نتایج جستجو برای عبارت :

پناهیان :من به دنبال ظهورسفیانی درشام بودم

تمامِ راه
فکر اتصال اندیشه ی آب به آینه بودم.
صحبتِ تو
نشناختنِ سر از پا بود،
من فکرِ فردای هنوز نیامده بودم!
قرار بود لباس های زمستانی ام
دست های تو باشند؛
باران زد و باد ریخت بر سرم خاکِ حنجره ها را،
قرار عاشقانه ی آب و آینه را،
من بهم زده بودم!چقدر به سنگ ها اعتماد هست؟
آیا هست؟!
کِنار هم، من هفت - سنگ را چیده بودم!
 
/.///-/
وبلاگ هنوز هم از جذاب‌ترین بخش‌های اینترنته و این روزها وسوسه میشم بهش برگردم. گاهی به خودم میگم کاش هنوز عضوی از این جمع دوست‌داشتنی بودم. من از اول هم با تلگرامی شدن مخالف بودم.این چند روز وبلاگ‌های جدید زیادی خوندم، و تصمیم گرفتم چندتایی رو هم دنبال کنم. شناخت تعدادی از همین آدم‌ها بعد از مدت‌های طولانی بهم دلگرمی داد و حالم از بودنشون خوب شد. 
از لحظه اول با خودم گفته بودم به محض رسیدن شروع می کنم به درد دل و کلی حرف آماده کرده بودم که رو به گنبدش بگم. تمام کسانی که التماس دعا گفته بودن جلوی چشمم بودن. اول از همه خودم پر از حرف بودم و کلی خواسته داشتم ازش.
ولی وقتی که رسیدم فقط یاد این یه بیت افتادم:
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
این سرگردانی، این بی تو بودن، این تنهایی، سخت است. امانمان را بریده است ولی امیدمان را نه.
 
روزها می‌گذرند و ما همینطور غرق می‌شویم، نه که امروز نجات پیدا کنیم و فردا باز غرق شویم، نه، هی غرق‌تر می‌شویم. انگار هرچه دست و پا می‌زنیم در جهت عکس حرکت می‌کنیم. به دنبال یک دستیم، یه دست راه‌گشا یک دست گره‌گشا یک دست نورانی.
 
آسمان با تمام وسعت بر ما تنگ شده و زمین انگار از دستمان خسته‌ است. نکند او هم دلش تنگ است؟ نکند او هم هرچه دست و پا می‌ز
زهر بودم امشب.آگاهانه آگاهانه.مار بودم.خزیدم.نیش زدم.درد پاشیدم.حال گرفتم.تلخ بودم،تلخ بودم تلخ بودم.آخ از وقتایی که عصبانیم.کاش سلام میکردم بهش.جدی.کاش زود قضاوت نمی کردم.کاش دلشُ نمی شدم.در هر صورت.غم دار شد دل خودمم.اومدم نشستم قلپ قلپ قهوه ی تلخ و بدمزمو خوردم.ابی گوش کردم.حتی دو سه تا گوله اشک چکید از چشمم.ولی بدجنس شده بودم امشب.تو دلم هی گفتم دلم نسوزه براش.این به اون درِ فلان کارش.بدجنسیمو نشستم هی واسه خودم ت
 خواب دیدم
  در دریا بودم
  دریای پر موج
 دریای متلاطم.
 باد های پشت سر هم،
 خوف ناک بود وصف حالم.
 ترسیده بودم.
 دلبسته ی دریا بودم
 ولی
 ترسیده بودم.
 کشتی آمد.
 حالا،
 سوار بر کشتی بودم.
 کشتی که یک پهلویش،
 شکسته بود.
 مرا برد
 برد
 از میان موج هایی
 که
 پی در پی می آمدند،
 برد
 و
 به ساحل رساند.
 چه آرامش عجیبی داشت
 رسیدنم به ساحل.
 بلند شدم.
 دوباره خوابیدم.
 باز همین خواب را دیدم.
 با این تفاوت که این بار
 با همان کشتی،
 دوست
یه تیکه بنر گذاشتن تو دانشگاه بالاش نوشتن: "اگر دانشجوی ترم یک بودم"
داشتم فکر میکردم که خب من اگه دانشجوی ترم یک بودم چیکار میکردم!
راستش تازگیا دارم فکر میکنم که منم اشتباه کردم یه جاهایی!قبلنا میگفتم درسته اشتباه بوده ولی تجربه شده!و از این داستانا!
الان دارم فکر میکنم نه واقعا اشتباه بوده و پشیمونم!و اگر برگردم به قبل ، به اون موقع که ترم یک بودم ، شروع میکنم معاشرت بیشتر با ادم ها ولی باهاشون همون اول راه دوست نمیشم!دوست پسرمو از دانشگا
بیانیه امیرحسین عمرانی پیرامون اتحامات اخیر خبر رسان های طرفدار دولت به حجت الاسلام والمسلمین حاج حسین پناهيان
⚠️ دربارۀ برخی اتهامات اخیر خبررسان‌های طرفدار دولت»
علیرضا پناهيان: آمادۀ هزینه‌هایی بیش از این مقدار بودم و هستم/ رهبری فرمودند تحول هزینه دارد 
در شب هشتم سلسله جلسات هیئت هنر، علیرضا پناهيان به برخی از اتهامات رسانه‌های طرفدار دولت پاسخ داد.
فهرست:مهم‌ترین عامل غربت علی(ع) در مدینه، رودربایستیِ» افراد در دفاع از حق ب
دیگه نمیدونم چی درسته و چی غلطه!
میگن اگه میخوای از عقایدت مطمئن بشی باید دست کم ده تا کتاب مخالف عقایدت بخونی،خوندم؟نمیدونم.
فقط میدونم زندگی داره بهم سخت میگذره.کاشکی سر کار میرفتم.کاش دکتر بودم و صبح تا شب شیفت بودم.کاش همه اینا.
نمیدونم خودم منظورم چیه.میدونم اگه دنبال درمانم نباشم تا آخر عمر این حس بد و که تو اوج شادی غمگینم می‌کنه باید مثل یک کوله خیلی سنگین رو دوشم بکشم.
شایدم اولین قدم همین باشه.
کوله ات رو زمین بزار!
میدونم به دنبال تعمیر پکیجی و مدل پکیجت ایران رادیاتوره. من هم یکی از شما بودم و در خونم یک پکیج ایران رادیاتور داشتم. پکیجمون به مشکل خورد و توی اینترنت به دنبال تعمیرکار در محل گشتم. اما هر کس یه چی می گفت و یه حرفی می زد. تا اینکه به یک شرکت خوب خوردم. اگر شما هم همچین مشکلی رو دارید با من همراه باشید تا بهتون بگم کی و چه شرکتی می تونه به بهترین شکل مشکل پکیجتون رو حل کنه.
ادامه مطلب
دیشب نه پریشب بود! یه خواب کاملا واضح داشتم می‌دیدم. تو ماشین نشسته بودیم با خانواده(البته نه همه‌ی خانواده‌ی خودم). فاطمه(خدا رحمتش کنه) هم توی ماشین بود. توی خواب داشتم به این فک می‌کردم که فاطمه که دو ماه پیش فوت شد! بعد داشت دوزاریم می‌افتاد که بله، من خوابم.
در واقع در این شرایط که می‌فهمین خوابین بعدش مغزتون تموم سعی‌ش رو می‌کنه که به شما حالی کنه که "خواب؟ تو بیداری، نگاه کن که چقد همه چی واقعیه، نگاه کن می‌تونی جریان سرد هوا رو حس ک
بعد من زانوانم بغل گرفته بودم، سرم را کج، به قله‌ی در آغوش گرفته ام تکیه داده بودم و نگاه میکردم. در دنیایی که ساخته بودم نه انقدر دور و نه انقدر محو بود. منتظر ماندم. نگاه کردم. گوش دادم. حرف زدم و تمام شد. یا شاید هم نشد. ساعت ها گذشت و نگذشت. فرصت ما محدود است. نمیتوانم راه بیوفتم. همه چیز از هم میپاشد. خاصیتش همین است. رمزگشایی این نوشته باشد برای وقتی دیگر. شاید.
سلام بچه هاااا
بعد از دو هفته ی خیلییییی شلوغ و پردردسررررر برگشتم پیشتون تا کلی باهاتون صحبت کنم.
عروسی من نزدیکه و به همین خاطر این چند روز مدام دنبال کار ها و خرید و اینا بودم.
به همین خاطر چند روز کم کار بودم تو نوشتن و
ولی از دیشب همه چیز تغییر کرد
با رستا و زهرا تصمیم گرفتیم تو هئف های مشترکی که داریم انشالله بتریم.
با خودمون گفتیم مگه ما از فلانی و فلانی چی کم داریم که ضعیف تر از اونا داریم کار میکنیم؟
آدم یا وارد کاری نمیشه یا ا
با سلام دوستان عزیزم
میخوام بگم کسانی که بنده را دنبال میکنند ، دنبال خواهند شد و کسانی که دنبال کرده اند و دنبال نشده اند ، دنبال خواهند شد.
تبادل لینک هم میزنم ، تبلیغات هم قبوله و حالا مونده به شما دوستان عزیزم ، امیدوارم موفق باشید.
با تشکر
عزیز جانم سلام
میدونم هیچ وقت اینجا نمیای که اینها رو بخونی اما قبل از این نامه هم من بارها و بارها کلامی بهت گفته بودم که دوستت دارم خوشحالم از این بابت که گفتن این کلام شیرین رو دریغ نکردم. حتی اگر روزی ترجیح بدم که در زندگیم نباشی. 
پنجشنبه که سر برگردوندم و ندیدمت دنیا رو سرم خراب شد. حس بچه 3 ساله ای داشتم که پر چادر مادرش دیگه تو دستات نباشهحس اون بچه سر راهی که گذاشتندش و رفتند. حس اون سیاره ای که سالها است مرده و نورش توی فضای بین سیهچ
گفته بودم که خیلی بی حواسم ؟ مدام دستمُ میسوزنمُ میبرمش وقتی دارم تند تند کار میکنم پام محکم میخوره به لبه ی در و دیوار !
یادم میره و شیر روی گاز سر میره ؛ کباب تابه ای که واسه سحری درست کردم و قول دادم تا مامان و بابا از پیاده روی نیمه شب میان من سحری رو آماده کنم میسوزه ! به جای سبزی قرمه ؛ توی قرمه سبزی اسفناج میریزم ! بدون اینکه شمارمو ببینم دنبال صندلیم سرجلسه میگردم ؛ حواس پرتم و کلیدمو جا میذارم ! حواس پرتم و بدون پول سوار تاکسی میشم !
ولی هی
من رفته بودم که نیام دیگه.هفته پیش همینجوری اومدم سر بزنم یهو با کلی نظر مواجه شدمفک کن یکی از دوستات که سال اول کارشناسی انصراف داده بود رفته بود و چند سال ازش بی خبر بودم و تنها شماره ای که ازش داشتم خاموش بود
کلی پیام داده بود حالا منم چند روز سر نزده بودم
خلاصه ایمیل دادم بهش و شمارمو گذاشتم براش
باز من چند روز منتظر 
که چهارشنبه پیام داد و خلاصه به هم رسیدیم
میگم بهش وبلاگ منو چطوری پیدا کردی؟
میگه یه بهشت یادم بود سرچ کردم
*امروز یعنی دی
من هنوزم  بعد یک ماه دارم به این فکر میکنم من تا الان چرا یه اقدامی برای خیاط شدن نکرده بودم؟ هنوزم هنگ اینم که اگه تا الان کلاس رفته بودم به کجاها که نرسیده بودم.
هرچند هنوزم دیر نیست
ولی سن که میره بالا حوصله آدم کمتر میشه
همش تو ذهنم هست بشینم لباس خلق کنم از خودم.
یا مثلا جیبای مختلف بزنم. یا گلدوزی شماره دوزی رو رو لباسی که خودم میدوزم، پیاده کنم.
اما فکرشم خسته‌م میکنه.
ولی خوششششحالم که به آرزوی بچه‌گیام اجازه دادم تحقق پیدا کنن.
خوشحال
نوجوان بودم. خیلی شر و‌ شور و پر هیجان. آن روزها برهه ی حساسی از زندگی من محسوب می‌شدند. کنکور داشتم.
از این کتابخانه به آن کتابخانه نقل مکان می‌کردم. هرکجا که می‌رفتم کنکوری های بی پناه را بیرون می‌انداختند. بالاخره در کتابخانه ای مستقر شده بودم. یکی از معروف ترین هایش که فضای بیرونش به طرز مسخ کننده ای زیبا بود. یکی از بناهای تاریخی دیوار به دیوار آن کتابخانه بود و به زیبایی آنجا می‌افزود.
بهار شده بود. زیبا ترین فصل سال که همیشه عذاب حساس
حجت‌الاسلام علیرضا پناهيان در همایش دومین اجلاس بین‌المللی فعالان مهدوی که در محل سالن همایش‌های حرم مطهر رضوی برگزار شد، با اشاره به طبیعی بودن روال ظهور و اینکه ما اکنون در متن این اتفاقاتی هستیم که در کشورهای همسایه رخ می‌دهد و زمینه را برای ظهور مهیا می‌کنند تاکید کرد: من به دنبال ظهور سفیانی در شام بودم آن هم بعد از 1400 سال و بعد آنقدر به طور طبیعی این رخ داده است که همه آن را می‌دانیم و داعش همان بود که مجسمه ابوسفیان را نصب کرده بود
پارسال همین موقع ها بود که داشتم سه ساله شدن گند زدن و ول گشتن پاییزم و خوب بودن سطح دریافت اطلاعات ام توی زمستون رو جشن میگرفتم ، تقریباً میتونم بگم باور کرده بودم که هر سال شیش ماه دومش باید همینجوری بگذرع ، سه ماه تمام شل میکنم و سه ماه تمام میترم ، یادمه همین تابستون بود کع حتی دنبال دلیل هم براش میگشتم و خب مطبعا هیچی یافت نشد که هیچی ، هیچگاه هم نقیضش ثابت نشد !!!
درمونده مثل سه چهار سال قبل پاییزم رو شروع کردم و ملو ملو ، واضحا کاری نکر
دیشب خواب میدیدم سفید پوشیدی و میخندی ، از اون خنده های واقعیت که کم میکردی
حتی اون روزی هم که تو سینما نشسته بودیم تو با موبایلت بازی پرسپولیسو نگاه میکردی و پرسپولیس برُد هم اینجوری نخندیدی.ولی من این خنده هاتو دیده بودم، کم. ولی دیده بودم.
چرا خوب نمیشه؟ چرا خوب نمیشم؟
چرا اومدم اینجا؟
چرا برای افسردگی نمیرم دنبال درمان
چطور تونستم این حجم منفعل بودم رو باشم؟ بخدا هنره
چرا من همیشه خستم از زندگی
هر روزی که تو این دنیا میگذره داره بدتر میشه
تداوم آرزوی مرگ برای جوان یکم زیادی نیست؟
 
 
سه تا گربه دیدم . دیشب توی تاریکی کوچه مان سه تا گربه دیدم .از غصه های دلم و برای پرت کردن حواس مجروح خودم،قصد کرده بودم سالاد زمستانی درست کنم. لوازم سنگینش را خریده بودم و می رفتم سمت خانه، گل کلم و هویج و کرفس و اینطور چیزها . گربه ها جزء لاینفک محله ی ما هستند . اما این سه تا فرق داشتند، هر سه یک شکل و یک رنگ و یک اندازه بودند و در قاب نگاه من این طور جانمایی شده بودند : اولی داشت استخوان گردنی را که از پلاستیک زباله ها بیرون کشیده بود می لی
در هفده سالگی عاشق پسری شده بودم که تاکنون در زندگی‌ام ندیده بودم‌اش! من فراتر از عشق در یک نگاه عمل کرده و به درجه‌ای از مهارت رسیده که به عشق بدون نگاه دست یافته بودم! اگر از کم و کیف این عشق بپرسید همینقدر می‌گویم که با حسام در چتروم آشنا شده بودم. پس از سه ماه چت‌های شبانه‌روزی بالأخره اولین ملاقاتمان در پارک پرواز تهران رقم خورد. سه سال از آن ملاقات گذشت و هر روز بیشتر از دیروز دل‌بسته حسام می‌شدم.حالا که این متن را می‌خوانید بالای سی
ترم تابستون کرمانشاه بودم.
برگشتم خونه. حدود بیست روز مونده بود به زمان اردو جهادی تابستون. امسال گلستان آق قلا بود.
مطرح کردم با بابا و اینا که برم یا نه؟
پدرم گفتن: من خودم اردو جهادی هستم!
بنده خدا راست می گفتند. برا ایام مهر تو مغازشون کمک نیاز داشتند. منم گفتم چشم. هستم کمک شما.
 
حقیقتش خودم انتظار این پاسخ رو داشتم از مون وقت که کرمانشاه بودم. واسه همین به مسئول فرهنگی این اردو جهادی تابستون گفته بودم که اگه کاری برای قبل اردو هست بگو من ا
تازه از گرد راه رسیده بودم کربلا. خسته و مریض. تو موج جمعیت سرمو بالا آوردم، روبروی در باب السلام بودم. قرآن قبل از اذان مغرب رو می خوندن. رسیده بود به آیه ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِینَ.
و این زیباترین.دلنشین ترین.آرام بخش ترین و امن ترین جواب سلام عمرم شد.
دیوانگی را از پا درآورید. تا وقتی پای الکل درمیان بود، همه ما به صورت عجیبی دیوانه بودیم.(الکلی های گمنام)از آنجا که به الکل معتاد شده بودم، مجبور بودم بنوشم، چه میل داشتم چه نداشتم . دیوانگی بر زندگی ما سایه انداخته بود و ریشه بیماری ام بود . حق انتخاب نوشیدن را از من گرفته بود و به این ترتیب حق هیچگونه انتخاب دیگری هم نداشتم . وقتی مست بودم،نمی توانستم در هیچ بخشی از زندگی ام درست تصمیم بگیرم و اداره زندگی از دستم خارج شده بود.از خداوند خواست
378
در سال 1392 خیلی فاز مذهبی داشتم و کلی با صوت سخنرانی ها کیف می کردم. هنوز هم اگر موقعیت باشه گوش میکنم. با ساخت این مجموعه قصد کار فرهنگی و تبلیغاتی و در عین حال تمرین تدوین صوت انجام میدادم. این هفده کلیپ بیشتر از آقای پناهيان و یکی دوتا از آقای عباسی هست . توصیه می کنم حتما چندتا رو گوش کنید. وقت زیادی نمی گیره مطمئن باشید.

ادامه مطلب
آخر کلاس نشسته بودم که با صدای صلوات طلاب از خواب بیدار شدم.بلند شدم و به طرف درب خروجی که پشت سرم بود حرکت کردم هنوز چند قدمی نرفته بودم که صدای استاد بلند شد:کجا می روی ؟برگشتم سرجایم نشستم استاد گفت:از همه دیرتر می آیی واز همه زودتر می روی وتفاوت صلواتی که برای تمام شدن کلاس می فرستند با صلواتی که برای نام حضرت محمد(ص)می فرستند راتشخیص نمی دهی با این وضعیت به کجا می خواهی برسی؟کل کلاس خندیدندو  من تازه فهمیدم استاد نام حضرت محمد(ص) را گفته ب

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

نرم افزار باشگاه مشتریان شکلات دنیای رژیم و لاغری ... هُـــدِس ... ارشادی مطلب فا در بی ورک ال ای دی نورانی درکرمان پروتکل درمانی | پرسشنامه | پاورپوینت یادداشت های دکتر امیر حمزه مهرابی نــوای لـــر