نتایج جستجو برای عبارت :

اون چیه که هرچقدر که پیچیده تر باشه قوی تره؟

با خودت فکر میکردی که هوا پسه و حالا هیچ شکلات داغی دردمون رو دوا نمیکنه و هیچ میزی برای ما جا نداره و قراره هر روز بارون بباره و هیچ وقت یادمون نباشه که چتری با خودمون داشته باشیم و قراره همیشه یه راننده حواس پرت باشه که چاله پر از اب رو نبینه و تمام ما رو با گل یکی کنه و قراره هیچ تاکسی پیدا نشه و من توی پیاده رو ها با چشم بسته بدوم و قراره تموم اهنگ های بی کلام دنیا توی اسمون باشن و قراره هرچقدر دستمو برای نزدیک تر کردنش دراز میکنم دورتر بشه و
حواستون به کسایی که دوسشون دارین باشه، حواستون باشه چقدر براشون مهمین، حقیقتا براشون مهمین اصلا یا نه؟
یهو به خودتون می‌آید و می‌بینید دارید تمام تلاشتون رو می‌کنید که نگهشون دارین ولی همه چیز داره محو می‌شه، چون اونا هیچ کاری نمی‌کنن، هیچ کاری.
دیدین شب اگه بیدار باشی چقد طولانی و کشدار میشه و اگه خواب باشی به چشم به هم زدنی تموم میشه و صبح میشه؟دیدین همین شبایی ک بدخواب شدی و خوابت نمیبره اگه حالت خوب نباشه و درد داشته باشی باز چقدر طولانی تر و کشدارتر و سخت تره و عذاب درد هزار بار بیشتر؟ و از اونطرف اگه حالت خوب باشه و شاد باشی زودتر میگذره و به صبح میرسه؟پس حواسمون باشه به خواب غفلت دنیوی باشه که به چشم به هم زدنی تموم میشهیادمون باشه یه شب که شب اول قبره قراره هممون بدخواب بشیم و ت
"you lose some body. its not a process." این جمله رو استاد در جواب کسی که اصرار داشت لاست  ing میگیره گفت. ولی من فکر میکنم ایت ایز ا پراسس. اینطور نیست که یک روز صبح یا حوالی ظهر دلگیر تابستون متوجه بشی فلانی رو از دست دادی. مگر اینکه از دست دادن کسی به معنی مردنش باشه. هیچ وقت کسی بهت زنگ نمیزنه و بگه هی! منو از دست دادی. اما آدم ها مداما بهت یادآوری میکنن که هی! داری از دستم میدی. ما فقط نمیفهمیم. شاید درست هم همین باشه. و بعد یک روز صبح یا حوالی ظهر دلگیر تابستون مت
چرا هرچی وب تو بیان میرم یا نوشته میرم خودکشی یا بستس یا قالبش سیاهه توش دارن چسناله میکنن؟
من درکتون میکنم،حالتونو میدونم ولی هرچقدر بزنید تو سر خودتون حالتون بد تر میشه!دارید به خودتون ظلم میکنید
نمیخوام مث معلما بحرفم منم یکی مث شمام
از بلاگ اسکاییا یاد بگیرید
نمیگم نمیشه ناراحت باشید،هرکی یروزی میتونه داشته باشه که توش غصه بخوره،ولی نه هر روز
الان اگر توی تاریکی گیر کردید تلاش کنید برای پیدا کردن روشنایی،خودتونو پیدا کنید:)
هرروز رو ط
این روزا چیزی ک از دست دادم شهامته
شهامت خواستن هیچی رو ندارم
از آرزو کردن میترسم
ی جورایی شبیه کمبود اعتماد ب نفس!
درواقع من بین دوتا آرزو موندم که اولیش تویی
شایدم ن. دومیش تویی
و اولیش بدون حضور تو
ولی چون دومی آرزوی قلبمه و اولی آرزوی عقلم دومی هنوزم با اینهمه انکار برام مهم تره انگار
نه شهامت ترک دومی رو دارم
و نه جرات خواستنش
پس همینجوری هاج و واج ب زندگیم دارم نگاه میکنم
بدون آرزو!
توی ی حالت تعلیق خاص
انگاری ک زمان برام ایستاده باشه
+
+ خلاقیتمو ول کرده بودم و براش داستان میبافتم
_درد در من باعث میشه فلاش بک بزنم : ) _
تک تک مزخرفاتمو باور میکرد
من سالها جز راست نگفته بودم و گوش او عادت به شک کردن نداشت
آخرش.آخرش گفت باور نمیکنم تو به کسی گفته باشی تو چه حالی هستی
گفت تو میمیری ولی صورتتو کنترل میکنی
.
عادتم شده
مردم اما لبخند مسخره م سر جاش موند : )
 
 
 
+ به خودم گفتم نکنه مرده باشه!؟ باید چک کنم!
و خوابیدم
چی مهمه!؟ لیترالی هیچی
فرشید میگه نگرانتم ک هیچی به هیچ جات نیس
وقتی او
سلام دوستان
سعی میکنم تا دو سه هفته دیگه رمان "عشق ابدی ولیعهد" رو تموم کنم
و اینکه میخوام یک رمان جدید بنویسم که ماجرایی باشه ولی ربط داشته باشه به رفاقت و اینا(میخوام تقدیم کنم به رفیقم)ولی نمیدونم اسمش چی باشه.نظرشما چيه؟
اسم های پیشنهادی خودم:
"عشق در تاریکی" اسمش جور شه رمانش میاد تو ذهنم چی باشه
"عشق نا تمام" یه طوری نیست از نظرتون؟
"دو دقیقه تا مرگ"خودمم میترسم از اسمش
خب دیگه نظر شما چيه؟
می نویسم که یادم باشه شبی نشستم کارهای دیگران رو‌ انجام دادم در حالی که فرداش خودم ارائه برای درس جنین شناسی داشتم و خیلی از کارهام مونده بود. می نویسم که یادم باشه بازم ”نه” نگفتم و دیگران اولویتم بودن . یادم باشه که یه زمانی این جمله احساس خوبی داشت ولی الان فقط مایه احساسات بده واسم می نویسم که یادم باشه دیگران اولویتم بودن 
پسری با نام فدایی ولایت و محب رهبری و ولایی، زیر عکس دختری با چادر عربی و روسری خوشرنگ فیروزه ای کامنت میگذارد، کاش همه ی دختران مثل شما زیبا و نجیب بودند
و دختر در جواب کامنت پسر با عشوه می نویسد
"ان شاالله یه دخترچادری نجیب نصیبتون بشه برادر ! .
یعنی "حیا"مرده است!
هرچقدر هم  رویت را محکم بگیری 
هرچقدر هم  ادعاهایت با تعریف های دیگران بزرگتر شوند 
یادت باشد .
برای تک تک این دلبری ها  برای تک تک لحظه هایی که فکر او مشغول تو شده ؛باید جواب پس بد
سلام عرض میکنم خدمت نامرد ترین رویای جهان:/
امیدوارم حالت همیشه خوب باشه حتی اگه خبری از ما نگیری .
عرض کنم خدمتت که تولدت مبارک امیدورام همیشه شاد و سرزنده باشه و دل خوشی برای همه زندگیت موجود باشه البته تو فریزر:/
به خاطر این که ایام سوگواریه نمیتونیم شادی کنیم بر ما ببخش^_^
 
عرضم به حضورتون که من تصمیم گرفتم برم همون حسابداری، رفتم از مدرسه مدارکمو گرفتم،کپی گرفتم و همه کارارو کردم، رفتم کافی نت که ثبت نام کنم،هرچقدر تلاش می‌کردیم وارد شیم نمیشد،بعد یهو اقاهه گفت میخوای کد ورودی بهمنم بزنیم؟ شاید وارد شد، گفتم باشه بزن چون مطمعن بودم ورودی مهرم.
و بله درست حدس زدید، خاک بر سرم شد رفت،ورودی بهمنم
گفتم اقا نمیخواد ثبت نام کنی مدارک منو بده من برم فقط،اخه آدم با هر عقلی بخواد فکر کنه وقتی ورودی بهمن باشم چه کاریه
لبم ۵ تا تبخال ردیفی کنار هم‌ زده 
دو روزه تو حالت تزریق ژل لب ، سوزن سوزن میشه .‌.‌
یه داستان غمگین تو اینستا خوندم بچهه مرد .اشکم دم مشکمه
از شما چ پنهون تازگی ها به بچه دار شدن در آینده هم فکر می کنم 
به این که یه سفید معمولی میشه مث من یا یه بور بلند بالا مث بنی 
حتی به اسمش 
به اینکه چقدر حرف دارم براش.
دوست دارم دختر باشه از جنس خودم 
نمی خوام پزشک مهندس بشه تا دیپلم بخونه دوسش دارم فقط یاد بگیره شاد شاد زندگی کنه.البته میدونم به من و بنی
همیشه بدترین زخم ها و بدترین درد هارو از کسی میخوری که دوسش داری! نقطه ضعفت رو میدونن و گاهی اوقات تو نقش یه دشمن فرو میرن و بهت ضربه میزنن. شاید اگه اون حرف  رو از دشمنت میشنیدی برات ذره ای مهم نبود. ولی شنیدن اون حرف از عزیزت، تو رو زمین میزنه! اونم به بدترین صورت. 
تو نه میتونی حرفش رو بی جواب بزاری! و نه دلت میاد که جوابش رو بدی! برای همین تو خودت میشکنی. دلت میگیره از زمین و زمان. با خودت بد میشی. دق دلیت رو سر خودت در میاری و از خودت متنفر میشی!
تا حالا احساس ِ کافی نبودن کردین؟ واکنش تون چی بوده بهش؟ اون اولین جرقه کذایی که توی ذهنتون خورد و تهش رسید به کافی نبودنتون ، چقدر تونستین جلو شو بگیرید؟ اصلا باید چیکار کرد وقتی فکر میکنی به اندازه ی کافی ، خوب نیستی؟ :")
اولین باری که احساس ِ کافی نبودن کردم ، 92ی کذایی بود. احتمالا اردیبهشت بود مثل ِ حالا! دومین بار دیروز بود. از حجم ِ سیاه بودنش همین بس که میشه در واکنش بهش ، رفت زیر دوش و نیم ساعت اشک و آب ِ شیر حمام با هم قاطی شه و تهش بشه یه ج
بالاخره شبهای روشن فرزاد موتمن رو دانلود کردم ببینم.
استرس و فشاری که امروز تحمل کردم ورای تواناییم بود.
یه خواب دهشتناک دیدم.خواب دیدم رفتیم ویلای توی روستای آقاجون.مهرسا تازه دنیا اومده.هیشکی جز من و مامان و مهرسا نیست و پسرعمه ی بابا بیخبر میاد و مامان رو اذیت میکنه.من تلاش میکنم بیرونش کنم و به بقیه رفتارشو بگم ولی هیچ کس حرفامونو باور نمیکنه.چندمین باریه که تو خوابم میبینم مامان مریضه و توانایی دفاع از خودش رو نداره و یکی از آشناها داره
همیشه یادمون باشه اگه توی زندگیمون چیز ارزشمندی نصیب ما شد اگه چیزی به دست آوردیم چه علم باشه چه ثروت باشه و چه اتفاقاتی که به صورت معجزه از طرف خداوند پاک در زندگی مان رخ میدهد و از دیدن این گونه اتفاقات خوب بسیار تعجب میکنیم و دوست داریم این گونه اتفاقات جالب را به دوستان و آشنایان و حتی عزیزترین کسی که داریم بگیم اما نه به نظر من هیچوقت نباید کسی خبر داشته باشد فقط و فقط راز دلت را بین خودت و خدات نگهدار.چون همه ی کارهای خداوند پاک و بخشنده
سلاااام
بیاید به من فیک پیشنهاد بدییییییییدددد لفطاااا 
کاپل هم هرچی باشه فقط جیمین توش باشه افطا و من هم به شما میدمم بیاد به حرفیم
و معرفی کنم
نویسنده میباشم همه کاپلی مینویسم و الان هم در حال نوشته فیک فرشته کوچولو هستم اگه دیده باشیددددد
ملچچچچ
 
 
حواست باشه اگر در دوران بحران به چیزی یا کسی وابسته شدی، عادتش می‌تونه ویرانگر باشه
 گاهی یک لحن، یک احساس یا حتی پیام‌هایی که هر روز تکرار می‌شن و با خونسردی ازشون می‌گذری، وابسته‌‌َت می‌کنن.
 چنان وابسته‌َت می‌کنن که گیر می‌افتی.  
حتی در دوران رهایی از بحران، گیر می‌افتی و این همون خودفریبی‌ست. 
این که خیال می‌کنی اون‌ها نجات‌دهنده بوده‌ن. 
شاید اینطوری باشه و شاید هم نه.
 می‌دونی که من آدمِ حکم قطعی دادن نیستم، اما حواس
سلام دوستان خوبم.
اگه یه نفر (مدیونید اگه فکر کنید اون یه نفر خودمم) دو تا پیج داشته باشه که یکی خصوصیه و یکی عمومی و حدود یک سال از ایجادشون گذشته باشه و هر دو رو با یه شماره تلفن و اسم و فامیل واقعیش ایجاد کرده باشه، بعد همین چند روزه یه پیج عمومی دیگه با همون شماره ولی با یه اسم ساختگی زده باشه و جز اون اسم و یه جمله ادبی و یه پروفایل که یه عکس از طبیعته چیزی نذاشته باشه و کسی رو فالو نکنه و به هیچ کس آدرس نده و الان اولین بار باشه که داره از وجود
درووودچطورین؟امیدوارم خوب و خوش و سرحال باشینایام مدرسه سخت نگذشته باشه و امتحانا رو خوب بدینکریسمس رو هم به همه ی دوستای مسیحی تبریک میگم سال خیلیییییییی خوبی باشه براتونراستی._. تازه یادم اومد که برا تولد پسرم هیچ پستی نذاشتم.به هر حال 30 دسامبر تولد کیم تهیونگ(v) عضو گروه bts  بود مبارک باشه خخخخخخپسرک کیوتمم*0*ارمی های عزیز هم تردن واقعا.هشتک های تبریک تولدش ترند جهانی شد .کادو هارم ک نگو و نپرس.صد سال زنده باشه ایشالا:))))خوب حالا مو
هر اتفاقی که توی کشور میوفته ، باید منتظر این باشید که هر کسی که یه تریبون دستش داره - حتی اگه خیلی کوچک و در حد یه کانال تلگرام یا پیج اینستاگرام باشه - شروع کنه در مورد اون حادثه اظهار نظر کنه.‌
آیا این چیز عجیبیه ؟ نه اصلا. توی تبلیغات به این کار میگن تاکتیک یانکی . خیلی هم متداوله
تاکتیک یانکی یعنی استفاده‌ی ابزاری از هر اتفاق برای تبلیغ کردن کالا و محصول خودمون. این کالا میتونه شامپو باشه ، می‌تونه یک هدف ی باشه ، یا حتی کسب شهرت باشه.
در من پلی شکسته‌تر از تاریخ / در انتهای خاطره‌سازی‌هاست
من روستای گمشده‌ای هستم / که خسته‌ از تمامیِ بازی‌هاست
قایم شده تمامیِ این شب‌ها / آن بچه‌ای که توی کمد هستم
بگذار تا خراب شود دنیا / من در کتابخانه‌ی خود هستم
در قله‌های بی‌کسی‌ام خوبم / اینجا که ابرهای رها هستند
لبخند می‌زنم که از این بالا / مردم شبیه مورچه‌ها هستند
# سیدمهدی_
پ.ن:
- خب اینم از دی ماه، دو نقطه عطف بزرگ زندگیم، اولین نقطه عطف که واقعا خیلی هم دلیلش رو نمیدونم
امروز خ.ت رفته بود با ب.ح که استاد راهنماش باشه، راجع به پایان‌نامه حرف بزنه، من و ف.خ به عنوان بیکاران رفته بودیم نشسته بودیم. ب.ح (استاد) که حرفش با خ تموم شد یهو برگشت به من گفت تو وقتی بیکاری راجع به چی فکر می‌کنی؟ بعد من اینجوری بودم که چه می‌دونم هروقت بیکار شدم اونموقع می‌بینم راجع به چی فکر می‌کنم. بعد برگشت گفت مثلا نشستی، یه پنجره‌ای هست، درختا هستن، داری نگاه می‌کنی بهش، راجع به چی فکر می‌کنی؟ گفتم نمی‌دونم والا راجع به خودم، اح
پووووففففف نمیدونم چرا همه فیکا بخصوص داستاناشون مزخرف شدن :/ 
پووووفففففف حتی دیگه از + بدم میاد و دیگه نمیخوام بخونمش -_- 
 
یه فیکی میخوام که ساده باشه و قلم نویسنده هم عالی باشه و پر فانتزی باشه :/ 
مثل فیکایی که 2017 یا 20 باشه،چون اون زمان فیکاشون مه و حال میده حتی اگه کاپلی که ما شیپشون نمیکنیم هم خیییلیییی حال داد!!! 
و اینکه کاپل برام فرقی نداره،چه کاپلی باشه و چه غیر کاپلی!! 
اگه کاپلی دارین هم بازم فرقی نداره،داخل کی پاپ یا خارج از کی
وقتی شروع می‌کنیم به کد زدن میخوایم هرچیزی که میخوایم رو پیاده کنیم. در راستای چیزی که میخوایم تا میتونیم یاد میگریم هرچی به ذهنمون میرسه پیاده می‌کنیم یه عده مینجا میمونند و فقط تا آخر عمر حرفه‌ایشون دارند چیزایی که میخواند رو تولید می‌کنند.
اما یک عده از این مرحله گذر می‌کنیم و میریم به سمت بازار توی بازار دنبال این هستیم که بتونیم برنامه‌هایی بنویسیم که تعداد افراد بیشتری ازش استفاده کنند چون تفکرمون اینه که هرچقدر آدمای بیشتری کار
الاء عزیزم سلام
کاش میشد این نامه رو ده سال پیش دستت میرسوندم. 
اون موقع که احساس تنهایی کردی
ای کاش اون موقع تو محیط بهتری بودی
کاش میشد درس و جدی بگیری  بخاطر شیطنت هات اصلا ناراحت نباش
همه بچه های ارومی که حسرتشون و میخوردی و خودت و میکشتی بتونی مثل اونا کم حرف و اروم بشی اونها همه پشیمونن که چرا تو سن و سال تو شیطنت نکردن 
آلاء عزیزم وقتی اولین پسر برای دوستی بهت پیشنهاد داد و سه ماه رفت تو مخت و با حرف های عاشقونه و کارهای خاص دلت و بدست ا
مسخره است دنیای بی نور.
مسخره است دنیای بی صدا.
مسخره است دنیای بی حرکت.
.
بیخود به خودت امید نده.حواست هست؟! فرهاد ؟! 
فردا دیره . 
شاید خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش رو کنی بمیری. 
بجنب پسر.بجنب.
.
هان؟! .آهان! . آره!آره! .میدونم.باشه!باشه!فهمیدم.چشم.
 
اینجا یه وبلاگ عمومی نیست، پس اگر شما مخاطب این پیام هستین
سلام 
میدونم که تعجب کردین خب من چند بار دیگه تلاش کردم تا مجدد بتونم با شما صحبت کنم ولی هر بار به در بسته خوردم.  و تنها راهی که برام باقی موند اینجا بود. من تک تک این سطر ها رو اینجا امیدوارانه نوشتم و مطمئنم که اگه صلاح باشه به شما میرسه خانم دکتر.
در پناه خدا
دلم برای نوشتن خیلی تنگ شده.
مخصوصا فکر کنم این روزها نوشتن برام مثل یه تجویز باشه
از بس که جملات توی ذهنم بالا و پایین میرند و توی هم گره میخورند و گم میشند و معنی خودشون و از دست میدن
شاید  خوب باشه برا رها شدن از این آشفته بازار ذهنیم یکم بیشتر بنویسم.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

برنامه نویسی و طراحی زرین xdfgnwsbv3 نوشته های روزمره من تحقیقات دانشجویی و دانش آموزی صرافی ارزهای دیجیتال هش تومن ماهان پریوار بنافت معمار خودت باش سلمان مدیا پیام مولوی - برنامه نویس وب