روز 30 دیماه 1398 از راه رسید و این روز مصادف بود با تولد سه سالگی کیان و کیانا ( دوقولوها ) .
کیان و کیانا به همراه داداش کوچولو ( کیهان ) اومده بودن خونه باباجان و ماماني و شب رو خونه باباجان جشن تولد گرفتن . عمه ها و عمو ها هم بودن . مامانِ دوقولوها شب قبل با عمه اکرم هماهنگ کرده بود واسه کیک جشن تولد و کیک جشن تولد رو عمه اکرم درست کرده بود به همراه ژله های خوشمزه . البته خامه ها رو رفته از قنادی خریده .
*
این هم کیک جشن تولد دوقولوها . چقدر قشنگ شد
دیر وقت بود که از حمام اومدم بیرون
دیدم چراغا خاموشه و مامان و بابا خوابن
تو دلم خوشحال شدم که مامان خوابه
مگرنه باز شروع میکرد به گفتن : زود باش موهاتو خشک کن و روسری بزن سرما نخوری و بیا این ژاکت رو بپوش و
از پله ها آروم رفتم بالا و اومدم توی اتاقم
بعدشم انگار که قرص خواب خورده باشم، سریع خوابم برد
چند ساعت بعد حس کردم ینفر اومد توی اتاق
رفت بخاری رو زیاد کرد
و اومد پتو رو بکشه روم
که گفتم: مامان تویی؟
گفت: اره، موهاتو خوب خشک کردی سرما نخور
قلهک منطقه بکروزیبایی هست.بهترهست به آنجارفته وآنجاست کنیم.نوراگفت ماماني ماماني اونجاهمه دوستان من هستن؟فائزه گفت هه عزیزم غصه نخورباتلگرام باهاشون درارتباطی هروقت خواستی لیزمیخوریم سمتشون.
نورانگاهی یاس آلودبه تهران داشت هوای آلوده تهران درفصل پاییزباعث شده بودآسم بگیردولی مادرش این مطلب رانفهمیده بودکه روزی قلهک دریک زله اوراسمت جایی میفرستدکه امتدادراه تباهی خواهدبود.این زله میتوانست آلودگی هوای بیش ازحدانتظارباشدیاه
یادم هست بچه بودیم با چادر نماز ماماني یه گوشه خونه چهارتا متکا میزاشتیم روهم , چادر ماماني هم میکشیدیم روش و یک خونه کوچلو واسه خودمون دست و پا میکردیمکلی ذوق داشتیمحس خونه داری ولی خب هر بار هم خونه خوشگلمون واسه تمیز کاری خراب میکردنکلی ناراحت میشدیم
بزرگ شدیم دست بکار شدیم تا کوچلوها علاوه بر حس مستقل بودنیه خونه کوچلو و دنج برا خودشون داشته باشنچادر بازی کودک و دیدیم ایده گرفتیم و تولید کردیم
هدیه شیک و مناسب برای استقلال کودک دلبند ش
این دیگر از کجا پیدا شد؟ بسیج ملی کنترل فشار خون؟ نظام سلامت این مملکت آنقدر مشکل دارد که نگو و نپرس. آنوقت یکدفعه بسیج ملی کنترل فشار خون»؟ آنقدر این اولویت سوسولگونه و تیتیشماماني و نچسب است که وقتی دانشجوی پزشکی نخبه مملکت در دیدار دانشجویان با رهبری، از ایشان خواست که به این بسیج ملی بپیوندند و بصورت نمادین فشار خون خود را اندازه بگیرند، کسی در سالن باقی نماند که خنده مضحکه نکرده باشد.
ادامه مطلب
ببین دوست عزیزی که بی نامو نشون از دور فقط بلدی سر صدا کنی؛ تو دقیقا مثل کوچولوهایی که زنگ در خونه هارو میزنن در میرن هستی گل پسر، پسر خوبو دوس داشتنی عین شما حرف بد نباید بزنه که اونوقت عمو جیزش میکنه
ولی خوب خورده نمیگیرم؛ چون اسمو مشخصات نذاشتم حق میدم بعضی از این گوگولی مگولیای ماماني که بیشترین سابقه شون چک خوردن از ناظم مدرسه شون بوده و تا حالا جز واسه شکایت کلانتری نرفتن بخوان شیطنت کنن.
از اولم از اون دسته افرادی که صوت دارن و تصو
من چجوری قربون ماماني که ساعت۱۱شب زنگ میزنه میگه تو تلگرام خوندم امشب ساعت ۱۲ونیم تا ۳ونیم یه سری امواج میاد،گوشیت رو خاموش کن و از خودت دور بذار که چیزیت نشه،نشم؟
اون لحظه فقط یه لبخند شیرین زدم و تو دلم قربون صدقش رفتم،بهش گفتم نه مامان خودتو نگران نکن،اینا شایعه است:)
آخه چجوری برای بابایی که زنگ میزنه میگه میخوام برات گوشت بخرم بیارم، از اونجا گوشت نخر چون قصابی آشنا نیست ممکنه گوشت بد بهت بده، نمیرم؟
چطوری دوری داداشی رو که میذاره از و
بچه ها سلام . عیدتون مبارک باشه .
کیان و کیانا که خواهر و برادر دوقولوی قصه ما هستن در روز سوم عید سال 1398 خدای مهربون بهشون یه داداش کوچولو هدیه داد . حالا بعد از گذشت هفت روز بالاخره مامان و بابا اسم این نوزاد خوشکل رو گذاشتن کیهان . وای چه اسم خوب و خوشکلی . انشالله آقا کیهان کوچولوی ما در کنار داداشی و آبجی ( کیان و کیانا ) صحیح و سالم باشه و خدای مهربون این بچه ها رو حفظ کنه در کنار ماماني و بابایی .
عکسهای آقا کیهان در روز هفتم :
*
*
*
*
*
*
*
امروز دکتر بهم گفت باید زودتر ازدواج کنی تا بتونی بچه دار شی. این یکم مذخرفه. تمام راه ذهنم درگیر بود. غمی که وجودم رو گرفت انقدر بزرگ بود که واسه یه لحظه حس کردم میتونم بزنم زیر گریه. ولی وقتی رسیدم خونه و مامان جواب آزمایش رو ازم پرسید با حالت مسخره بازی برگشتم بهش گفتم دکتر بهم چی گفت. گفتم این زندگی از من دیگه ادامه پیدا نمیکنه.
خب حالا گذشته از همه ی اینا واقعا من باید چکار کنم؟ میخونی آنه؟ میخونی آنه ماری؟ من باید چکار کنم؟ مطمئنم اگه نتو
امروز دکتر بهم گفت باید زودتر ازدواج کنی تا بتونی بچه دار شی. این یکم مذخرفه. تمام راه ذهنم درگیر بود. غمی که وجودم رو گرفت انقدر بزرگ بود که واسه یه لحظه حس کردم میتونم بزنم زیر گریه. ولی وقتی رسیدم خونه و مامان جواب آزمایش رو ازم پرسید با حالت مسخره بازی برگشتم بهش گفتم دکتر بهم چی گفت. گفتم این زندگی از من دیگه ادامه پیدا نمیکنه.
خب حالا گذشته از همه ی اینا واقعا من باید چکار کنم؟ میخونی آنه؟ میخونی آنه ماری؟ من باید چکار کنم؟ مطمئنم اگه نتو
وسط سوز سرما و باران ایستادیم تا اتوبوس بیاید، هوا آنقدر سرد است که شب چلهی تهران، یه لبخند کجکی میچسبانم روی صورتم و بیهوا میگویم: لیلی داره بهار میادها، عید نوروز :) یک طور عمیقی نگاهم میکند انگار که بخواهد یک پروندهای را از آرشیو مغزش بکشد بیرون و کمی بعد با هیجان میگوید: آخ جون عید، آخ جون عید! بعد عمو نوروز میاد مثل سانتا* به ما کادو میده! میگویم: آره مامان جانم، تازه میخواهیم برویم مقدمات سفره هفت سین را آماده کنیم، سبزه د
"نمیگم همیشه ولی چرا بعضی وقتا به چیزی که بیشتر از همه چیر توو زندگیت - تا الان - تلاش کردی نمیرسی؟خواب برف دیدم. به خودمگفتم انقدر خرافاتی نباش. چیزی نیست که. بعد عزیزترین حالش بدتر شد. من حالم بدتر شد. شرایط سختتر شد. چالشها بیشتر شد.به خودم گفتم انقدر به زندگی این و اون نگاه نکن و حرص نخور. اونی که تو میبینی همچین چیزی توو زندگیش داره حتما بهتر از توئه. تو بعضی وقتها بدجنسی. خودخواهی. دختربدی واسه ماماني. خواهر بدی واسه آجی میش
نام پرده نما: It: Chapter Two 2019 ژانر:ترسناک | فانتزی | درام امتیاز:6/7 از 10 کاملا IMDB از 100.1 معتبر !کارگردان :Andy Muschiettiنویسنده :Gary Daubermanبازیگران :James McAvoy, Javier Botet, Jessica Chastainکشور تولید کننده:تاریخ انتشار : 6 سپتامبر 2019زبان پرده نما :اِنگلسی اَمریکنمدت زمان: 169 دقیقه و اَندی خلاصه داستان: گروه بازنده ها بعد از بزرگسالی و 27 سال بعد و زمانی که شهرشان را ترک کرده اند با پیداشان دوباره آن دلقک »اَبله مجبور می شوند از بچه کوچولوهای ماماني شهر دفاع کنند .
دانلود با
موضوع: دستگاه ردیاب موبایل در پادگان02 شهید انشایی پرندک
خب مثل خیلی از پسرای تیتیش ماماني دیگه که خوانواده خیلی لوسش کردن منم به همراه پدرم رفتیم به پارک بزرگ ساری تااز انجا من به انوان سرباز تحت اموزش به پادگان اموزشی اعزام شوم. خداییش اثلا فکر نمی کردم بتونم به این راحتی با کسی دوست بشم هنوز وارد اتوبوس نشده با یک شوخی ساده با پسری که کنارم نشسته بود و خیلی هم ناراحت و نگران بود دوست شدم اسم اون پسر صابر ذکریازاده بود مههندس معماری بود و خ
باسمهتعالی
اپیزود اول:
میرسم خانه، چشمانش خیس بود، خیس خیس خیس. سشوار به دست نشسته بود و با دقت یکی یکیاش را خشک میکرد، اما نمیتوانست سرش را نگه دارد، گردنش میافتاد: اگه بمیره چی!
اپیزود دوم:
بخواب ماماني، بخواب، بعد تو تو دنیا هیچچیز واسم مهم نیست و دوست دارم زودتر بیام پیش تو.
اپیزود سوم:
. قربونت برم الهی.! زود رفتی از پیشمون.دیگران هر چی میخوان بگن که موقعش بود.اما نه.همشون بیخود میگن.خیلی زود بود. میخواستم قشنگترین
هوالرئوف الرحیم
الان تو رختخواب. هی این پهلو اون پهلو می کردم و تو هر پهلو یاد یه بخش از زندگیم می افتم که گره ی کوری افتاده بود و من جنگجو نبودم.
خب بعضی از آدمها هم اینطورین.
من تنها گزینه ای که باید اون چیز برام داشته باشه راه اومدنشه. باید دوستش داشته باشم و اون چیز هم من رو دوست داشته باشه تا بتونم باهاش راه بیام.
چند باری در می زنم. باز نکردن می رم. محکم هم می رم. نه شکست خورده.
تو دوستی هام. تو انتخابهام.
الان داشتم به سال کنکورم فکر می کردم که
الان از خواب بیدار شدم، یعنی فکر میکنم. خواب به قدری پیچیده بود که باید حتما بنویسم.
عمیق ترین لایه خوابم خیلی تاره، یه چیزی بود درباره اینکه با دوستم بلیط قطار داشتیم و میخواستیم بریم سفر، ولی انگار لوازم کمپ مون اونقدری تکمیل نبود که من دلم بخواد. از رفتن و برگشتن چیز زیادی یادم نمیاد به جز کلی گل و مه و پانچو، ولی در قسمت بعدی از خواب، مردیت گری(از سریال آناتومی گری) رو خواب میدیدم که ش که دبیرستانی بود رفته بودن شهر دیگه ای و به جا
یا یه سالاد الویه که از توش یه سوپ در اومد و یه پست بلاگی
رشته
فرنگی ها سرخوشانه و در هم بر هم سرخوردند توی آب مرغ ها. در قابلمه را که بستم دیدم
بدون سرخی گوجه این پیش غذای ناخوانده کامل نیست، حال و حوصله ی پوست کندن و صبر
کردن برای پختن گوجه ها را هم نداشتم، به علاوه دیدم که آب غذا تحمل یک ربع دیگر
جوشیدن را ندارد و من هم خیلی گشنم. یک دو بار تکانی به سسی که تازه از جاماییکا سوغات
گرفتم دادم، باز هم دلم به رنگش راضی نشد و چند قطره سس تند از این معم
دارم توییتر را پایین و بالا می کنم که توییت اش را میخوانم عمل اش موفقیت آمیز نبوده است میروم توی صفحه اش ، نمی شناسمش موهای ریخته شده اش یعنی شیمی درمانی را شروع کرده است .خودم را نگاه میکنم که مدت ها نشسته است توییت ها را میخواند .فقط در مورد بیماری اش ننوشته است تحلیل های فوتبالی ، تحلیل در رابطه با مسائل روز و نه تحلیل های مبتذل ، تحلیل هایی که درباره ی فردوسی پور و میثاقی نوشته بود حتی برای منی که اگر یک شبکه فوتبال داشته باشد و یک شبکه کلاه
دانلود بازی کودکانه مراقبت از کوچولوی شیطون
نسخه جدید
دانلود رایگان بازی
نام تجاری :
bachemoraghebt
تعداد دانلود :
21520 نصب فعال
حجم :
16٫4 مگابایت
نسخه :
22
حداقل اندروید :
2.2.1 به بالا
ارسال توسط:
جلال ابراهیمی
تعداد بازدید :
1450834 بازدید
تاریخ انتشار :
24 مارس, 2017 در 8:16 ق.ظ
آخرین بروز رسانی :
24 دسامبر, 2019 در 4: ب.ظ
دسته :
اپلیکیشن رایگان/ بازی ها/ تفننی/ دخترانه
برچسب ها :آندرویدبازی آندرویدبازی تفننیبازی دخترانهبازی رایگانبازی هاتفننی
مردی با آرزوهای دوربرد : زندگی و کارهای حاج حسن تهرانی مقدم، پدر موشکی ایران
مردی با آرزوهای دوربرد : عقار حدادی – فائضه، انتشارات لوح نگار
معرفی:
هدفش موفقیت خودش و تشکیلاتش نبود. حتی هدفش سربلندی سپاه و نیروهای ایران و خاورمیانه قدرتمند هم نبود. صاف و پوست کنده می خواست اسلام ابرقدرت » شود.
خلاصه:
این کتابی است بسیار زیبا از زندگی و کارهای حاج حسن تهرانی مقدم معروف به پدر موشکی ایران.همت و اراده، استقلال، خودکفا بودن، تولید داخلی، اطاع
همیشه از جعبه ابزار خوشم میآمد. به نظرم هر مردی شبیه جعبه ابزارش بود. جعبه ابزار بابا یک جعبه آهنی بسیار سنگین بود. جعبه ابزار عموی بزرگم یک کمد بود! جعبه پدربزگم یکجور. و جعبه ابزار خانه ما که همسر جمعش کرده یکجور.
همیشه دوست داشتم کنار بابا بایستم تا وقتی چیزی را تعمیر میکند وسایل داخل جعبه ابزار را بررسی کنم و بپرسم این چیه؟ به چه دردی میخورد؟ اولینبار کی آنرا خریدید؟
و همیشه چیزهای جالبی در آن پیدا میکردم. کریستالهای لوس
بعضی از رفتارها و علایق بنده در خانواده هیچ گاه درک نشده است و از این جهت اعضای خانواده به ویژه برادر گرام، معمولا مرا فردی غیر عادی و به فنا رفته تلقی میکنند! از جمله این عادات سحرخیزی و علاقهی شدید من به "روز شنبه"، "اول مهر" و "فصل جنونانگیز پائیز" است. از همان زمان شکوفگی همین بودم. هنوز که هنوز است مرا دستاویز محافل خنده و شادی خود میکنند که سمیرا آنقدر خُل است که در طفولیت به خاطر جنونِ مدرسه، حاضر به رفتن به مهدکودک و پیشدبستانی نش
سلام. خشک آمدید به خانه ی به نام خمام . چی گفتم الان؟. ببشخی. من تمرکوزم در رفته الان از انتهاش ابتلا میگم. چی؟. من چرت پرت میگ؟ میدونی من کی ام؟ میدورنی هیچ اینجا کجاست؟ تی چومانه بازا مره بیدین ، چی؟ چی سده؟ ببخشید دای جان م ن کمبود اعصاب دارم دکتر بیشرف گفته باید روزی سه کیلو خیار بخورم تا خوب بشم. چی؟ من دولوغ گفتم؟ جانه من نه، تو بمیری اگه دروغگی زده باشم . بپر برو جعبه ی خیار هارو. بیار. تا. ویتامین
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
۱.
همه نذری می دن امروز و فردا
چقد توی خیابونا شلوغه
نگاشون میکنه مولود شعبان
سرشون خیلی مهمونا شلوغه.
۲.
یکی میگه کدوم مداحی خوبه؟
یکی فکر لباس جشنشونه
همه ی گل فروشا تو خیابون،
می گن : عیده دیگه، بَرِّه کُشونه!
۳.
خودم دیدم یکی پشت ماشینش
نوشته لیزری ، با خط خوبی،
که:شاید او بیاید صبح جمعه»
کنارش هم زده :اغفر ذنوبی»
۴.
می خوندم تو حدیثی، عید اصلی،
همون روزه که توش عاصی» نباشی
همون روزی که با کارات
درباره این سایت