نتایج جستجو برای عبارت :

معائی رهایش کنترلشده

معرفی کتابنام: دختری که رهايش کردینویسنده: جوجو مویزمترجم: کتایون اسماعیلیگوینده: رسا عمرانی و راضیه هاشمیژانر: عاشقانه درام تاریخی ناشر: نشرهای بسیاری این اثر را ترجمه کرده اندمن از نسخه صوتی از نشر ماه آوا را گوش دادم.امتیاز در فدیبو: 4امتیاز در گودریدز: 3.98نمره شخصی: 5 از 10
ادامه مطلب
 
کتاب صوتی دختری که رهايش کردی اثر جوجو مویز
نام کتاب: کتاب صوتی دختری که رهايش کردی اثر جوجو مویز حجم: 844 مگابایت تعداد فایل: 46 فایل صوتی mp3 مدت کتاب: 15 ساعت و 5 دقیقه نویسنده: جوجو مویز ترجمه: شیدا رضایی زبان: فارسی کیفیت: عالی توضیحات:جوجو مویز در کتاب صوتی دختری که رهايش کردی، به گونه zwnj;ای زیبا و .
دریافت فایل
دستانم ماننده گنجشک کوچک خیس خورده ی لرزانی چنان در دستانت آرام می گیرد که حس می کنم اگر رهايش کنی دیگر نفسی ندارد برای کشیدن و قلبی ندارد برای تپیدن.
آغوش تو برای من همانند آشیان گرم و محکمی ست که دور می کند تمام سرما را و آرام زیرگوشم زمزمه می کند؛ آرام باش، من هستم.همین بودن برای من به عمق تمامی جهان است.
#دلبر
بسمه الحکیم
با تقدیم سلام 
این وبلاگ را  حدود سالهای 1395 راه انداختم برای ارتباط بهتر با دانش جویان عزیز 
که بدلیل رواج فضای مجازی و البته مشغله های کاری، رهايش کرده بودم 
اکنون قصد دارم به حول و قوه الهی آنرا مجدد راه اندازی کنم
 
هدف کنونی ام، ترویج اندیشه هایم است 
و البته ارتباط با دانشجویانم، در ادامه رَوند گذشته 
 
پیشاپیش از همفکری تمامی مخاطبانم سپاسگزارم
و مشتاق خواندن و شنیدن نظرات ارزشمندتان هستم 
 
والحمد لله اولا و آخرا 
حسادتِ غیر منطقی چیست؟
بارها و بارها از من می‌پرسند که حسادت غیر منطقی را چگونه باید تحت کنترل خودمان دربیاوریم. به طور معمول، افراد متوجه می‌شوند که احساس آن‌ها هیچ دلیل و یا هیچ مدرک موثقی را همراه خود ندارد، اما قادر با کنترل این احساس نیستند. به علاوه، فرد معمولاً متوجه می‌شود که این احساس یک ذات خبیث‌تر از نفسِ خویش را نیز دارا است، این ذات که شما حتی نمی‌توانید با آن مخالفت کنید و یا رهايش کنید، حال آن‌که از نتایج مخربش آگاهی داری
عباس نورزائی
 
دوستانی با هم برای تفریح به کنار ساحلی رفته بودند، مشغول خوردن بودند، متوجه شدند که یک خیک روغن حیوانی وسط سیلاب است و امواج، آن را بالا و پائین می‌برد. برای تصرف آن بین دوستان رقابت افتاد و یکی از آنها خود را زودتر به آب زد و شناکنان خود را به خیک روغن رساند. دوستانش دیدند او هم با خیک مرتب به زیر آب می‌رود و بیرون می‌آید و در حال غرق شدن است. گفتند رهايش کن داری غرق می‌شوی !! گفت: این خوک است، خیک نیست. من رهايش کرده‌ام ولی او
آزادی های انجمنباور داریم که میدانیم چه آزادی هایی داریم؛ اینکه هیچ کدام از نسلهای بعدی اعضای انجمن احساس نیاز نمی کنند که آنها را محدود کنند. (زبان دل)من آزادی را طلب کردم . اول، آزادی برای نوشیدن الکل؛ بعد،آزادی ازشر الکل . برنامه انجمن برای بهبودی بر پایه انتخاب آزاد است .هیچ حکم، قانون یا دستوری در کار نیست . برنامه معنوی انجمن، همانطور که در برنامه دوازده گام آمده است و به وسیله آن به آزادی های بیشتری هم دست یافتم، صرفا پیشنهادی است . من م
این هم یکی از آن ها بود که تا وقتی آن کار را انجام نداده باشم این کار را نخواهم کرد. از آن قرارهای خودساخته ی در لحظاتی خاص و شخصی. زمانی که سر به هوایی هایت سر به آسمان گذاشته اند و تو دوست داری چنین باشی و دوست ندارند چنان باشی. زمانی که مثل آن خلسه های همیشگی جهان را از دورتر می بینی و تصمیم می گیری به تلافی تمام سر به سر گذاشتن هایش با تو سر به سرش بگذاری و در قدم اول برای مدتی رهايش کنی که رهایت کند و بعد زمانی می گذرد و می بینی هر دو هم را رها ک
چند وقتی است که انگار پشتکار بیشتری در اتمام کارهای ناتمامم به خرج می‌دهم! به پایان رساندن کاری که نیمه‌تمام رهايش کرده‌ای سخت‌تر از به سرانجام رساندن کاریست که در دست داری. البته که لذت به پایان رساندنش هم کمی متفاوت‌تر و مهیج‌تر است و هرچه به پایانش نزدیک‌تر می‌شوی به خودت میگویی که این یکی هم رو به اتمام است! برای بعدش باید فکر تازه‌تری کرد! مثل به اتمام رساندن تماشای سریال The Mentalist که این بار رمان نیمه‌تمام چشمهایش را جایگزینش کردم!
گرچه می گفت که زارت بکشم می دیدم. در نهانش نظری با من دلسوخته بود.اشاره کن؛ تا به یکباره موجود شوم، دوباره از نو. بشوم آنی که تو می خواهی.
دستم را محکم بگیر مثل دست مهربون اون که دو دستی چسبیدی و رهايش نکردی.
به خودم میگم، خسته نشدی؟چرا اینقدر با این کلیدها بازی میکنی و سپیدی این صفحات مجازی را سیاه می کنی؟که چی بشه؟
حرفات تموم نشده؟ اصلا تا کی میخواهی بنویسی ؟کی از این حرف های بی سر و ته تو سر درمیاره؟؟؟
حالا هی بچسب به این سیستم و کلیدهاش
به خورشید نگاه می کنم در حالی که می خواهد غروب کند، اما او لبخند نمی زند، انگار می داند که من امروز با دیدن یک فیلم چقدر گریستم، آنقدر که تمام صورتم پر از اشک بود، و دستانم که در تلاش بیهوده ای برای خشک کردن صورتم بودند، کاملا خیس شده بودند. به آسمان نگاه میکنم، با آنکه تنها چند تکه ی کوچک ابر در آسمان هست و آسمان رنگ آبی زیبایی دارد، اما او هم لبخند نمی زند، انگار میداند که من دیروز به حال سرنوشت شوم شخصیت اصلی یک کتاب چقدر غصه خوردم. این روزها
چقدر از خودم ناراحتم. از خودم می‌پرسم که در سه سال گذشته با خودم و زندگی‌ام چه کرده‌ام و جوابی ندارم.
در گروه پنج نفره دوستانم حرف می‌زنیم و همه چیز قاطی می‌شود و حرفی را به دل می‌گیرم. اشکم سرازیر می‌شود. بیشتر از پیش درمانده شده‌ام و می‌پرسم با خودم چه کار کرده‌ام؟
نمی‌دانم.
نمی‌دانم.
اشکم بند نمی‌آید. کاری از دستم بر نمی‌آید. رهايش می‌کنم که سرازیر شود. یخ می‌کنم. سعی می‌کنم به خودم مسلط شوم. کمی صبر می‌کنم، سرخی و تورم صورتم کم می
دوستم با من تماس می‌گبرد. از ناراحتی من از خودش می‌گوید، کمی خسته جمله‌ها را کنار هم می‌چیند و دلایلی از کارهای گذشته‌اش می‌آورد. شرم خاصی در حرفهایش هست. هیچوقت بلد نبوده است که معذرت خواهی کند همیشه و از دوران راهنمایی که یادم می‌آید همین بوده است. همیشه تو خودت باید عذرخواهی را از لحن بیان و حرفهایش متوجه شوی. از این موضوع دیگر فاصله می‌گیرد و شروع می‌کند به بیان دردهایی که داشته است.
می‌گوید نگاهم کن من اینقدر زیر فشارم که دیگر نمی‌
مدیتیشن ذهن آگاهی را اگر بخواهیم بصورت خلاصه تعریف کنیم باید بگوییم:
مشاهده افکار و احساسات بدون قضاوت
اما نتایج مدیتیشن ذهن آگاهی چیست؟
افراد مختلف برای خواسته های مختلف مدیتیشن می کنند. برخی برای آرامش برخی برای تجربه های معنوی و برخی دیگر برای تغییر شخصیت.
اما نتایج مشابهی وجود دارد که در بیشتر افراد بعد از انجام مداوم مدیتیشن مشاهده می شود:
** ذهن تیز و شفاف: ذهنی که گرفتار  گذشته و آینده نیست، گیج و سردرگم هم نمی شود، با احساس آرامش بیشت
سلام. خوش آمدید. این اولین نوشتاری است که در این وبلاگ منتشر میکنم. اما اولین وبلاگم نیست. از آن موقعی که نوجوان بودم و وارد دنیای وب شدم، برای خودم وبلاگ ساختم. اما هیچکدام ادامه دار نبود و در نیمه راه رهايش میکردم. سرنوشت این وبلاگ را نمیدانم. بعید میدانم مثل آنها به فراموشی سپرده شود. چون اینبار هدفی دارم که تنها با نوشتن به سرانجام میرسد. امیدوارم به مقصود برسد.برای شروع دوست دارم کمی از وظایفمان صحبت کنم. بنظرتان، ما به عنوان شهروند چه وظا
کتاب چه کار می‌کنی با یک فکر نو؟» داستانی لطیف و لذت‌بخش است درباره‌ی کودکی که با فکر تازه‌ای روبه‌رو می‌شود. او مانند بسیاری دیگراز کودکان نمی‌داند که با یک فکر نو چه کند، پس می‌ترسد و رهايش می‌کند، با این حال فکر جدید او را رها نمی‌کند.
کودک نگران می‌شود و فکرش را پنهان می‌کند اما متوجه می‌شود که این فکر تازه به او آرامش می‌دهد و شادش می‌کند. بنابراین تصمیم می‌گیرد به آن توجه کند چراکه این فکر نو به مرور بزرگ‌تر می‌شود و رسیدگی م
(1)
یکی از دینامیک های اساسی این دنیا در مکانیزم خواستن است. انگار اگر به او ایمان داشته باشی و دلت از دنیا چیزی را بیش از حد بخواهد نمی دهند. هرقدر هم بکوشی نمی شود. باید رهايش کنی تا بدهند. به محض آنکه دیگر نخواهی من حیث لایحتسب می رسد. به از آن که فکر می کرده ای. از دست باید شست تا به دست آید. حکایت درخشانی است از وحی الهی به داوود نبی علیه السلام:
 قالَ اَمیرُالمُؤمِنین علیه السلام: اَوْحَى اللّه ُ اِلى داوُودَ: یا داوُودُ! تُریدُ وَ اُریدُ وَ ل
بچه که بودم فکر میکردم همه آدم ها قلبی داشتند و آقا ه اومده و قلبشون رو یده خلاصه این شد که شالو کلاه کردم چون آقا ه میخواست یه کاری کنه من نتونم بیام بیرون ولی کور خونده بود اومد برف باریده بود رفتم تو پارک محله که اونجا پیداش کنم چون باعث شد بود دیگه هم بازی های بچگی ام رو نبینم حتما ترس از سرما رو اون تو جونشون انداخته بود اما تو پارک محله مون هیچ کس نبود آقا ه تابستونا همه رو به بازی مشغول میکنه زمستونا به خونه بعد تاکسی گرفتم و
از دور که همدیگر را نگاه میکنیم، زندگی هایمان را نمی فهمیم. سال هایی را میبینیم که عین هم تکرار شده اند و ما ایستاده ایم در کنار آنها. گفتم: اینطوری قضاوت نکن آدم ها را. هرکدام از ما دنیایی داریم، عجیب، رویایی و بی پایان. گفتم: اگر نمی خواهی اش برو. تو که مجبور نیستی دنیای او را تحمل کنی اما التماست میکنم: دنیایش را خراب نکن. نگذار به امیدهایش شک کند. نخِ بادبادکِ زندگیمان همین امیدیست که در دستمان داریم. همه چیز برای آنها همانجا ایستاده بود.  مث
اصلا همه‌ی بدبختی من از همان جا شروع شد که یکی انگار نگران من شده بود. "تو حیفی." این جمله را چند بار شنیده باشم خوب است؟ همه‌ی بدبختی‌ام از آنجایی شروع شد که عاشق یکی از همین نگران‌ها شدم.
_و عشق. بعضی چیزها هست که تا تجربه‌شان نکردی خیلی راحت می‌توانی بدونشان زندگی کنی اما به محض اینکه مزه‌اش را چشیدی. نه. زندگی بدونشان دیگر ممکن نیست. مثل لذت بعضی مزه‌ها، مثل حس خوب تمام کردن یک کتاب جذاب، مثل مستی مشروب، مثل حسی که مت‌آمفتامین به آدم می
چشم که باز کردم ساعت ۴:۴۰ صبح بود ، با خودم گفتم "خو اذون که حدود ساعت ۵، یعنی اول ماه ۵ بی الان هم رفته جلوتر حتما:| " مثل جت از جا بلند شده و به سمت اشپزخانه دویدم ، ظرف عدسی که از دیشب برای سحر زیرِ چشم کرده بودم را از یخچال بیرون کشیدم،آه از نهادم بلند شد ، ظرف یخ بسته بود و گرم شدنش طول می‌کشید، چند دقیقه‌ای روی اجاق رهايش کردم بلکه گرم شود، همزمان به حیاط رفتم، هیچ صدایی به جز صدای کولرها به گوش نمی‌رسید، دوباره برگشتم، عدس را داخل یخچال بر
روزی روزگاری در سرزمینی که همه‌ی چترها خاکستری بود، سر و کله‌ی سرخ پیدا شد.
آهسته راه می‌رفت و بر زمین خیس قدم برمی‌داشت. لبخند به لب نشانده بود و از نم نم باران لذت می‌برد. او خوشحال بود و نمی‌گذاشت چیزی حالش را بد کند. مردم که با یک دست چتر‌های خاکستری رنگشان را گرفته بودند، با دستی دیگر او را نشان می‌دادند و می‌گفتند:
- اون دیگه چه رنگیه؟
- غریبه‌ست؟ از کجا اومده؟ مامان باباش کی هستن؟
- اون مثل ما نیست، فرق داره.
- اشکالی نداره باهاش حرف ب
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



















دقت کرده اید بعضی از انسان ها مانند بادکنک هستد.
جثه ای بزرک اما به نخی نازک وصل اند.
از بیرون ظاهری قرمز اما از درون بی
اصلان روی پنجه‌هایش ایستاده بود و یک پا دو پا می‌کرد و با دلهره‌ی زیادی به اطرافش نگاه می‌کرد. آستین‌های کت چهل‌تکه‌اش را مدام بالا می‌داد. مرد میانسالی که چشم‌های سبز و قد بلندی داشت به او نزدیک شد. موهای سرش و سبیل پهنش سفید شده بودند و صدا و صورتی دل‌پذیر داشت. دنبال کار می‌گردی بچه؟ اصلان بریده بریده و با ترسی از سیلی خوردن گفت بله آقا، برای همین اینجا ایستاده‌ام، می‌توانم زمین را هم بکنم. مرد میانسال دستی به صورتش که همین امروز صب
سری جدید متن نوشته های عاشقانه و زیبا

 
اس ام اس های عاشقانه و رمانتیک 
 
ای مرد بدان 
خیانت که شاخ و دم ندارد
لازم نیست جسمت
به دیگری بخورد
وقتی زن با عشق تو
بخوابد و بیدار شود 
و توحواست نباشد
باید بدانی یک خائنی.
 
اس ام اس های عاشقانه و زیبا 
 
بی‌توجهی رفتاری و عاطفی  به زن حتی از درگیری لفظی و فیزیکی ازار دهنده تر است و زن رانسبت به مرد سرد می کند.
زن همچون گلی است و باید به او توجه کرد
 
متن عاشقانه 
 
برای عشق‌تان بجنگید
قبل از اینکه دی
172-  و من خطبة له (علیه السلام)>حمد الله<الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا تُوَارِی عَنْهُ سَمَاءٌ سَمَاءً وَ لَا أَرْضٌ أَرْضاً.>یوم الشوری<منها : وَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّکَ عَلَی هَذَا الْأَمْرِ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ لَحَرِیصٌ فَقُلْتُ بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِی وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِی دُونَهُ فَلَمّ
بعد از ساخت مستند گزارش چند قتل، از طریق افراد زیادی بازخوردهای متفاوت و بسیاری را کسب کردم. یکی از سوالات کلیدی این بود که سعید امامی، سرانجام شهید بود یا نفوذی؟
فکر میکنم بازخوانی جلسه تیرماه 1378 رهبری انقلاب با سران قوا و برخی از مقامات امنیتی و قضایی و سخنان ایشان، پاسخ مهم و مناسبی به این سوال باشد:
شنبه اوّل تیر 1378، پس از اقامه نماز جماعت، از ساعت 21:30 تا 24:15، جلسه سران سه قوه (آقایان خاتمی و ناطق نوری و محمد یزدی) و آیت‌الله هاشمی رفسنجان
بسم الله الرحمن الرحیم 
زخم زبان پیامدهای بسیار مخربی در زندگی دارد که در پاره‌ای موارد، جبران آنها امکان‌پذیر نخواهد بود.در روابط خانوادگی شاهدیم که این زبان و کنترل نکردنش چه پیوندهای عاطفی عمیقی را از هم گسسته است، والدین را از فرزندانشان جدا کرده و همسران را از هم متنفر ساخته است .
چه دوستی های عمیقی که توسط آن به دشمنی تبدیل شده است .و چه بدبختی ها که به بار نیاورده است.از همین رو در روایات ما بسیار به کنترل زبان سفارش شده است و از آفات
دانلود کتاب تختت را مرتب کن
نویسنده: ویلیام مک ریون
تعداد فصل: 10 فصل
تعداد صفحات: 77صفحه
 کتاب:پی دی افpdf
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
چرا باید کتاب "تختخوابت را مرتب کن" را بخوانیم؟! - خانه . https://khanehkarafarini.com › بلاگ Translate this page چرا باید کتاب تختخوابت را مرتب کن” را بخوانیم؟! گاهی تغییر به معنای این است که کارهایی که تا امروز برای شما ناملایمات بوده، اکنون می خواهید با آن روبرو ش
اندورفین چیست

آیا می دانید اندورفین چیست؟
اگر راجع به مواد شیمیایی شادی آفرین در بدن شنیده باشید حتماً کجکاو هستید که بدانید اندورفین چیست ؟ اندورفین به نوعی از مواد پپتیدی طبیعی گفته می شود که در بدن تولید می شوند و گیرنده های احساسی در مغز را فعال می کنند. در واقع اندورفین تمام فواید مورفین و داروهای خواب آور را دارد اما ضرر های آن ها را ندارد.
 
هوشیاری ذهن با اندورفین
دارو های انرژی زا و افزایش دهنده ی سطح هوشیاری تبعاتی همچون تغییرات خ

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

معرفی کسب و کارهای نوین تهران دانلود آهنگ |جهان کوچک من| Hani Home با من از ماه بگو نمایندگی پکیج دیواری و اسپلیت در شیراز کجا هستم سلامت اتاق برنامه نویسی من مقابله با ویروس کرونا جدیدترین گوشی سامسونگ 2019