نتایج جستجو برای عبارت :

اگه دوستم داشتی میموندی

می‌دونم دوستم داری. راستش همه می‌دونن! از غریبه و آشنا شنیدم که خیلی دوستم داری. بارها عزیزکرده» و دردونه» خطاب شدم. ولی برای من کافی نیست. کاش بیشتر دوستم داشتي. کاش بعضی چیزها رو جور دیگه‌ای تقدیر کرده بودی که من هم بیشتر دوستت داشته باشم. می‌تونستی. نخواستی. می‌خوام. نمی‌تونم. کاش لااقل اون‌قدری منِ جنسِ دومی رو آدم حساب می‌کردی که توی آیه‌های کتابت مستقیم خطابم کنی. که همیشه سوم‌شخص نباشم؛ غایب نباشم؛ شبیه وقت‌هایی که مامان باها
من وقتی در کلاس دوم بودم یک دوست دیوانه ای داشتمی که توی مدرسه به آن پروفسور
می گفتند ولی آن در مدرسه همیشه جواب معلمان را میداد من یادم است که در کلاس دوم یکی از بچه ها خورشید ویکی از بچه ها مآه بود و آن دوستم ماه شد خلاصه این داستانی بود که من آن را خیلی دوست داشتم واز آن دوستم ممنونم که هالا بهترین دوست من صدراست و تا الآن که کلاس پنجم هستم دوست عزیز من است و آن الان بیمار است دعا کنید خوب بشود 
 
 
 
هم خودم و هم خودش خوب می دانستیم که دوستش دارم و حس خوب و عاشقانه ای در وجودم برایش موج میزد.   
اما پس از مدتی نچندان کوتاه قول های خودش را هم فراموش کرد حرف هایش، علاقه اش احساسش و عشقی که در قلبش همگام شده بود.
نمیدانم این دم آخری از چه کسی طلبکار بود  یا میخواست با چه کسی بی حساب شود  
که در یکی از پست های اینستاگرامش نوشته بود  مجبور نیستیم کسانی که دوستمون دارند رو دوست داشته باشیم"
فرض میگیریم مخاطب حرفش من بودم.    اگر من در شرایط
برای هیچکس مهم نیست من گوشی ندارم
یعنی اهمیتی نداره
واقعا برام تعجب برانگیزه که حتی خانوادمم از اینکه تو راه موندم چون گوشی نداشتم هیچ واکنشی نشون ندادن
فقط دعوام کردن چرا نگفتم دوستم منو میرسونه !!! من موندم دقیقا با چه وسیله ای بهشون اطلاع میدادم؟
حتی کسی که ادعا میکنه دوستم داره هم تلاشی نمیکنه 
براش مهم نیست
براش مهم نیست دارم با تلفن خونه بهش میزنگم
حتی نگفت بهم حتی شده پنجاه تومن کمک میکنه که گوشی بخرم
حتی نگفت گوشی قبلیتو بده تعمیر کن
دیروز با دوستم با یه گروه تور رفتیم جنگل.
البته نه جنگل معمولی،جنگلی که برای رسیدن به یه آبشار نزدیک به ۵ ساعت پیاده روی کردیم اون هم نه تو مسیر هموار!
یه جاهایی شیب داشت که باورم نمیشه چجور اون شیب ها رو میرفتیم و باورم نمیشه که چطور برگشتیم ! 
ساعت ۵ صبح حرکت کردیم و ساعت ۱۰ شب دیگه برگشته بودیم.
نمیتونم توصیف کنم که چقدر با وجود سخت بودنش لذت داشت.
رسیدن به جایی که انسان ها کمتر میرن و طبیعت بِکر و خالص داره لذتی داشت که قابل توصیف نبود !
ه
ادم های زیادی هستند که بسیار دوستم دارند
ادم های زیادی هستند که دوستم دارند
ادم های زیادی هستند که از من بدشون که نه، فقط خوششون نمی آید
ادم های زیادی هستند که بسیار دوستشان دارم
ادم های زیادی هستند که دوستشان دارم
ادم های زیادی هستند که حسی بهشون ندارم
تا به حال نسبت به هیچ کس حس تنفر نداشته ام
 فقط نسبت به بعضی که لایق دوست داشتن نیستند حسی ندارم
مگرنه من آن پیرمرد عطار که همیشه کتاب حافظ دستش هست با آن عینک ته استکانی را از صمیم قلب دوست دا
کاش میشد جای فقط یک لیست کلوز فرندز، چند لیست داشت:
کسانی که مسائل عاطفی را میفهمند
کسانی که دوستم می‌دارند
کسانی که درد آشنایند
کسانی که محرم اند
کسانی که خوب حرف می‌زنند و آرامم می‌کنند.
 
و بعد جداگانه استوری گذاشت برای تک تک این لیست های خالی
غصه ی موهای پیچ خورده روی پیشانی ات را بخورم یا غصه دستهای گرمت را که در سرمای زمستان مرا درون جنگل بی مهابای اندوه تنها گذاشتند؟ غصه ی جانم گفتن های پشت تلفنت را بخورم یا غصه ی دو رگه شدن صدایت از فرط گریه را بخورم که در پس فریاد هایت رای بند کردن این مو به دستهایمان میگفتی که دوستم میداری؟ غصه ی اشک هایی که در اغوشت ریختم را بخورم یا غصه ی اشکهایی که روی موهایم ریختی را بخورم؟ غصه ی نگاه خیره ات را بخورم که هرز نمیپرید را بخورم یا غصه ی چشمهای
نمیدانم او را یادتان هست یا نه.یک بار درباره اش خیلی کوتاه اینجا نوشته بودم. حالا بعد از این همه سال دوباره بازگشته است دوباره به سراغم آمده! هنوز فراموشم نکردههنوز دوستم دارد و هنوز برای شنیدن دوستت دارم آماده ی جنگیدن است!
فردا دوستم میاد خونمون :)
مامان نیستشو من همش تو فکر پذیراییم :/ 
کار سختی نیس همرو بلدم:دی 
سختیش مال وقتیه شام نگهش دارم ! بعد از اون باید همون چرخه پذیراییه عصرو تکرار کنم:/؟! چایی شیرینی اجیل ووو؟؟؟ 
شت!
واسه همیناس مهمونی رفتنو بیشتر دوس دارم
پذیرایی خیلی لذت بخشه خصوصا از دوست❤️حس خوبیم داره ولی کلا من مهمون شدنو بیشتر دوس میدارم
+حالا بنده خدا اگه بمونه
 
دانلود اهنگ با کیفیت 320          دانلود اهنگ با کیفیت 240
 
 
 ترجمه اهنگ  Take Your Time
I don't know if you were looking at me or notنمیدونم داشتي نگام میردی یا نهYou probably smile like that all the timeتو احتمالا همیشه همینطور لبخند میزنیAnd I don't mean to bother you  نمیخوام اذیتت کنمBut I couldn't just walk byاما نمیتونستم به راحتی از کنارت رد شمAnd not say hiو سلام نکنمAnd I know your nameمن اسمتو میدونمCause everybody in here knows your nameچون اینجا همه اسمتو میدوننAnd you're not looking for anything right nowتو الان دنبال اتفاق خاصی نیستیSo I don't wanna
سلام
بالاخره دارم میرم استادیوم و در پوست خود نمیگنجم
صبح جمعه از خواب بیدار شدم و دیدم دارن میگن فقط یه جایگاه رو به خانم ها اختصاص دادن که اونم پر شده بود همش و از شب قبل داشتن بلیط میفروختن! آنچنان ریختم بهم که خدا میدونه چونکه قرار بود 17 مهر بلیط فروشی آغاز بشه و اینا از 11 مهر شروع کرده بودن، تازه اصلا نگفته بودن که توی کدوم سایت میتونی بلیط بخری. تو توییتر سوال پرسیدم و یکی جواب داد و بدو بدو لپتاپ آوردیم و سایت رو باز کردم ( رو موبایل باز ن
یه مدت پیش در وبلاگ دوستم ، بهشون گفتم که " گمونم چیزهایی که برای من عجیب و غیر قابل درک هست برای شما یه موضوع ساده و پیش پا افتاده است و حتی برعکس " . البته اونجا صحبت سر موضوع دیگه ای بود و یه چند وقت قبلترش مشابه این داستان رو با دوست عزیز دیگه ای داشتم ،
 
بحث سر موضوعیه که . خب .  اینکه از کجا این بحث شروع بشه کمی سخته ، اینکه از چه موقعیتی هم نوشته بشه بازم سخته . 
 
 
ادامه مطلب
یه سری زوج ها هستن که تو اینستاگرام عکس میذارن و احساس روشنفکری شدیدی دارن کلا مثلا به دنیا پشت کردن و کافه میرن و ساعتها میشینن کتاب میخونن و غالبا تو انقلاب و چهار راه ولیعصر پلاسن و استایلشون اینجوریه که پسره یا ریش داره یا موهاش درازه، دختره هم موهاش کوتاهه و شلوار زانو زده و پیرهن مردونه میپوشه و کف زمین تو طبیعت ولوعه درکل آزاد و رها از دنیا و مافیها فقط بعد از یه مدت میتونی تبلیغ نون خشکی اینام تو پیجشون ببینی
یا یه سری پیجای دیگه
احساس می کردم کورم . احساس می کردم مثل ماهی تو آگواریوم که از وقتی  مریض شده وقتی من می خوام غذا بهش بدم، دست منا نمبینه و به سمت دست من حرکت نمی که
منم  مریض شدم  مریضی شرک گرفتم . مریضی دوری از خدا . هر اتفاقی خوب یا بدی تو زندگیم میفته همه را از خودم می  دونم از تصمیمات خودم .
پس چرا  من خدا را توی زندگیم نمبینم 
 من باید توی همه زندگیم خدا را ببینم 
 آخه . فاطمه. چرا این چشمات خدا را نمبینه 
خدا یا میشه دستتا بیاری جلو چشام منم قول مید
آدم ها نیاز به دیده شدن و شنیده شدن دارن. اما امیدوارم این متن رو به پای خستگی و دلشکستگی من بگذارید و نخونیدش.
من در زندگی تنها و تنها از یک چیز میترسم و اون تنهاییه. تا کمی پیش از وجود چنین ترسی در خودم بی خبر بودم. همه چیز از جایی شروع شد که خانوادم و تمام دوستانم رو رها کردم تا کیلومترها دورتر درس بخوانم.
دو سال قبل تمام ناراحتی ها و دلخورهایم رو جمع کردم و دوری از خانواده ام رو تنها تسکین این درد دیدم. 
پدرم در سال های کودکی ام به واسطه ی کار
یه ساختمون چند طبقه بود مثل پاساژهای قدیمی وسطش خالی بود، به شکل بالکن.من طبقات پایین تر بودم، شاید طبقۀ اول (غیر از همکف).
همرزمم، طبقۀ چهارم.
پشت بالکن پناه گرفته بودم. و هر از گاهی سرم رو بالا می آوردم و نگاه می کردم.
دوستم از اون بالا با دشمن درگیر بود. نیروهای دشمن هم هم طبقات وسط من اون بودن.
من هر از گاهی سرم رو از پشت دیوار در می آوردم و گرای نیروهای دشمن رو که سرشون رو برای زدن دوستم می آوردن بالا رو بهش میدادم و اون می زدشون.
لحظاتی بیشتر
همسر با دوستاش رفته باغ و من تنهام:(
بهتر که رفت، چون این چند روزه حوصله ی هیچکس و هیچ کاری رو ندارم. 
شاید عصری زنگ بزنم به دوست قدیمیم و باهاش برم بیرون، شایدم تنهایی برم.هنوز تصمیم نگرفتم.
به سرم میزنه پاشم برم پیش تیارا ولی خب راه دوره، حوصله ی این همه پشت فرمون نشستنم ندارم:(
کاش نزدیک تر بود، کاش شماها نزدیکم بودید، آخه این دوستم اصلا شبیه من نیست.
الان چی می کنم؟ با یه کاسه تخمه و یه عالمه لواشک نشستم پای تلویزیون و دارم "رگ خواب" میبینم و
یه آدم ی که هیچ وقت رویایی نداشته و داره توی رویا دیگران زندگی میکنه . رویایی بابا خان و مامان خانم اینکه من زن بگیرم و زندگی مشترک مو ادامه بدهم . رویایی حبیب کاف یعنی تنها دوستم اینکه بورس و برنامه نویسی رو جدی بگیرم و زبان بخونم برای مهاجرت !!! ولی تنها رویا خودم اینکه درد نکشم همین و بس و فقط درد نکشم همین 
رُک یا Frank به معنای ابراز نظر شخصی در مورد مسائلی است که مربوط به خود ما می شود!  مثلا "من بستنی دوست ندارم"
و این موضوع را به صراحتاً بازگو می کنم؛ یا دوستی از من می پرسد "میای بریم بیرون؟"
براحتی می گویم نه، الان حوصله ندارم.   این میشه نظر شخصی من در مورد خودِ من! 
و اما  Rude به معنای گستاخی یا وقاحت است که نظرات ما در مورد دیگران است؛  
مثلا من به دوستم میگویم "چقدر چاق هستی!" یا می گویم "بینی تو شبیه بینی عقاب است!
" ببخشیدا من رک هستم!!  تفاوت "رُ
دیگر نباید.
نباید فکر کنم! فکر این و آن فکر اینکه مبادا کسی از دستم ناراحت شده باشد.
باید تمام این تشویش ها و دلهره ها و دلباختگی ها را. همه شان را ببوسم و بگذارم کنار.
باید تمام کنمو بگویم دیگر بس است!.
باید مسافرتی بروم‌ تنها به هیچ کس هم نگویم. یک مسافرتبه مقصدی طولانی. خیلی طولانی جایی که دست هیچکس به من نرسد
باید چند شبی را در یک روستا بگذرانم. و تا صبح به ستارگان و ماهش خیره شوم. 
میخواهم مثل بچگی هایم بنشینم و بی هیچ دغد
این خاطره را دوستم که بود برایم تعریف کرد بنده از قول او نقل می کنم او می گفت:در مجلسی تعدادی از آشنایان دور هم نشسته بودیم یکی  از بنده سوال کرد اکنون کجا مشغولی ؛من گفتم در فلان روستا کار تبلیغی میکنم .مادر زن بنده که مثل همه ی مادر زنها رابطه ی خوبی با داماد عزیزش نداشت به من گفت آنجا هم مثل اینجا به ها فحش می دهند ؟ بنده ی حقیرگفتم آخه اینم شد سوال همه جا مثل هم است  من نمی دانم پشت سرمان چه می گویند اما جلو ی رویمان فحش مادر زن می
خب حقیقتش این ه که منم الان باید یاری داشتم و با یاری با هم در قرنطینه بودیم، ولی با رد انتخابم توسط خانواده از یک سو، و با تغییر شناخت و احساساتم نسبت بهش از سوی دیگه، الان در فاز سینگل فور اِوری و کی میاد منو دوست داشته باشه و کسی دوستم نداره، نشستم با بغض عکس دو نفری دوستامُ لایک می‌کنم و فکر می‌کنم برای دوران پیری‌ام حتماً یه گربه و سگ باید داشته باشم.
حالا البته هر روز خودم رو که تو آینه می‌بینم می‌گم چه دختر خوشگلی ولی خب، چادر هم مزید
دانلود آهنگ سیروان خسروی میخوام دو دوتا چهارتا نشه چی میشه هرچی شد از حالا نشه نه دیگه فرقی نداره که کجام با همه وجودم آرامش میخوام روزایی که دوست داشتم برن هستن دانلود آهنگ سیروان خسروی دور و بریام از دست من خستن من تو فکر تو تو بی خبرم از من ببین من دارم میرم با من میای یا نه  دانلود آهنگ سیروان خسروی فکرتغییرم با من میای یا نه چشمامو ببین منو میخوای یا نه ببین تنهاتر از همیشم باید ميموندي پیشم دیگه درست نمیشم  دانلود آهنگ سیروان خس
دیروز خیلی استرس رفتن به مدرسه را داشتم.بالاخره برای صبح روز مدرسه به سختی خوابیدم.خیلی خواب مدرسه رو می دیدم.صبح زود ساعت 5:30 بیدار شدم.نماز صبح خودم رو خوندم.صبحانه ام رو میل کردم.دندان هایم رو مسواک زدم.لباس های مدرسه ام رو پوشیدم و همچنین لوازم التحریرم رو در کیف گذاشتم.برای اینکه بدون استرس به مدرسه بروم در خانه دوستم رفتم.زنگ انها رو زدم.بعد از چند دقیقه در را باز کرد و به سمت مدرسه حرکت کردیم.بعد از یک ربع به مدرسه رسیدیم.دانش اموزان زیا
دلم می‌خواهد رها کنیم. حرف بزنیم، از حال و روزمان صحبت کنیم. درباره ی شهرت برایم بگویی و من، دو دلِ تصمیم های لحظه آخری ام شوم. برویم کافه ای، کومه ای، پشت بامی، کوچه ای باریک با پله های نامتقارن کنار میدان دربند. دست هایت را بگیرم. برایم پیانو بگذاری و لحظه ای درنگ نکنم برای دعوت کردنت به رقصیدن. با یک دست، دستانت را بگیرم و با دست دیگرم تو را آنقدر به خودم نزدیک کنم که دنیا هم نتواند فرقی میان‌مان قائل شود. آسمان هم ببارد.
دلم تو را می‌خواهد و
یورگ عزیزم سلام
 
روزها و هفته ها و البته ماهها پشت سر هم گذشت و من نوشتن برای تو را هر روز به فردا موکول کردم.امروز تصمیم گرفتم حتی اگر حرفی برای گفتن نداشتم هم بنویسم.
حرفی برای گفتن ندارم ، بی نهایت دوستت دارم و امیدوارم همچنان دوستم داشته باشی.
 
منتظر نامه هایم بمان.من از امروز شروع میکنم به زندگی کردن.
 
ارادتمند تو
ماه پری
 
سلام به دوستان عزیز بلاگی
 
وبلاگ صلیب سرخ رو من و دوستم ساختیم
موضوعش هم جنگ های صلیبی هست
اگه بین دوستان جا بیوفته آموزش های تصویری رو که آماده کردیم هم کم کم میزاریم
ما هر وقت گروهی با افراد دیگه بازی کنیم نتیجه جنگ رو همراه چند تا عکس از نبرد ها و قلعه ها میزاریم
 
 درخواستم از دوستان اینکه که لطف کنن این وبلاگ رو دنبال کنن
دوستون دارم
خداحافظ
 
=== وبلاگ صلیب سرخ ===
 
 
قبلا یه بار سوتی هایی که توی پانسیون اتفاق افتاده بود رو گفته بودم براتون،دیروز روی یه نوت نوشتم بقیه اشو که بیام و باز بنویسمشون. 
۱. بعضی از بچه‌ها خیلی محکم کتاب و دفترشونو ورق میزنن و صداش روی اعصاب من رژه میره همیشه،چند روز پیش صبر کردم که وقت استراحت شه بعد بلند گفتم بچه‌ها یکم یواش تر ورق بزنید هی تق تق تق،دوستام جلوم وایساده بودن،یه دقیقه کامل سکوت شد بعد همه زدیم زیر خنده، آخه صفحه صدای تق تق میده؟ خش خش کجا و تق تق کجا =) از اون روز ب
همچنان کارآموزی _نه ببخشید کارورزی _  ن هستیم (خودمم باور ندارم که کارآموزیهام تموم شدن
و این ساعت هایی که تو بیمارستان پر میکنیم کارورزی هستن و من در حال تموم کردن درسمم! )
امروز رفتم لیبر ، یا همون اتاق زایمان و شاهد متولد شدن دختر کوچولویی با خال کوچولوتری رو لپش
بودم :) خب من دخلی در زایمان نداشتم و صرفا تماشاگر بودم فقط وقتی نوزاد به دنیا اومد من و
دوستم میبایست نمره آپگار تعیین کنیم که خب کار سختی هم نیس ! (امتیاز/نمره ای که بر حسب
ظاهر و

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

خلاصه کتاب روانشناسی بالینی سعید شاملو پرشین گات تلنت | Persia’s Got Talent هیئت فرهنگیان اراک پارچه فلامنت مشاوره منابع انسانی کورش عروج انشا ورزش تک پرسش مهر 1399 درآمد کلیکی