نتایج جستجو برای عبارت :

پسرم ۲۸ساله از همه لحاظ هیچی کم ور ندارم خدارو شکر فقط بدنبال یک مسن زنی هستم برای همدمی محبوب که اگه پیداشه منم هیچی براش کم نخواهم گذاش

پارسال همین موقع ها بود که داشتم سه ساله شدن گند زدن و ول گشتن پاییزم و خوب بودن سطح دریافت اطلاعات ام توی زمستون رو جشن میگرفتم ، تقریباً میتونم بگم باور کرده بودم که هر سال شیش ماه دومش باید همینجوری بگذرع ، سه ماه تمام شل ميکنم و سه ماه تمام میترم ، یادمه همین تابستون بود کع حتی دنبال دلیل هم براش میگشتم و خب مطبعا هيچي یافت نشد که هيچي ، هیچگاه هم نقیضش ثابت نشد !!!
درمونده مثل سه چهار سال قبل پاییزم رو شروع کردم و ملو ملو ، واضحا کاری نکر
در ابتدا سوال هایی که در مورد خدا از سه بچه ی ۸ ساله پرسیدم ذکر ميکنم:
۱-به نظرت خدا چه شکلیه؟
۲-خدا کجا زندگی ميکنه؟
۳-کار خدا چیه؟
۴-چه کارایی خدارو خوشحال ميکنه و چه کارایی ناراحتش ميکنه؟
و حالا جواب های جالبشون:
کودک اول:
۱-خدا شکل نداره اون تو قلبمه
۲-در کعبه
۳-خدا تمام جانداران را آفریده و به ما سلامتی داده
۴-کارایی که خدارو خوشحال ميکنه قرآن بخونیم.نماز بخونیم.فحش ندیم . دعوا نکنیم.به حرف مامان بابا و پیامبرا هم گوش بدیم.
کودک دوم:
۱-خدا شبی
حال و روز خوشی ندارم، شروع کردم به خوندن براي دکتری منتها چیزی پس ذهنم آزارم میده. جدایی از میم. چیزی قریب‌الوقوع که براي بعدش هیچ برنامه‌ای ندارم. نه به لحاظ مالی و نه به لحاظ عاطفی و ذهنی. اینجور ‌فکر می‌کنم که تا چند وقت دیگه که البته نمی‌دونم چند وقت و فقط هردومون داریم کشش میدیم زندیگیمون به پایان خودش میرسه. نمی‌تونم تصور کنم عشق و دوست داشتنی که با میم داشتم رو جایی دیگه بتونم تجریه کنم. به لحاظ مالی هم هيچي ندارم و کاملا وابسته‌ام
تا حالا دیدی خیارشور به حالت اولش برگرده؟؟!!!
من و تو حکم همون خیارشور رو داریم.
لعنتی میری چرا وسایلتو با خودت نمیبری؟!
پ.ن: اینجا اونقد گزینه هست که کلافه میشم وقتی به صفحه مدیریتش نگا ميکنم.هیچوقت از شلوغی خوشم نمیومده.دیگه مث سابق کنجکاو نیستم که چیزیو بخوام کشف کنم.خیلی از گزینه های مدیریت اینجا هم دست نخورده و آکبند مونده.نیازی بهشون ندارم.هرکی خواست میتونه بیاد ببره
اینم بذا به حساب بی سوادی من!!!
فعلا نتونستم خوب ارتباط برقرار کنم.خدار
خانواده ی شهید بودن به حرف راحته ولی تو عمل
دایی جانم سی سال مفقود الاثر بود، هم رزماش میگفتن شهید شده ولی پدربزرگ و مادربزرگم هیچوقت باور نمی کردن، میگفتن اسیر شده بر می گرده.
اسرا هم برگشتن و دایی من نیومد.
از ساعت 11شب به بعد، به پدر بزرگ و مادربزرگم زنگ نمی زدیم چون چشم به راه داییم بودن و با هر زنگِ نیمه شب، قلبشون تند میزد.
بنیاد شهید 3 بار مجلس ترحیم گرفت ولی بازم باور نکردن، نمیخواستن که باور کنن.
با اصرار زیاد بعد بیست و چند سال، بالاخ
1. دارم فکر ميکنم یه ادم تا چه حد میتونه اسکل باشه که شب قبل ازمون یقین پیدا کنه عدد معدودش تو دیواره؟ باورتون میشه؟ سر همچین چیز شر و وری مشکل پیدا کردم :/ #رددادگان
2. میشه دعا کنید لاقل جزو پنج نفر آخر کلاس نباشم؟ :/ ذله شدم بخدا -_- بچه های مدرسه یه کوه بزرگن بنظرم :/ چه خبرتونه چه خبرتووووونهههه؟ -_-
3. چرا هيچي برا تعریف کردن ندارم؟ :(( چقد دیگه نمی خندم همش :( میدونم فردا کلی قراره کلی گریه کنم.
4. امروزم کلی برا کامبوجیا گریه کردم :(((
5. از مشاور مدرسم
گفتم من خیلی دلم تنگ میشه
گفت مردم دلشون تنگ میشه چيکار ميکنن؟
هيچي نگفتم
گفت میدونی که منم دلم تنگ میشه؟
هيچي نگفتم
گفت میدونی؟
هيچي نگفتم
دستشو کشید رو چشمم 
گفت گریه؟
هيچي نگفتم
بغلم کرد 
سرم دقیقا روی گردنش بود
نمیتونستم بیشتر از این تو اون حالت بمونم
سرمو چرخوندم اون طرفی
بغلش رو تنگ تر کرد
گریه کردم
می‌دونی من امروز براي بار دهم شاید؟ به این نتیجه رسیدم که خیلی زیاد و شدید دوستش دارم. و اون هم همینقدر زیاد و شدید، دور و غلطه.یعنی من از هر لحاظی، نمی‌تونم حتی دوستِ خوبی براي کسی باشم. بعد اینکه من بخوام یه بخشِ زیادی از زندگیِ کسی که این‌همه دوستش دارم رو براي خودم کنم، اصلا چیزی نیست که واقعا بخوام. من فکر می‌کنم اون بهترین آدمِ این دنیاست. بهترین اتفاق، قشنگ ترین لحظه، این‌طور چیز ها رو براش میخوام و من جایی تویِ اون زندگی خیلی قشنگ که
سلام
خیلی وقت میشه دارم با یه مشکل بزرگ دستو پنجه نرم ميکنم که زندگیمو به آشوب کشیده همین دیشب که داشتم توی گوگل دنبال مشاوره میگشتم با سایت شما آشنا شدم خیلی خوشحالم که سایت شما رو پیدا کردم خیلی خوشحالم بالاخره يک یا چند نفر میتونن دردمو بشنون و بهم کمک کننحدودا يک سال پیش با یه دختر خانمی آشنا شدم اون دختر خانم اون موقع ها عاشق يکی از اقوامشون بود روابط خانوادگشون با اون خانواده طوری بود که حد اقل هفته ای دوبارپسره رو میدید و الانم میبینه
سلام
من این روزها رو مدی هستم که چیزی خوشحالم نمی کنه، یا بهتره بگم خیلی سخت خوشحال میشم.
الان یه پیام دریافت کردم از همون دوستی که گل را دریافت کرده بود. گفت که مسافرت بوده و خودش دریافت نکرده. همکارارش در شرکت دریافت کردن و عکس گل را براش فرستادن.
حتی نپرسیدم کجایی. فقط گفتم مسافرت خوبی داشته باشید. همین.
 
دیگه از اون روزهای کنجکاوی من گذشته. هر جایی باشه. داخل یا خارج. دیگه براي من خیلی چیزها مهم نیستند.
 
من الان باید خوشحال باشم ولی نیستم. ف
نمیدونم چرا، حس ميکنم مشکل از منه هرکاری ميکنم انگار تهش رو خلا پر کرده، هيچي تهش نیست هدفی ندارم همینطوری پوچی پوچی پوچی. قضاوت قضاوت قضاوت. کینه کینه کینه. انگار جز بدی دور و بریام هيچي یادم نمیمونه! حتی شبا که میخوابم 100 دفعه از خواب میپرم و ذهنم کامل درگیره، اما نمیدونم درگیر کی؟ درگیر چی؟ کدوم طرف باید برم؟ چی میخوام؟ اصلا دارم چيکار ميکنم؟ همینجوری الکی لحظه هام داره میگذره و از دستشون میدم، ثانیه ها ازم فرار ميکنن درسم حسابی افت
کمتر از شصت روز دیگه وارد دهه دوم زندگیم میشم و این خیلی خیلی وحشتناکه !! حس ميکنم توی این بیست سال زندگیم هیچ کاری رو درست و حسابی انجام ندادم ٬ یا بهتر بگم من دقیقا چيکار کردم ؟؟ داره بیست سالم میشه اما انگار یه دختر بچه ی پنج شیش سالم که منتظرم يکی بیاد بهم بگه چی درسته چی غلط ٬ چيکار کنم چيکار نکنم ٬ همش منتظر اینم يکی بیاد و بهم بگه هی تو دختر بیا این راه رو بگیر برو تا تهش ٬ ولی کسی نیست !! راه چیه ؟ هدف چیه ؟ زندگی چیه ؟ من دارم بزرگ میشم ٬ دار
يکی از پسرامون نوشته من حاضرم چهل کیلومتر برم ولی ظرف نشورم!
سوالی که پیش میاد اینه! 
هر روز پنج صبح بیدار شدن یا ظرف شستن؟!
اصن مگه غذا درست نکنی و اینا ظرف داره؟ من نمیفهمم! وات؟
سیگار من کو؟ اصن خوش میاد یونی اینقد به صفه نزديک باشه و نکشی؟ تازه پيکی بلایندرزم دیده باشی! 
برم از مغز فنی جدید بلولم بیام پائین -.- چرا دانشگاه تو کوهه؟
دوتاشلوار خریدم! 
هيچي مناسب من پیدا نمیشه! نه مانتو نه شلوار! یا کوتاهه، یا تنگه، اصن یارو گفت همین دوتا دوخت هس
مهدی صالح پور عزیز دعوت کرده که در يک پویش از بیان بخوایم یه تی بده به این سیستم وبلاگ نویسی دوست داشتنیش
بنده کلا نسبت به هر سیستمی که یه ذره بزرگ بشه کم امیدم
نا امید نیستم البته
الانم خیلی امید ندارم ولی خوب خدارو چه دیدی
اگر قرار هست اینجا اصلاح بشه، مشخص و مسلمه که چه تغییراتی باید اتفاق بیافته
اگاه و واضح هست که کمبود نسخه موبایلش دیده میشه
همونطور که کلوب انقدر دست دست کرد تا کامل کاربرهاشو از دست داد حالا تازه نسخه موبایل داده کج و
دانلود آهنگ شروین حاجی آقاپور ولی باز هستم | متن و کیفیت
امشب میتوانید ترانه ولی باز هستم با صدای خواننده خوب شروین حاجی آقاپور را دانلود کنید
Exclusive Song: Shervin Hajiaghapour | Vali Baz Hastam With Text And Direct Links In jazzMusic.blog.ir
متن آهنگ شروین حاجی آقاپور ولی باز هستم
بهت قول میدم هر جا که برم بازم فکرم باهات باشه امشبدوست دارم بدونی که وقتی نیستیقلبم بدون تو نیمه و نصفه هستبهت قول میدم اگه یه روز برگردی میگذرم از هر چی آسمونوبرات میارم پایین ميکنمش من رنگی اگه برگرد
عجب روزهایی هستند این روزها! این روزها، روزهای خوبی نیستند. نمی‌دانم چه‌ام شده. این روزها را دوست ندارم. مدام به همه می‌پرم و چند ساعت بعدش دوباره از همان آدم‌ها معذرت‌خواهی می‌کنم. نگران‌تر از قبل هستم. عصبی‌تر از قبل هستم. فکر می‌کنم بیشتر مشکلاتی که جهان و جهانیان درگیرش هستند، يک‌ سرش مربوط به آدم‌های دوروبرم باشد. باز خودم را از بقیه مردم سوا کرده‌ام و فکر می‌کنم هنوز جزء پاک‌ترین‌ها هستم. می‌دانم اشتباه می‌کنم. می‌دانم که می
 
نظرت راجع به فرشته ها چیه؟
_فرشته یه کسیه که خیلی مهربونه و بزرگه و بال داره دورسرش دایره داره نورانی هم هست مثلا وقتی که یه گدایی رو میبینیم بهمون میگه که برو بهش پول بده و کمکش کن.
خدارو چجوری میبینی؟
_خدا تو اسموناس همیشم به ما نگاه ميکنه و حواسش هست!
خدارو وقتی نمازو قران میخونیم میتونیم حسش کنیم معلممون هم گفته وقتی ک قران میخونیم چشامون هم نورانی میشه.
بنظرت خدا وجود داره؟
_اره;چون اون خیلی دوره از ما نمیتونیم ببینیمش.(خداهمون هواست)
پ
سلام
من دختر دانشجویی هستم که از یه مطلبی خیلی اذیت میشم و دوست دارم کمکم کنین. تو این مورد راستش من کلا با پسر ها رابطه ی اصلا خوبی ندارم، یعنی حتی نمیتونم بهشون سلام کنم، حالا واقعا خودمم نمیدونم به خاطر خجالته یا غرور، یعنی بعد از چند سال هنوز به همکلاسی های پسرم سلام نميکنم، اما رفتارم با تمام دخترها خیلی خوبه.
میخوام ببینم به نظرتون من در نظر جنس مخالفم یا همکلاسی هام آدم بی ادب و بی نزاکتی به نظر میام؟ لطفا کمک کنین و بهم بگین برام مهمه،
در بازگشت از کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد: فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟ ماکس جواب می دهد: چرا از کشیش نمی پرسی؟ جک نزد کشیش می رود و می پرسد: جناب کشیش، می توانم وقتی در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم. کشیش پاسخ می دهد: نه، پسرم، نمی شود. این بی ادبی به مذهب است. جک نتیجه را براي دوستش ماکس بازگو می کند. ماکس می گوید: تعجبی نداره. تو سئوال را درست مطرح نکردی. بگذار من بپرسم. ماکس نزد کشیش می رود و می پرسد: آیا وقتی در حال سیگار کش
امروز صبح خواب می‌دیدم باید برم یه جایی و هيچي هم همراهم نیست نه گوشی نه کیف، هيچي. کل راه رو باید پیاده می‌رفتم. رسیدم به یه سر بالایی، یه جایی که توی واقعیت هم هست اما شیبی که داره در واقع يک چهارم اون چیزیه که توی خواب می‌دیدم. خستگی و ناتوانی زانوهامو با تمام وجود حس می‌کردم طوری که همین الان هم که بهش فکر می‌کنم کاملا یادم میاد که چه حسی داشت. بعدش به خودم گفتم پنجاه قدم دیگه بشماری رسیدی به جای صاف فقط پنجاه قدم! يک دو سه . همین‌طور شمر
عزیزم تصمیمم رو گرفتم. وقتی از شدت درد شیرین تمرین سخت امروز داشتم به خودم می‌پیچیدم تصمیم گرفتم. یهو یه حسی بهم حمله کرد و گفت که زهرا همین که آدم‌هایی رو دوست داری و کسانی دوستت دارن کافیه. دیدم دوست ندارم تنبل به نظر برسم ولی تصمیم دارم بعضی موقع‌ها دست روی دست بذارم تا ببینم چی پیش میاد! مثلا دیگه فکر و خیال بسه راجع به تمام آزهای ترم دیگه. فکر کردم بیشتر از این‌که از علی مشهدی خوشم بیاد، دوست دارم با خودم درگیر نباشم. مثلا فکر کردم همیشه
براي هیچکس مهم نیست من گوشی ندارم
یعنی اهمیتی نداره
واقعا برام تعجب برانگیزه که حتی خانوادمم از اینکه تو راه موندم چون گوشی نداشتم هیچ واکنشی نشون ندادن
فقط دعوام کردن چرا نگفتم دوستم منو میرسونه !!! من موندم دقیقا با چه وسیله ای بهشون اطلاع میدادم؟
حتی کسی که ادعا ميکنه دوستم داره هم تلاشی نميکنه 
براش مهم نیست
براش مهم نیست دارم با تلفن خونه بهش میزنگم
حتی نگفت بهم حتی شده پنجاه تومن کمک ميکنه که گوشی بخرم
حتی نگفت گوشی قبلیتو بده تعمیر کن
 
 کاش حداقل بدونم چی میخوام بنویسم، چی میخوام، چی باید بگم، به کی قراره بگم، چرا باید بگم
یا حداقل تکلیفم باخودم مشخص بود ، هاء؟! دلم گرفته رفیق ، هوای گریه ام باخودم ،  چقدر نیاز به یه مادربزرگ دارم که براش حرف بزنم  ، حتی از مامانمم براش بگم ، امشب  مامزی رو بغلش کردم که صدای قلبشو گوش بدم ، مثل گنجشک تند تند قلبش میزد ، بمیرم براش ، خیلی شرایط سختی داره ، خیلی زحمت ميکشه ، خیلی اذیت داره میشه ، میشه ازم نگیریش خدا، نه الان نه تا وقتی که هستم
امروز صبح دیدم فروشگاه دم محلمون ،یه چیزای تو کاغذ نوشته و چسبونده به شیشه که هر کی میبینه ازش عکس میندازه و با خنده میره.
که اینگونه نوشته بود:
قرض نمیدهم زیرا:

زور رستم ندارم
عمر نوح ندارم
صبر ایوب ندارم
گنج قارون ندارم
لامصب ریشه سخن رو درآورده بود.
حس و حال تعریفی نداره. روزه تاريکه. اتاق در بسته. پرده کشیده. چهره بی احساس. روح خسته. فاز منفی. حس بی حال. 
اما آدم وقتی می نویسه دیگه مهم نیست. بزار دنیا هر طوری دلش می خواد ساز خودشو بنوازه. اما من فقط با صدای سکوت به نوشته هام نگاه می کنم. کاری به کار هیشکی ندارم. هيچي. دلم می خواد بنویسمو بخوابمو بعد دوباره بخوابم. می دونی چرا؟؟ چون براي بیدار شدن انگیزه ای ندارم
اصلاً کلاً حس و حالش نیست. گاهی اوفات آرامش فقط در یه کلمه خلاص
دانلود آهنگ مجید خراطها هيچي نگو
اهنگ شنیدنی زیبای هيچي نگو با صدای مجید خراطها را با تکست و برترین کیفیت.
Exclusive New Music : Majid Kharatha | Hichi Nagoo With Text And And 2 Quality On Vernamusic
به زودی …

پخش آنلاین تیزر آهنگ جدید مجید خراطها به نام هيچي نگو
متاسفانه پخش آنلاین ویدیو براي این مرورگر مقدور نیست
توضیحات مجید خراطها :
قرار بود سوپرایز بشید ولی به لطف دوستان نزديک هنگام ضبط تیزر، این قسمت لو رفت
فدای سر همه فرض ميکنیم این تیزر نهاییه
این باعث میشه به تیم فشار بی
اصلا حوصله ندارم بخوام راجع بشون یه پست بنویسم ولی این باید اینجا ثبت شه تا روزيکه بهش نیاز داشتم برگردم بخونم و الکی واسه چیزای مذخرف حرص نزنم.
یچیز جدیدی که کشف کردم من حتی تو پستامم توانایی ابراز وجود خود واقعیم رو ندارم.
گاهی واقعا کلافه میشم و میزنم به سیم آخر واسه رفتاراشون. گاهی انقدر ناراحت میشم که روحم درد میگیره از اینکه هردوشون دارن اذیت میشن. ولی این دوتا واقعا بدون همم نمیتونن.
باید سریعا درسمو تموم کنم برم از اینجا. این شرایطو د
من امروز روز عشاق ایرانیان است اما من هیچ دوست دختری ندارم که بهش این روز تبريک بگم براش کادو بگیرم دوستش داشته باشم .
 
 
اما خودمونیم که دختری حاضره با چنین قیافه ای معلولیت میتونه دوست داشته باشه خاک برسرت 
 
 
 
یه دوست دخترهم نداریم که امروزشو بهش تبريک بگم
ساعت از دو و نیم هم گذشته. فردا ساعت نه قرار دارم اما قرار ندارم. پلکم سنگین نمی‌شود. خوابم را فروخته‌ام به يک کوه فکر و خیال. مخاطبین گوشیم را زیر و رو می‌کنم بلکم يکی از این شماره‌ها پر رنگ‌تر از بقیه شود که یعنی بیا به من پیام بده اما نمی‌شود. می‌روم سراغ آدم‌های مجازی. تمام پیام‌رسان‌ها را بالا و پایین می‌کنم، چند تا پیام هم می‌نویسم و ارسال نمی‌کنم و سر آخر ناامید می‌شوم از آدم‌ها. حجم اتاق را انبوه تاريکی گرفته. سیاهی مثل خاک، مثل
سلام
همیشه دلم یه دوربین حرفه ای میخواست، تا اینکه دوست پسرم به مناسبت ششمین سالگرد دوستمیون برام خرید  حقیقتا که براش بمیرم رواست.
البته من عکاس نیستم و عکاسی حرفه ای بلد نیستم، ولی حتما میرم کلاس و یاد میگیرم و کلی عکس های قشنگ میگیرم باهاش و اینجا به اشتراک میذارم باهاتون. فعلا یه عکس که از بنفشه م گرفتم رو میذارم
 
پ.ن: این روزها عجیب گیر دادم به بازی های قدیمی مثل Prince of Persia  یا پوکاهانتس، الانم دارم علاالدین رو دانلود ميکنم :))
 

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

Mavenium | Mehdi Namaki سایت مرجع دانلود پایان نامه - تحقیق - پروژه بلاگ آموزشی برق و الکترونیک ghamkhari24.com دعا و طلسمات قدرتمند و علوم غریبه ربات مدیر گروه نلگرام | محافظ گروه | ادمین گروه | مراقب گروه مطالب آموزشی درباره بورس منتخب کالاهای با تخفیف مدیریت حوزه علمیه علوی هیدج ویروهاستینگ بیمه عمر و حوادث