نتایج جستجو برای عبارت :

قلب تن روحم

باید واسه یک بارم که میشد من حس خوب رد کردن درخواست‌هاتو تجربه میکردم. باید خرد شدن کاخ هیجانی که تو صدات بود، خاک کردن ساختمان مجلل غروری که با هیچ زله‌ای نمیریخت رو میدیدم. روحم شده الان. سیگار به دست، خوابیده رو تخت، روحم به سقف نگاه می‌کنه.
دانلود اهنگ شدی قلب و تن و روحم شدی بال و پر و جونم
دانلود اهنگ جدید امیر تتلو به نام شدی قلب و تن و روحم به صورت کامل با لینک مستقیم و با کیفیت بسیار عالی همراه با متن
اسم اصلی این ترانه زیبا خار است که با مراجعه این موزیک زیبا را در وبلاگ دی ال موزیک دریافت کنید
متن اهنگ شدی قلب و تن و رحم کامل
ادامه مطلب
کوچیک تر که بودم،فکرای عجیب و غریب زیادی داشتم.
اوج این فکرای عجیب، تو سال های اول و دوم دبستانم بود. گاهی حس می کردم روحم تو این دنیا تنهاست و آدم های اطرافم حتی پدر و مادرم فقط یه سری تصورات یا یه جور ربات هستند که خدا اون ها رو کنارم قرار داده تا من و رفتارم رو بسنجه. بعد از این فکر، از همه ی جمع ها دور میشدم و گوشه گیر می شدم،چون از آدم های کوکی اطرافم می ترسیدم.
گاهی طرز فکرم عوض میشد،قبول می کردم که همه ی آدم ها مثل من روح دارن. با ذهن کوچیکم ا
 این که
 بغض کنی.
 مدام قورتش بدهی‌.
 مدام بخواهد از گوشه چشمانت بریزد‌
 و
 نگذاری.
 
 این که
 انقدر نفهمد دردت چیست
 که
 بغض هایت نیش شود،
 نیش هایت کلمه
 و
 تا زبان ت را ببیند،
 شاکی شود.
 این ها
 نشانه های خوبی
 نیستند.
 خدا بخیر کند.
 
دلم می خواست به جای درس و مشق
پیچ و تاب ِ لباس مادرم را از بر می کردم .
دستهاش را می گذاشتم روی چشمهام
بعد دیگر گم نمیشدم توی هزارتوی جیغ و کابوس .
وارد دنیای ِ مادرانه هاش می شدم و هیچ غمی نداشتم دیگر .
کاشکی میشد چشمهام را ببندمتا ناخن کش ِ روحم از کار بیفتد .
رد خون را نگیر.
وقتی به خراش هایِ موربی که به موازات یکدیگر روحم را شکافته اند میرسی، رنگ نگاهت را دوست ندارم عزیز. از وهم رنج آلودی که در مردمک هایت دو دو می‌زند، دست هایم مشت می‌شوند. اما به خاطر دارم که تو را به جای چه شب ها و روزهایی دوست داشته ام، محبوب من. پس از آن لبخند کش آمده ام تعجب نکن.
تعجب نکن وقتی علی‌رغم گفته ام، رد خون را گرفتی، چیزی نگفتم.
وقتی دستت را روی شیارهای خون آلود روحم کشیدی، لب هایم را روی هم فشردم تا ناله ی دردناکم آسم
چقدر سرم درد می کند
چقدر دلم غم دارد
چقدر حالم گرفته
روحم رنجیده
گوشهایم
از شنیدن صدای
پوچ آدمهای تکراری 
بی تحمل و گریزان شده
چقدر انتظارتنه دیگریادم نمیآیدت توهم چون آنها
چقدر دلم یک مرگ آرام پس از یک قهوه ی تلخ میخواهد
شاید بفهمند کامم تلخ بود از این آدمها و دنیایشان اما اگر بفهمند. اگر
شاعر میگه " نشود فاشِ کسی آنچه میان من و توست " و پُر بیراه هم نگفته و همهٔ اون چیزی که از تو ؛ توی روحم باقی مونده تا به ابد برای احدی روشن نمیشه و همیشه یه علامت سوال میمونه برای همه !
 
+ مخاطب جمله های بالا خودمم فقط و فقط
 
++ someone like you از Adel یه سری خاطرات دبیرستانیم رو یادم آورد که با دوستام از ته قلبمون میخوندیمش :)
 
وَ عَمِّرْنِی مَا کَانَ عُمُرِی بِذْلَةً فِی طَاعَتِکَ، فَإِذَا کَانَ عُمُرِی مَرْتَعاً لِلشَّیْطَانِ فَاقْبِضْنِی إِلَیْکَ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَ مَقْتُکَ إِلَیَّ، أَوْ یَسْتَحْکِمَ غَضَبُکَ عَلَیَّ.»
صحیفه‌ی سجادیه - دعای مکارم‌الاخلاق
-----------
24 سالگی، پربار بود.
پر از اشتباه، آزمون و خطا، نرسیدن، دل‌کندن، ازدست‌دادن، متزل‌شدنِ نقش تصویرها و تصورهایی که در درستی‌شان تردید نداشتم، افتادن و مثل همیشه، بلندشدن برای دوباره‌سا
احساس می کردم کورم . احساس می کردم مثل ماهی تو آگواریوم که از وقتی  مریض شده وقتی من می خوام غذا بهش بدم، دست منا نمبینه و به سمت دست من حرکت نمی که
منم  مریض شدم  مریضی شرک گرفتم . مریضی دوری از خدا . هر اتفاقی خوب یا بدی تو زندگیم میفته همه را از خودم می  دونم از تصمیمات خودم .
پس چرا  من خدا را توی زندگیم نمبینم 
 من باید توی همه زندگیم خدا را ببینم 
 آخه . فاطمه. چرا این چشمات خدا را نمبینه 
خدا یا میشه دستتا بیاری جلو چشام منم قول مید
چند روز پیش خیلی ازت دلخور شدم
با خودم گفتم "ببین چقدر من بی ارزشم"
خواهرم منو توی لیست کارهاش قرار می ده، وقتی نوبت به من رسید اگر غافل بشم میرم تهِ لیست
کافیه یه پیامک بده و من جواب ندم
بعدش خیلی شرمنده شدم وقتی فهمیدم چقدر باعث استرس و عذابت شدم
ولی یه چیز رو فهمیدم؛
اگر من خوب نباشم و آدم نباشم و قلب و روحم رو پاک نگه ندارم، فقط نکبت توی زندگی خودم نمی افته؛ زندگی تو رو هم نکبتی می کنم
به قول خودت باید روی خودم کار کنم تا نظر خدا ازمون برداشته
انگار شوق رسیدن به تو بیشتر غم ندیدنت توی روحم رسوخ کرده.
لبخندِ چسبیده به لبهای من!
بیخود خودت را غصه دار نکن.
من کنار توام.
تو مرا داری و غصه میخوری؟.
کاش دق کنم و همچون روزی را نبینم.
من با تو زنده ام
با تو زندگی میکنم
با تو نفس میکشم.
حتی اگر کنارم راه نروی.
حتی اگر چشمهات تا ارتفاع ستاره ها مرا پرواز ندهند.
حتی اگر توی چشمهام زل نزنی و نگویی که کنارم هستی.
حتی اگر دستهایت اینجا نباشند تا اشک مرا پاک کنند.
.
.
.
یک جمله هست که نمیدانم برایت
.من دارم ناپدید میشم. دارم عقلمو از دست میدم. دارم ذوب میشم. دارم از بین میرم. میدونم. من . من دیگه نمیدونم چجوری باید قوی باشم. چجوری باید تصور خوبی ک بقیه دارن ازمو حفظ کنم. تلاشم بی فایدس. من جسمم اینجاس اما روحم جای دیگه ایه یه جایی ک خودمم نمیدونم کجاس.ی وقتایی ب اتفاقایی ک هرروز میوفته فک میکنم و unreal unreal unreal. توقعتو از ادما بیار پایین. از خودت. بیار پایین توقعتو. ول کن. ب درگ که هیچی پرفکت نیست. خب نیست. اگه پرفکت بود همه چی شاید بی معناتر میشد.
و انسان هایی که حاضرند زجر بکشی ولی ظاهرت مطابق میل‌آن ها باشد
+ کاش میتونستم بهت بگم که یکم خودمو ببین.
بگم که چقدر دوست داشتم پیشت خودم می بودم
بگم چقدر روحم خسته و آزرده ست از تنهایی. از پذیرفته نشدن از تحقیر شدن های مدام
دین و ظاهر یک جور
ت یک جور
تنها ماندن از جانب دوستان جور دیگر!
و مشکلات بحث ازدای که شده و عدم صحبت باهات توی این زمینه توسط فرد مورد نظر.
بگذریم
فقط
دلم
شکسته 
و 
خسته است.
 
روحی رنجور
خیره به دور دست ها
سا
در بی‌معنا‌ترین حالت ممکن به سر می‌برم. دیگر نه مثل سابق می‌توانم برای خودم دلایل انرژی‌بخش بیاورم و از آن دلایل نیرو بگیرم و نه دیگر همچون گذشته این پوچی و بی‌معنایی مرا شدیداً افسرده می‌کند. ناگاه، وسط تمام خواسته‌ها و کارهایم مغزم می‌گوید خب که چه؟ ذهنم به اول و آخر این دورِ تکرارشونده فکر می‌کند و روحم چونان مار زخم‌خورده‌ای از این همه بی‌معنایی به خود می‌پیچد و می‌پیچد و می‌پیچد. از تأسف سری تکان می‌دهم و بعد؟ هیچی، به زندگی
خلافکار شماره یکخشم، خلافکار شماره یک است و بیشتر از هر عامل دیگری تأثیرسوء بر الکلیها دارد. ریشه تمام انواع بیمار یهای روحی خشم است،چرا که ما بغیر از بیمار یهای روانی و جسمی، دچار بیماری هایروحی هم میشویم.(الکلی های گمنام)وقتی در حال اجرای گام چهارم به خودم نگاه می کنم ، برایم آسان است تا اشتباهاتی را که در گذشته مرتکب شدم، ببینم . اگر زخم های گذشته را باز کنم، دچار خشم می شوم و خشم مانع تابش نور به روحم می شود. اگر همچنان بر دردها و نفر تها به
خیلی زوده برای خسته شدن، خیلی خیلی. ولی واقعا انگار که چیزی ازم نمونده باشه، انگار که تمام این 9 ماه توسط این روزا دارن بلعیده میشن.
نیاز دارم به موسیقی، به هنر، به چیزی که روحم رو نوازش بده ولی تهش هنوزم با درسا و فرمولا میگذرونم و واقعا اگر علاقه نداشتم بیشتر بلعیده میشدم.
نیاز دارم به فعالیت، به پیاده روی روزانه، به باشگاه، هر چند هنوزم خستگی اون سالها از تنم بیرون نرفته.
نیاز دارم به در آغوش گرفته شدن.
نیاز دارم به شلوغی، منِ این روزها
امروز خیلی خستم از همه چی.روحم و بدنمو انگار گرفتن با چوب محکم زدن.نمیدونم چم شده،نمیدونم چرا حس میکنم درونم اتیش روشن کردن و از داخل دارم میسوزمو خاکستر میشم.
نمیدونم چرا برای فرار از خستگی از خودم از بقیه همش دلم میخواد بخوابم،دلم میخواد فراموشی بگیرم هیچی یادم نیاد.نمیدونم چی شده درونم چه خبره .چرا اینقدر روحم خسته شده.نمیدونم از چی دارم عذاب میکشم.
دلم میخواد برگردم به دوران بچگی،دلم برای روزهای بی دغدغگیم تنگ شده،روزهایی که اشک وناراح
 چرا از هوایی که نفس می کشم نمی ری؟
چرا از لحظه های خوابم نمی ری؟
چرا توی بیداری ولم نمی کنی؟
چرا وقت راه رفتن زیر بارون تنهام نمی زاری؟
چرا توی شلوغی بازار گُمَم نمی کنی؟
چرا پشت چراغ قرمز توی اتوبوس توی مترو روی صندلی منو جا نمی زاری و بری؟
چرا موقع تماشای تلویزیون از جلو چشمام محو نمی شی؟
چرا سر سفره ی شام قهر نمی کنی که بری برای همیشه؟
چرا من رو نمی بری خاک کنی و بری به زندگیت برسی؟
چرا از ذهنم از فکرم از مغزم از قلبم از نفس کشیدنم از روحم از
اصلا حوصله ندارم بخوام راجع بشون یه پست بنویسم ولی این باید اینجا ثبت شه تا روزیکه بهش نیاز داشتم برگردم بخونم و الکی واسه چیزای مذخرف حرص نزنم.
یچیز جدیدی که کشف کردم من حتی تو پستامم توانایی ابراز وجود خود واقعیم رو ندارم.
گاهی واقعا کلافه میشم و میزنم به سیم آخر واسه رفتاراشون. گاهی انقدر ناراحت میشم که روحم درد میگیره از اینکه هردوشون دارن اذیت میشن. ولی این دوتا واقعا بدون همم نمیتونن.
باید سریعا درسمو تموم کنم برم از اینجا. این شرایطو د
دی‌شب از شاپور بنیاد تو استوریم نوشتم:
دیگر
نه می‌گریزم
نه به فتح جهان‌های متروک می‌روم »
از دی‌شب سبکم. رهام. مثل بغضی که گریه شده باشه. مثل یه چیزی که تو حلقم بوده باشه و بتونم بیارمش بیرونحالا راحت نفس می‌کشم. مثل زنجیری که به پام بوده و‌ نمی‌تونستم راه برمحالا‌ می‌دَوَم. مثل دستبندی که به دستم بوده و دستام رو به هم چسبونده بوده. حالا می‌رقصم
درد و جای حالت قبلی رو تن و روحم مونده اما فعلا تو حال و هوایِ لذت رهایی ام، خیلی به جایی
هر روز که می‌گذرد بیشتر از هیاهوی زندگی اجتماعی- خانوادگی خسته می‌شومدلم می‌خواهد به منطقه‌ای دور در طبیعت پناه ببرم؛ جایی که آدم‌ها نیستند، جایی که صدای سکوت را بشنوم، جایی که در خلوت محض خودم باشم
خلوت و تنهایی و سکوت برای من معادل آرامش است
دوست دارم همین فردا کوله‌ام را بردارم و به مزرعه‌ای دور دست بروم، روزه‌ی سکوت بگیرم و تنها گوش کنم
اما آدم‌ها هر روز استدلال‌هایی مثل ما اجتماعی خلق شدیم و تنهایی دوامی نداریم»، آدمی که تنها
راوی : خواهر شهید
آخرین خداحافظی او را کاملا به یاد دارم. هیچوقت اینگونه نبود.‌ حال و هوایی داشت برای خودش.
قبل از عملیات والفجر مقدماتی، با موتور آمد منزل و گفت: 《 دارم میرم.دعا کن که برنگردم!》
نگرانی من را دید ، ادامه داد:《 هنوز این جماعت یک دست نشده اند . نمیدانم چرا اینگونه اند؟! من از این دنیا هیچ چیزی نمیخواهم.حتی یک وجب از خاکش را‌.
دوست دارم انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم. دوست دارم اگر لایق شدم و در امتحانات خدا نمره قبولی گرفتم ، بد
پیمانه در پیمانه در پیمانه جا می‌ماند
یاد نفس‌های تو در این خانه جا می‌ماند
من، راهی شهر قیامت می‌شدم اما
یادم میان خلوت میخانه جا می‌ماند
فردوس دیگر از مقام عاشقان خالی است
تا شمع جا می‌ماند و تا پروانه جا می‌ماند
در این خماری مانده‌ام؛ بی‌هیچ پایانی
صد بوسه بر قلبی که بس جانانه جا می‌ماند
با این خیابان‌خواب یادت، مهربان‌تر باش
مردی که یادش در شبی شاهانه جا می‌ماند
این زندگی جز خاطرات مانده در دل نیست
بهتر که روحم در شب پروانه جا می
 
خدایا عذر می خواهم از اینکه در مقابل تو می ایستم و از خود سخن می گویم و خود را چیزی به حساب می آورم که تو را شکر کند و در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل حساب آورد!

خدایا آنچه می گویم از قلبم می جوشد و از روحم لبریز می شود. خدیا دل شکسته ام، زجر کشیده ام، ظلم زده ام، از همه چیز نا امید و از بازی سرنوشت مایوسم. در مقابل آینده ای تیره و مبهم و تاریک فرو رفته ام. تنها تو را می شناسم، تنها به سوی تو می آیم، تنها با تو راز و نیاز می کنم.
 
 بخشی از نیای
رهبری دارم ز جنس آسمان
درد های بیشمار اما دلش یک بیکران
در میان دوستان زیبا و شاد و دلنشین
در میان دشمنان هیبت بود شیر ژیان
با تمام خستگی های زمان
اعتماد اوست بر صاحب زمان
درد دلهایش نگو جانم گرفت
بی وفایی های من خوابش گرفت
ای خدا ای کاش گردم من فدای رهبرم
این منی که دم زنم من شیعه ی حیدرم
سید علی باشد خودش سبط علی
راه و رسمش راه و رسم مولا علی
من به دور او نگردم پس که گردد دور او
من فدای او نگردم پس که باشد یار او
تا در این تن جان و روحم جاری است
ر
بسم الله الرحمن الرحیم
 
۱. ابتدا
- سلام
+ سلام
- گاه گاهی که دلم از همه چیز تنگ میشود یادت بیش از حد معمول مرا به خودم یادآوری میکند. در دلم داد میکشم و در سرم همان صدا به گوش هایم برگردانده میشود. خسته میشوم از این همهمه درون خودم. مگر چقدر میتواند فکر از سر یک نفر بگذرد؟ سرریز اینهمه صدا و حرف و خنده و گریه و عصبانیت و ترس و بی عاری کجا میریزد خب؟ این حجم از داده های خمیری شکل -که به هزار رنگ و فرم میتوان در آورد- کجای سرم و قلبم جا میگیرد؟ تاریخ ان
سلام دلبر شیرین سخنم خوبی ؟ دلم سخت تو را می خواهد. دلم می خواهد الان دقیقا همین جا بودی ! عطرت در خانه پیچیده و روحم از بوی تو به پرواز در بیاید.آه
کاش دستان گرمت حالا دقیقا بین تاریکی شب سهم من بود. می کشیدی روی صورتم و من دوباره زنده می شدم!
راستی نگفته بودم نه ؟ که من به بوی آغوش تو معتادم؟
نگفته بودم دستات مخدر ان برای من ؟
آخ!
تو نمی دانی من چه احساسی را تجربه می کنم! چه حالی را هر روز زیست می کنم و دم نمی زنم!
مگر دوری از آغوش تو کار آسانی است؟
سلام دلبر شیرین سخنم خوبی ؟ دلم سخت تو را می خواهد. دلم می خواهد الان دقیقا همین جا بودی ! عطرت در خانه پیچیده و روحم از بوی تو به پرواز در بیاید.آه
کاش دستان گرمت حالا دقیقا بین تاریکی شب سهم من بود. می کشیدی روی صورتم و من دوباره زنده می شدم!
راستی نگفته بودم نه ؟ که من به بوی آغوش تو معتادم؟
نگفته بودم دستات مخدر ان برای من ؟
آخ!
تو نمی دانی من چه احساسی را تجربه می کنم! چه حالی را هر روز زیست می کنم و دم نمی زنم!
مگر دوری از آغوش تو کار آسانی است؟
آیا کسی به سلامتی روان مددکاران اجتماعی اهمیت می دهد؟
 
قلب و روحم را به کار انداختم. من می توانستم کارهای بیشتری انجام دهم ، بیشتر باشم. من سخت بود ، من قوی بودم - تا وقتی که دیگر نبودم.
این یک مهمانی دوست داشتنی با دوستانم از مکتب کار اجتماعی است. با این حال ، من می دانم که یک سوال وحشتناک وجود دارد. بنابراین بین لیوان شراب و چیپس سیب زمینی ، من خودم را برای آن فولاد می کنم. 
از آنجا که من نمی دانم که آیا من در دنیای آنها تعلق دارم یا نه. ببین ، من

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

مرکز تخصصی تعمیرات گیربکس اتوماتیک وبلاگ آژانس مسافرتی مهر پرواز معرفی انواع پکیج و راداتور هک گوشی زیرزمین غار روزگار من آهنگ های سانسور شده Life is constantly hone گروه فرهنگی هنری ۱۴۹ ظفر Mahdi Abbasi - مهدی عباسی