقیقی هم که خانم دکتر واسم تجویز کرده بود باز رفت توی چاه دستشویی. با این که روسریمو محکم روش بسته بودم ولی تق افتاد و رفت. میشه دعا کنید واسمرسما از پا افتادمداروها اثر نمی کنند.یعنی حتی چیزایی که توی
روزهای پایانی سال، همه ما با یه موضوع مهم درگیریم: خونه تی. بسیاری از ما اینکارو خیلی دشوار تصور می‌کنیم و می‌دونیم که وقت و انرژی زیادی برای اون باید صرف کنیم. اما گذشتگان ما خونه تی رو خیلی عزیز و محترم می‌دونستن، با اینکه اصلا تکنولوژی الان رو نداشتن. در مقاله خانه تکانی عید، داستان گذشتگان ما رو در مورد خونه تی خواهید خوند. و اگه دنبال نیروهای خوب متخصص هستید تا توی اینکار به شما کمک کنه، ما شما رو به صفحه نظافت منزل آچاره دعوت
خب واقعیتش ما تازه به خونه جدید نقل مکان کردیم و با اینکه خونه خوبیه، قاب دوست‌داشتنی‌م رو هنوز نیافتم!این عکس از خونه قبلی‌مونه که دلم براش تنگ شده؛ چون حیاط داشت و من قدر حیاطشو اون‌طور که باید ندونستم.
 
 
+ پیوست به چالش بلاگردون
+ وبلاگ رو چند ماهی میشه که دارم ولی تازه از تیر دارم پراکنده می‌نویسم. با خیلی از بچه‌ها آشنا نشدم هنوز و به همین خاطر هم نمی‌تونم کسی رو دعوت به این چالش کنم :)
یادم هست بچه بودیم با چادر نماز مامانی یه گوشه خونه چهارتا متکا میزاشتیم روهم , چادر مامانی هم میکشیدیم روش و یک خونه کوچلو واسه خودمون دست و پا میکردیمکلی ذوق داشتیمحس خونه داری ولی خب هر بار هم خونه خوشگلمون واسه تمیز کاری خراب میکردنکلی ناراحت میشدیم
بزرگ شدیم دست بکار شدیم تا کوچلوها علاوه بر حس مستقل بودنیه خونه کوچلو و دنج برا خودشون داشته باشنچادر بازی کودک و دیدیم ایده گرفتیم و تولید کردیم
هدیه شیک و مناسب برای استقلال کودک دلبند ش
امیر سینکی من دلم خونه
دانلود آهنگ امیر سینکی حالی به حالی
همین حالا دانلود کنید آهنگ زیبای امیر سینکی بنام حالی به حالی با لینک مستقیم ♪
Download New Song By :  Amir Sinaki – Hali Be Hali With Text And Direct Links
۷٫۳/۱۰ ★
دلم خونه گریه تو چش دوباره من دلم خونه که چرا رفتی از کنار من●♪♫
دلم خونه نمیدونی چقد بدون تو دلم خونه نمیتونم برم به جون تو دلم خونه●♪♫
من آرومم دیگه بی تو نفس نمیکشم من آرومم راضی شدی بی تو بی کس شم●♪♫
من آرومم بخاطر بیار قرار تو من آرو
خونه قبلی‌مون. یعنی قبل از اینکه بکوبیم آپارتمانش کنیم؛ صلات ظهر، ناهار خورده و نخورده، نخ سمت راستی پرده کرکره آبیه رو می‌کشیدیم که اتاق تاریک بشه. بعد همگی می‌خوابیدیم، نفری یه چادر نماز یا ملحفه می‌کشیدیم رومون.
 پنکه رو هم طوری تنظیم می‌کردیم که همینجور که می‌چرخه به همه باد بزنه.حیاط پر از خورشید.پر از مورچه.پر از مگس.دمپایی پلاستیکیا زیر آفتاب شُل و وِل بشن.لباسا رو بند رخت گرمشون بشه.
سکوت مطلق باشه همسایه‌ها همه خواب باشن بچه‌
Day14:
A song you'd like to played at your wedding
یار شیرین، لیلا فروهر
چه دلنواز اومدم اما با ناز اومدم شکوفه ریز اومدم اما عزیز اومدم
آخه گفته بودی دیر نکن عاشقو دلگیر نکن گفته بودی زود بیا لحظه موعود بیا
منم اون یار شیرین منم اون یار با ناز واسه عاشق دلتنگ دلم خونه دلباز
منم اون یار شیرین منم اون یار با ناز واسه عاشق دلتنگ دلم خونه دلباز
گفتی بیا بی قرار انگار که اومد بهار گفتی بیا سرزده انگار که عید اومده
بذار مهتابو پیرهن کنم لیلا فروهر چشمتو روشن کنم سکه دی
راستش رو بخوای هیچ وقت از سرما خوشم نمیومد حتی ازش متنفرم بودم، همیشه دلم میخواست سویشرت صورتی کلاه دارم روی لباس بافت زمستونیم بپوشم و کز کنم کنار بخاری بخار داغ لیوان چایم هم به صورتم بخوره وبوی پوست پرتقالی رو که یواشکی دور از نگاه بابا گذاشتم روی بخاری با تمام وجود نفس بکشم و زل بزنم به برگ های درخت نارنج وسط باغچه که چه جور تمام قامت ایستاده مقابل باد استخون سوز اون عصر زمستونی به امید شکوفه های بهاری که جون تازه میبخشن به خونه ما، دووم
خو دوستان اینم پارت دو.~. 
خوب ما بعد کار رفتیم یه کافه ی معروف و لیسا و من گفتیم بهتره فردا دنبال یه خونه بگردیم 
و همینم باعث شد تو اینترنت دنبال خونه بگردیم که فردا بریم ببینیم و بعد که چند تا خونه انتخاب کردیم گفتیم بریم خرید چون فردا نمیشه باید خونه میدیم 
و رفتیم لوازم آرایش و لباس و اینجور چیزا خریدیم 
و جیسو و رز رو دیدیم و اینا رو باهم خریدیم تو راه هفت تا پسر جلو راهمون سبز شدن
و نمیزاشتن بریم و ما رو اذیت میکردن
و جنی اومد و گفت:(هی پسر
دو هفته ای میشه که تو خونه جدید مستقر شدیم. همون تیپ خونه ای که همیشه تو رویاهام مصور میشد همون محله ای که واقعا دوست داشتم اونجا زندگی کنم. یادمه نامزد که بودیم همسرم با پدرش برای شراکت صحبت میکردن که طبقه دوم خونشون رو بسازن برای ما. دقیقا تو همین محله ای که الان ساکن ایم و منم که همیشه تصویر سازیم قوی هست فکر میکردم چطوری صبحا تو بالکن خونه با سر و صدا ورزش کنم که طبقه پایینی ها اذیت نشن؟ جمعه که تو بالکن صبحانه میخوردیم همسری کش های ورزش رو
راستی امروز کنتور برق خونه Z آتیش گرفت :/ باور نکردنیه ، اصلا فکرشم نمی کردم یه همچین اتفاقی برا کسی بیفته  ولی خب چندانم دور از ذهن نبود چون قبلنم بهشون تذکر داده بودن ، کم کاری از صاحب خونه بود و خودش که صاحب خونه رو تحت فشار نزاشته بود ، من اونجا نبودم ولی همیشه بعد یه حادثه یه حس خوبی به آدم دس می ده ، یه چیزی شبیه خواب 
پس در آخر میگم خدایا بهم کمک کن عوضی نباشم ، عوضی بودن مشکل بزرگیه 
شب خوش
 
بازم نقل قولی(شعری) از امیلی و در واقع یه جورایی
از سری ماجراهای دخترخاله ی سه و نیم ساله ام:
* بعد از چند وقت اومده خونمون، قبل خواب یواشکی اومد آشپزخونه و گفت: آبجی ما خونتونو دیدیم دیگه، صبح خونه زندگیتو جمع کن بریم خونه ی ما، من اتاقمو میدم به تو که نزدیکم باشی
* تو ماشین مادربزرگم بهش چند بار گفته بیا بغل من بشین. اینم گفته: مامان این چقدر حرف میزنه،کاش نمی آوردیمش
* به همسرم میگه: عمو من فقط اومدم که برای تو برقصم، جا فلشیتون کو؟
#احتمالا این پست به روز میشود:)
+ تیتر از مولوی
چند روز پیش داشتم از کلاس برمیگشتم خونه.سوار تاکسی ای بودم که خطی همونجا بود و چون من تقریبا کل روزای هفته رو صبح ها بیرونم عادیه که همو بشناسیم.راننده هه گفت:خوبه با این همه خطر آقاتون میذارن هر روز بیایین بیرون!من در کسری از ثانیه تو مغزم:آقاتون؟( یاد شباهنگ افتادم که نمیدونست منظور طرف باباشه یا همسرش)خطر؟اجازه میدن؟؟؟؟-" چه خطری؟من همیشه با شماها میام." بهش فهموندم تو به عنوان یه راننده ی مرد نمیتونی هیچ غلطی بکنی.چون هزار جا ثبتی.
+"منظورم
خانوادمو بیشتر میبینم
کلی با بچه هام بازی میکنم
سوراخ سنبه های خونه رو کشف کردم
کلی کار تعمیری داشتیم
کلی خوابیدم
کلی بیدار موندم
کلی شنبه خونه موندم
کلی به باغچه حیاط رسیدم
سیزده به در پشت بوم رفتیم، یه تجربه جدید بود، عین چهارشنبه سوری
خیلی خوبه الانم که نصفه نیمه باید بریم سرکار وسط هفته دو سه روز تعطیله آدم خوب میتونه استراحت کنه و کنار بچه هاش باشه.
برخلاف پیشبینی ها اصلا هم دعوامون نشده و خیلی هم خوب بودیم با عیال و بچه ها
 
 
+ در حال ت
به لحاظ روانی الان احتیاج دارم که یه چمدون کتاب بردارم. یه عالمه شمع و تعداد زیادی عود. دست گلپری رو بگیرم ببرم توی یه خونه جمع و جور وسط یه روستا. ترجیحاً نه آنتن داشته باشه و نه هیچ تکنولوژی‌ای. روز اول رو کامل توی بغلش گریه کنم، روز دوم و سوم دستمو بزنم زیر چونه و فقط نگاهش کنم. باقی اون یک ماهی که قراره توی اون روستا بمونیم می‌تونیم کتاب بخونیم و حرف بزنیم و ازش آشپزی یاد بگیرم. دوست دارم یه ماه بدون هیچ چیز یا هیچکس دیگه‌ای فقط و فقط با هم خ
بسم الله الرحمن الرحیم
خداوکیلی موندم تو این سیل و مصیبت مجری های سیما چطور روشون میشه بگن عید و سال نو مبارک!!!!
سیل غارتگر اومد
از تو رودخونه گذشت 
پلآ را شکست و برد 
زد و از خونه گذشت
دست غارتگر سیل
خونه رو ویرونه کرد
پدر پیرم و کشت
مادرو دیوونه کرد
حالا من موندم و این ویرانه ها
پر خشم و کینه دیوونه ها
من خسته
من زخمی 
من پاک
می‌نویسم آخرین حرف و رو خاک
کی میاد دست توی دستم بزاره
تا بسازیم خونمونو دوباره
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر
داری شیر میخوری،من دوس دارم وقتی خواب‌ رفتی خونه رو جارو کنم،نمازمو بخونم،بقیه خونه رو مرتب کنم و تمرینای فردامو بنویسم و مطلب سایت رو شروع کنم و تقویم دیواریمو تزیین کنم و چیزی گوش کنم و فکر کنم و فکر کنم و ذوق کنم و فکر کنم ‌که چرا غم ها انگار اصیل ترند؟در حالی که شادی ها و رضایت از این همه نعمت دارد توی دلم موج می زند.
یعنی زمان کش می آید؟بعد چای دم کنم و انار ها را دون کنم و منتظر بمونم تا بیاد همسرجان.
دارم به سفارش فاطمه زیارت چیست گوش م
یادمه از بچگی همیشه عاشق کارهایی بودم که انجام میدادم و همیشه سعی میکردم که اون کارو به بهترین شکل ممکن انجام بدم تموم وجودمو گاهی برای اون کار میزاشتم فرقی هم نمیکرد که کاری که انجام میدم برای خودم باشه یا کس دیگه ای
حتی وقتی برای بچه های فامیل کاردستی درست میکردم و یا نقاشی میکشیدم سعی میکردم بهترین باشه ، وقتی تصمیم گرفتم توی بچگی یه خونه شبیه خونه ی سفیدبرفی و هفت کوتوله که توی کتاب داستانم بود درست کنم تموم تلاشمو کردم که حتی از اون خون
یادمه اون موقع‌ها، روزایی که بابا سر کار بود ما باید حاضری میخوردیم! همیشه حرصم میگرفت که مامان فقط وقتی بابا خونه‌س ناهار درست میکنه! انگار ما آدم نبودیم! :/
حالا دو روزه همسر نیست و اجاق کوچیک خونه ما خاموشه. دو روزه که حتی حاضری هم حاضر نشده تو این خونه! دو روزه فهمیدم که مامان خیلی لطف میکرد که همون سفره رو هم مینداخت! دو روزه. که انگار دو ساله!
+ غر بزنم باز؟! قاضی دادخواستمونو رد کرد! چرا؟ چون اسم دو نفرو باید تو دادخواست میذاشتیم که نذا

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

ورق پلی کربنات جوشکاری فرهاد خانه ایده آل امام(ره):پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد کلاب فیلم کارت عروسی فروشگاه لوازم برقی صبافرزان ghaazaB حسین کمال آبادی سوالات مطالعات اجتماعی،علوم،پیام آسمانی و جواب تمرینات عربی