نتایج جستجو برای عبارت :

پیش خ‌واهرم خوابیدم

بیدار شدم
نمیدونم ساعت چند بود از دیشب چیزی یادم نمیومد، میومد ولی مبهم. حتی یادم نمیاد که برای چی حالم بد شد. فقط میدونم که قرص زیاد خورده بودم، اینو از فراموشیم گفتم! 
آزمایشگاه نرفتم، هر کی زنگ زد جواب ندادم، کارامو یه روز بیشتر عقب انداختم. دلم خواست! 
دلم خواست حالم بد باشه
خوبی اینکه راجب داروها خیلی تحقیق میکنم اینه که میدونم چی بخورم که حالمو خیلی خیلی بد کنه! 
فقط 
امروز نباید شنبه بود 
شنبه روز کارایه مهم بود، روز حرکت های قوی، ر
یک نیم روز را خوابیده‌ام. بک نیم روز را خوابیده‌ام با دانش بر این که خواب دیشبم دست کم ۸ یا ۹ ساعت بوده. خوابیده‌ام چون سریالم تمام شد و زندگی نباتی امروزم و همه چیز که بغض بود و سنگینی توی گلو حالم را بد می‌کرد. خوابيدم و تلاش کردم بخوابم. انگشتم را فوت کردم و گریه‌هام از آن بین زد بیرون و فوت کردم تا چیز‌های دیگر بیاید بیرون و بتوانم حداقل بخوابم. ساعت‌ها خوابيدم. بدون هیچ انگیزه‌ای. در حالی که در پشت میز کنارم ساعت‌ها کار و فعالیت برپاست.
امروز رفتیم بیرون ، کافه هوگر چیزکیک های خیلی خوبی داره و البته سرو چایی‌اش هم عالیه. بعد هم رفتیم دور زدیم، شهر کتاب بسته بود و مستربرگر باز :) چیزبرگرهای عالی اما نوشیدنی ومپایر نامش خیلی خوب نبود.
یکم کتاب خوندم قبل اینکه بیام بخوابم ؛ راستی امشب پيش مامانم خوابيدم :)
دوستت دارم خدا جان و ممنون :)
دیشب زیر نور ماه خوابيدمخواب تو و چشماتو دیدمتوی خواب لبهاتو بوسیدمبا یه بغض گنده از خواب پریدمبا مدادِ آبی و سفیدم عکس تورو روی ماه کشیدمابر اومد و روی ماهو پوشوندتا سایه ی سیاهشو دیدمدلم تنگ شد برای بوسه هایمون.
ادامه مطلب
خانوادمو بیشتر میبینم
کلی با بچه هام بازی میکنم
سوراخ سنبه های خونه رو کشف کردم
کلی کار تعمیری داشتیم
کلی خوابيدم
کلی بیدار موندم
کلی شنبه خونه موندم
کلی به باغچه حیاط رسیدم
سیزده به در پشت بوم رفتیم، یه تجربه جدید بود، عین چهارشنبه سوری
خیلی خوبه الانم که نصفه نیمه باید بریم سرکار وسط هفته دو سه روز تعطیله آدم خوب میتونه استراحت کنه و کنار بچه هاش باشه.
برخلاف پيشبینی ها اصلا هم دعوامون نشده و خیلی هم خوب بودیم با عیال و بچه ها
 
 
+ در حال ت
شب دیر رسیدیم خونه و بی توجه به آلارم گوشی صبح گرفتم خوابيدم. فسقل رو بهونه کردم که شب دیر خوابیده و الان نمی تونه بیدار شه. تو این حال خوشم واسه بیشتر خوابیدن آقا شازده اومد بالای سرم که صبحه و پاشو بریم مهد. یک ور وجودم خواست غر بزنه که اه آسایش نداری از دست این بچه ها و اون طرف وجودم گفت هزاران هزار بار این اتفاق برای تو افتاده مثلا پارسال فلان روز و اصلن جزییات اون روز یادت نیست که چقدر خسته بودی و چقدر دلت میخواست بخوابی و وقتی نخوابیدی چه ح
تا اونجایی که یادمه ظهر همه آه و ناله میکردن و نقد بودن و بازار نابود بود و خودرو ۱۲۰ تومن بود و ترامپ میخواست بزنه و دلار ده هزار تومن و .کمی خوابيدم الان می بینم که همه فول سهم فول اعتبار شدین، ترامپ تایید کرده و مذاکرات موشکی هم هماهنگ کردین و همه باز شدن وارن بافت و معجزه تکنیکال و بازسازی سوریه و سیمان و‌کاشی .دادستان تهران امروز ژست گرفت که بزودی تکلیف تلگرام رو روشن می کنه، بنده خدا خبر نداره ما اینجا با تلگرام روزی ده بار تکلیف دنیا
ای خدا بازم امروز دیر بیدار شدم 
باید به خودم یه تلنگری بزنم با این وضع نصف وقت مفید رو خوابم.
صبح زود از هفت صبح تا یازده بهترین زمان مطالعه برای من هستش اما من خیلی همت میکنم تازه ۹ از خواب بیدار میشم امروز ساعت یازده و نیم تازه شروع کردم درس خوندن و تعجب نداره بازم خوابم میاد اینقدر خوابيدم خسته شدم .
باید یه فکری یه ایده ای پیدا کنم اینطوری نمیشه ادامه داد .
یه ایده یه فکر 
کمک
* قرار گذاشته بودم صبح تا ظهرُ اصلا سمت گوشی نیام و درس بخونم!
فقط دو روز سر قرارم موندم:( دیروزُ که کلا خوابيدم و بعد از اون اصلا حس خوندن نبود
امروزم با زور و بیچارگی خودمو بیدار نگه داشتم و بازم حس خوندن نبود! فقط چند تا نمونه سوال وارد جزوم کردم؛/
* الان که اندازه صبح خوابم نمیاد، یه نتیجه‌ گرفتم که امیدوارم در روزهای آینده یادم باشه اونم اینکه: نخوابی نمی‌میری! ؛/
* و حال‌ بگیر تر از همه اینه ! که وقتی هم میپرسی ینی چی میگه همینجوری!
خیلی سخ
 خواب دیدم
  در دریا بودم
  دریای پر موج
 دریای متلاطم.
 باد های پشت سر هم،
 خوف ناک بود وصف حالم.
 ترسیده بودم.
 دلبسته ی دریا بودم
 ولی
 ترسیده بودم.
 کشتی آمد.
 حالا،
 سوار بر کشتی بودم.
 کشتی که یک پهلویش،
 شکسته بود.
 مرا برد
 برد
 از میان موج هایی
 که
 پی در پی می آمدند،
 برد
 و
 به ساحل رساند.
 چه آرامش عجیبی داشت
 رسیدنم به ساحل.
 بلند شدم.
 دوباره خوابيدم.
 باز همین خواب را دیدم.
 با این تفاوت که این بار
 با همان کشتی،
 دوست
مامان میگه "لااقل بگو از چی دلخوری؟"نگفتم انقدر حساس و گه شدم که همین که دراز کشیده و حالم رو میپرسه لجم رو درمیاره. بلند شو. بشین. بپرس. بغلم کن. نه اینکه از مبل بیام پایین، کنار بازوت یه جایی برام سرم پیدا کنم و بازم حرفم نیاد.نگفتم انقدر عصبانی و دلخور و ناامیدم و بی حسم که حتی دلم نمیخواد حرف بزنم راجع بهش.به جاش گفتم چایی میذاشتی خب. بعد که رفت و چایی گذاشت. دلخور شدم. بلند شدم. خاموشش کردم. خوابيدم. پتو رو بغل کردم و به روی خودم نیاوردم که
آیت‌الله موحدی‌کرمانی: مسئولان گوش‌های خود را باز کنند/گویا برخی‌ها از یاد برده‌اند چه کسی بوده‌اند.
خطیب نمازجمعه تهران:نباید مثل آن فردی که گفت من شب خوابيدم و صبح بیدار شدم و دیدم بنزین گران شده است، نسبت به مسائل تدبیر صورت گیرد.عجب! شما هم مطلع نبودید و شما از وضع کشور مطلع نبودید که حالا مطلع شده‌اید؟!‍ خدا کند که این حرف که من هم خبر نداشتم دروغ باشد.جان مردم به لب رسیده است و مردم دارو پیدا نمی‌کنند؛ اگر هم دارو پیدا کنند نمی‌توا
✍ مرحوم شیخ علی آزاد قزوینی
روزی که وارد نجف اشرف شدم و رفتم به مدرسهٔ بزرگ خراسانی - قدّس سرّه - ، ایّام تابستان بود. شب رفتم پشت بام مدرسه بخوابم. جمعیّت زیادی از آقایان طلّاب، پشت بام مدرسه می‌خوابیدند و بنده هم خوابيدم. نصف شب از خواب بلند شدم و مشغول نماز شب شدم و بعد از نماز شب، وقت اذان صبح شد؛ من هم مشغول اذان گفتن شدم.
ادامه مطلب
پنجشنبه کلاسمو پیچوندم نرفتم شب اینقدر بد خوابيدم،صبح اینقدر کسل و بی حال بودم هیچکاری نکردم به هیچی نرسیدم و فقط دور سر خودم چرخ خوردم
حتی ظهر با مامانم رفتیم پیتزایی پچگیام ولی دیگه کیفیت سابقو نداشت:/
مهم نیست
جاش امروز که رفتم کلاس،اینقدررر اونجا بهم خوش گذشت بعد اومدم خونه هم وقت کردم غذای مورد علاقمو درست کنم هم حموم برم هم به یه بخش خیلی خیلی قابل توجهی از کارام برسم تازه ساعت بیست دقیقه به نهه و یعنی هنوز چند ساعت دیگه ام وقت هست*____*
یک شب خوابيدم و صبح که بیدار شدم، تصمیم گرفته بودم استعاری نباشم!
و آن صبح ِ شنبه، من تمام دوستان ِ مسجّعم را از دست دادم.
و آن صبح ِ شنبه، من مثنوی ِ بلندبالایی را در خود به خاک سپردم.
و بعد از آن، تمام قافیه ها از من پر کشیدند.
شده ام مصداق عینی حرف آن فیلسوفی که -یادم نمانده که بود و- می گفت تو، فقط یک بار می توانی پایت را داخل رودخانه بگذاری چون دفعه ی بعدی که این کار را تکرار کنی، نه تو همان تو » ی یک لحظه قبل هستی و نه رودخانه. چون رودخانه در ج
برای چند روز آینده، برنامه‌ی فوق‌العاده‌ای دارم که اگه تمام و کمال انجامش بدم، وضعیتم رو از این رو به اون رو می‌کنه. امروز از اون روزهاییه که امیدوارم. که خوب شروعشون کردم. خداروشکر. نیم ساعت بیشتر خوابيدم و صبحونه رو برای خودم و مامان آماده کردم. بعدهم برنامه‌م رو چیدم و از چند دقیقه دیگه قراره شروع کنم. امیدوارم که حتی اگه تمامش نه، به بیشترش برسم. 
 
 
بعدا نوشت: نرسیدم! در واقع فقط یکی از ریاضیا و یکی از زیستا تیک خورده. همه‌شون افتادن ب
دوست ندارم طولانی بخوابم. نزدیک سه روز بود که گاهی در حد یک یا دو ساعت می‌خوابيدم. ولی ظهر دیروز نفهمیدم چطور خوابم برد و تا شب مثل سنگ افتاده بودم روی تخت. دوست ندارم طولانی بخوابم چون مغزم ریسِت می‌شه. چون همه تلاش‌هام برای باور به ادامه‌ی حیات به باد میره. چون بعد هر خواب طولانی، شوریده و مضطر بیدار می‌شم و از مرور سریع و بی‌اختیار همه‌ی اتفاق‌های افتاده و نیفتاده تهوع میگیرم. طوری که انگار مواجهه‌ی اولمه. لحظه به لحظه و ساعت به ساعت،
عادت بدی دارم که وقتی قصد کاری رو میکنم جای مستقیم رفتن سراغ کار و انجام دادنش هی بش فکر میکنم، می رم درباره‌اش میخونم هی دوره‌اش میکنم تا وقتی که ازش اشباع می‌شم، دلمو میزنه و دیگه نمی‌خوام انجامش بدم. باری نوشتن هم تقریبا همینه هر بار می‌خوام بنویسم هی ازینکه می‌خوام بنویسم و چرا، می‌نویسم و الان که بهش فکر میکنم چندشم میشه از این حرکت.
امروز داشتم تو یوتیوب میگشتم بیشتر درباره نقاشی و اینجور چیزا. یه ویدیو بود با عنوان The Drawing advice that ch
تنها جمله ی کلیشه ای که شاید من بهش ارادت داشته باشم اینه : چقدر زمان زود میگذره . میتونه برام ویران کننده هم باشه و ملال آور ‌.
باورم نمیشه از شبی که با بغض خوابيدم چون صلاح مصدوم شده بود و لیورپول مظلومانه (!) جام رو از دست داد .‌باورم نمیشه یکسال و چند روز از اون شب گذشته و حالا لیورپول یک مدال نقره یک طلا و یک جام داره ! 
باید بیشتر از چیزی که الان هستم خوشحال باشم ، فکر میکنم اصلا خوشحال نیستم . 
شاید چون یک ماه پيش وقتی تو لیگ قهرمان نشدیم بهم
سلام.
این نوشته ها و مطالب وبلاگ قبلیم، تو اینترنت وول می زنن. می لولن و هستن و وقتی یادم بره وبلاگ داشته ام یا بمیرم، روشون خاک می خوره مثل یه صندوقچه ی قدیمی.
دیشب ل اینجا بود. وقتی بهم رسیدیم، هر دو اصبانی بودیم. اون اصبانی از شلوغی قطار و روز پر کارش، من غمگین و عصبانی از ظعف کاریم و رفتار ل که وانمود کرد روزمره اش جدی تر و پر کار تره تا روز مره ی من.
امروز که رفت، خواستم نامه ی انگیزه ام را بنویسم برای دانمارک تا درخواست بورسیه کنم. سه خط نوشتم
خیلی وقت بود به خاطر دو تا مشکل تحت فشارهای عصبی و استرس زیادی بودم
اولیش مربوط به خانواده بود و کل زندگیمون و تحت الشعاع قرار داده بود و من برای اولین بار اینو تجربه میکردم که تحمل درد و رنج خانواده به مراتب خیلی سخت تر و جانکاه تر از درد شخصیه
دومیش هم مشکل شخصی مربوط به من و یار بود و گره هایی که عوض باز شدن ، سخت تر و پیچیده تر میشد
درست تو اوج نا امیدی مشکل خانوادگی دو سه روز پيش حل شد و مشکل شخصی هم دیروز اتفاقات خوبی افتاد که به سمت و سوی حل
صبح که وارد جلسه شدم،تو خواب و بیداری صندلیم رو پیدا کردم چون شب قبلش، بی خوابی داشتم و ۴صبح خوابيدم.
قبل از آزمون،از یه نفر راجع به کلاس های کنکوری اینجا پرسیدم،یه جایی رو معرفی کرد گفت اساتیدش پروازی ان و هر کلاس حدود۸۰ نفرن:/
هیچی دیگه کلا از کلاس رفتن پشیمون شدم، چون من باید همش سوال بپرسم از استاد و خب مسلما تو یه کلاس۸۰ نفری همچین چیزی امکان نداره.باید بگردم یه آموزشگاه دیگه پیدا کنم.
سوالا رو تا حدی که بلد بودم جواب دادم و خواستم از جلسه
یادم باشد: *خدا همیشه هست و مرا می‌بیند.
*در روزهای‌ آرام و آفتابی، پای قول‌های وقت طوفان بمانم.
*مادر همیشه ماست فاطمه. 
*هر لحظه‌ای که بی رنج و درد و آزار ایستادم، نشستم، راه رفتم، خوابيدم، خوردم، خواندم، دیدم، شنیدم، گفتم و . چقدر خوشبختم.
*غصه کم و زیاد دنیا را نخورم. می‌گذرد.
*ساعتی که بی رنج می‌گذرد چقدر لذت بخش است و چقدر شکر دارد. حالا فکرش را بکن ۲۴ ساعت آرام و راحت. یک هفته بی درد. یک ماه در عافیت.چقدر از این ساعتها، روزها و هفته‌
موقع مسواکزدن دستم را به کمر میزنم و پهلو هایم درد میگیرد. پس ان دو ساعت و نیم ورزش دیشب موثر افتاده. لش و بی حوصله ام. دلم برای خیلی ها تنگ است. خیلی ها که اثبات کرده اند بیشعورند. احساس تنهایی میکنم و خوشحالم که محدثه امشب می اید. دیشب نهال میگفت اگر محدثه دیرتر امد بفرستیمش خوابگاه ۳. بعد صدایش را اروم کرد و گفت نقشه دوم! و قاعدتا نقشه دوم این بود که من را هم بفرستند خوابگاه ۳! 
تمام شب را بریده بریده خوابيدم و صبح بینی ام کیپ بود. همانطور که حول
بهم میگفت نماز صبح کاری کرده که دیگه از خودم بدم میاد منظورش این بود  که نمیتونه پاشه نماز صبح بخونه یه روز میخونه ، دو روز قضا میشه یا یه هفته میخونه سه روز قضا میشه خیلی عصبانی بود ازخودش عصبانیتش رو اخلاقش تاثیر گذاشته بود  کاملا معلوم بود بهم میگفت هر اتفاقی بدی که تو روز برام می افته سریع ذهنم ناخودآگاه میره سراغ نماز صبح ، روزی نیست که نمازم قضا بشه و خودم و لعن نکنم آخه من چطور این همه ادعا رو با خودم یدک میکشم اما هنوز نتونستم کاری کنم
دیشب
دعوا کردم
تو گروه کلاس
یه سریا رو انداختم به جون هم و طبیعتا به جون خودم
نمیدونم چرا یه لحظه خون به مغزم رسید یا نرسید و ییهو حس کردم لازمه الان یه فتنه بندازم تو کلاس و انداختم
زنگ زدن گفتن کوتاه بیا
نیومدم
پشت تلفن داد میزدم و اتاق بغلی با مشت میزد به دیوار که یعنی خفه شو
اما رگباری گفتم و گفتم و گفتم
اومدن پی وی
باز حرفمو زدم
گروه شلوغ شد
چند نفر افتادن به جون هم
هرکی اومد پی وی مستقیم و غیر مستقیم ریدم بهش
یه نفرم اومد تو اتاق مون که کامل
+ خلاقیتمو ول کرده بودم و براش داستان میبافتم
_درد در من باعث میشه فلاش بک بزنم : ) _
تک تک مزخرفاتمو باور میکرد
من سالها جز راست نگفته بودم و گوش او عادت به شک کردن نداشت
آخرش.آخرش گفت باور نمیکنم تو به کسی گفته باشی تو چه حالی هستی
گفت تو میمیری ولی صورتتو کنترل میکنی
.
عادتم شده
مردم اما لبخند مسخره م سر جاش موند : )
 
 
 
+ به خودم گفتم نکنه مرده باشه!؟ باید چک کنم!
و خوابيدم
چی مهمه!؟ لیترالی هیچی
فرشید میگه نگرانتم ک هیچی به هیچ جات نیس
وقتی او
بسم الله النور
 
22 ام اسفندماه (1398) بود که خانم دکتر (خواهرشوهر عزیزم؛ فوق تخصص غدد) بهمون گفتن؛ سرماخوردگی آقامحمد؛ کرونا ست. استراحت مطلق ، قرنطینه ی مطلق و مصرف گلاب و ذکر صلوات فراموش نشود. از اون شب ما قرنطینه شدیم. و از خونه در نرفتیم. حال همسرم خوب نبود. و من باورم نمی شد که کرونا اینقدر به ما نزدیک باشه. همسرم میخواستن به رسم سرماخوردگی های قبلی من و دخترم رو ببره خونه مامانم تا دخترم آسیب نبینه. اما من قبول نکردم. من نمی تونستم تو این شر
"از خواب بیدار شدم. انگار که عصر بود. انگار یه نفر توی حیاط بود. احساس می‌کنم از پشت پرده دیدمش. ترسیده بودم.
کسی خونه نبود.
زنگ زدم به داداشم
تصویر بعدی که یادمه اینه که ما اون آدم رو کُشتیم.
نمی‌خواستیم بکشیم. ولی فکر کنم زیادی زدیمش. انگار آخرین ضربه‌ها رو خودم زدم.
و تصویر بعدی که یادمه، یک عالمه پلیس و ماشین پلیس توی کوچه‌مونه."
.
با وحشت از خواب پریدم. ساعت بین 6 تا 7 صبح بود. اونقد ذهنم بهم ریخته بود که دقیقا ساعت رو یادم نی
تصورات دیگه ای از خودم داشتم برا اینده،خودمو توی یه رشته دیگه و یه شهر ویگه تصور می‌کردم ولی امروز ظهر، وقتی توی خیابون نتیجه رو دیدم، همونجا وسط خیابون نشستم رو صندلی و زار زار گریه کردم،اومدم خونه و با گریه خوابيدم، از خواب که بیدار شدم یادم اومد بازم بساط اب غوره رو راه انداختم.
خدا شاهده اگه دریاچه بودم تا حالا خشک شده بودم. 
میخواستم برم جایی که 1143 کیلومتر دورتر از شیراز باشه، افتادم جایی که 1175 کیلومتر دورتره.
همه چیز خیلی سریع اتفاق اف

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

شیمیست خط خطی گردشگری رمان ایرانی Reality Life In IranIceGAME دانلود آهنگ جدید لوازم جانبی موبایل و تبلت آموزش تعمیر پمپ آب خانگی زعفران گیاهی معجزه آسا بازاریابی اجتماعی خیریه از منظر دینی دانلود کتاب و خلاصه کتاب جزوه