نتایج جستجو برای عبارت :

میدانیم اگر مقدار بابا به یک کره منتقل کنیم بار ها انقدر ازهم فاصله می گیرند

پریا ، انقدر شیطنت داشته توی این سال ها و انقدر برای بابا از خواسته های ِ مطابق با اقتضای سنش حرف زده که بابا مثل یه جوان ِ بیست ساله از تمام ِ مناسبت ها ، شبکه های اجتماعی و مسائل روز ِ جوان ها سردرآورده . چند سالی ست ولنتاین را به صورت ِ نوشتاری ِ "والنتاین" به ما تبريک مي گوید و قربان صدقه مان مي رود که نکند ما کمبودی از این نظرها داشته باشیم . امسال برای عباس هم پیام فرستاد . پیام هایش را با "عزیزم" برای عباس ، "نفسم" برای من و "گلپری" برای پریا شر
فروپاشی خانواده

ازهم‌پاشیدگی خانواده يک فروپاشی یا عدم تعادل در رفتار خانواده است و مي‌تواند يکی از جدی‌ترین مشکلات اجتماعی در نظر گرفته شود، زیرا کل جامعه را تحت تأثیر قرار مي‌دهد و الگوهای زیادی برای آن وجود دارد. ازجمله: ازهم‌پاشیدگی جزئی خانواده که ناشی از جدا شدن والدین از يکدیگر است، ازهم‌پاشیدگی کامل خانواده که ناشی از مرگ يکی از والدین است، ازهم‌پاشیدگی روان‌شناختی علاوه بر ازهم‌پاشیدگی اجتماعی، و در این مقاله در مورد تأث
مامان تعریف مي‌کرد وقتی مرا باردار بوده، اتفاقی رخ داده که بابا قول داده رفقایش را دعوت کند منزل مان. به عنوان شیرینی. 
این رفقای بابا، همکارانش هم بوده اند. آن سال هایی که بابا هنوز ازدواج نکرده بود توی آن شهر و اداره با آن گروه، همکار و رفیق شده بود. 
خلاصه این‌که بابا و مامان دو نفره سور و سات را مدیریت مي‌کنند. 
رفقای بابا شام را که مي‌خورند، بزرگ ترشان مي‌آید به مامان مي‌گوید دست به هیچ چیزی نزند. يکی از همان گروه که ماشینش تویوتا پيکا
جناب افسر رانندگی گرامي و دوست داشتنی
بیا با هم صادق باشیم
سه هفته اس منو معطل کردی سر اینکه یه ممنوع نگفتی.یه بار سر اینکه با عجله دوبل زدی.و و و
برادر گرامي اینا کجاش عیب و ایراده؟مهم اینه من نه ماشین زیر پام خاموش ميشه نه استرس دارم و نه خراب ميکنم دوبل هامو و عین قرقی برات دوبل ميزنم.
بابا قبول کن منو دیگه.من نافمو با عجله بریدن خب چيکار کنم دوست دارم وقتی یه کاری بهم ميدن سریع انجامش بدم.
چرا اذیت ميکنی برادر من؟
حداقل اخرش انقدر از دست
اگر دنیا اینطور باشد که انسان ها در طول دوره‌ی زندگی شان به طور عادلانه از فرصت های مختلف برخوردا نمي‌شوند که البته فکر مي‌کنم اینطور است، آنوقت هیچ چیزی عادلانه نیست.
اخیرا خیلی کم از خانه بیرون مي‌روم، و هربار که بیرون مي‌روم دیدن آن حجم از فقر من را متعجب مي‌کند. نه اینکه بگویم خیلی آدمي هستم که دلسوز و انسان‌دوست هستم، اما واقعا دو سوال برایم حل نمي‌شود. يک اینکه چرا باید انقدر فرصت ها ناعادلانه بین انسان ها توزیع شود؟ و دوم آنکه چگو
بابایی ببین که دست و پامو بسته زجربابایی ببین خسته شدم از دست زجربابایی سنان معجرمو ید و رفتبابایی الان موی منو کشید و رفتاز گوش، گوشواره‌م افتادهبالا سرم انگار مغیره ایستادهکبود شده یاس پرپر توروی دختر تو ، مثل مادر تووای باباکبود شده زیر چشم ترمخیلی کرده ورم ، درد ميگیره سرموای بابا"بابا بگو سر به سرم نذارناشک من یتیمو در نیارن"@seyedrezanarimaniتا حالا غمي تو قلب من نمونده بودتا حالا کسی حُرمتم‌و نشده بودتا حالا چشام تازیونه ندیده بودت
دو زوج کانال نویس رو مي خونم که از طریق وبلاگ با عشقشون آشنا شدن، يکیشون بعد از ۵ سال،الان دو ساله که با هم ازدواج کردن و زوج دیگه هنوز موفق به ازدواج نشدن:)
انقدر عشقشون زیباست و انقدر عاشقانه همو دوست دارن که ذوق مي کنم از خوندنشون*__*
چه خوبه که ميان تو کانال قربون صدقه ی هم ميرن، چه خوبه که متن های خوب و عاشقونه برای هم مي نویسن:)
چقدر سخته حتی تصور این که ۵ سال،۳۶۵کیلومتر از عشقت دور باشی.
نوشته بود الان که فاصلمون شده دو وجب، هر صبح خدا رو شکر
به غیر از عشق، دوستی و زیبایی‌های هنر، چیز قابل توجه دیگری نمي‌بینم که بتواند به زندگی معنا بدهد .
         ظرافت جوجه تیغی
             موریل باربری
+چیز قابل توجه دیگه ای ميبینی؟
_ نه،هیچ چیزی نیست. یه سوال.به نظرت بعد مرگ هم تنهایی انقدر آزار دهنده است؟
+ به نظرت بعد از مرگ کلا چیزی آزار دهنده است؟ :(
_ اگه روحمون نميره‌آره
+ خب پس اگه اینجوریه لابد تنهایی ام آزار دهنده است دیگه‍♀️
_ اوهوم، تنها دلیل خودکشی نکردنم همينه:(
 حداقل الان کتاب و
خب الآن گفتن چیزی که تو ذهنم‌ـه سختم‌ـه. ولی خب از اون جایی که حرف نزنم مي‌گن لالی» مي‌گم. :-
به خودم اومدم دیدم که موقع دعا کردن این شکلی‌م که بابا این همه مشکل ریخته سرم. چه وضعشه؟ کمک کن رفعشون کنم دیگه.» حالا خود عبارت موجود توی دعا، شاید خیلی فکر و حالت درونی موقع دعا رو منتقل نکنه. بخوام توصیفش کنم، این طوری بودم که انگار یه موجودیتی فارغ از خدا هست که داره این مشکل‌ها رو مي‌ریزه سرم و من دارم عاجزانه به خدا التماس مي‌کنم که کمک کن بز
 
 
نام مانهوا : انقدر با شاهزاده نپرژانر: فانتزی ، عاشقانه ، کمدیوضعیت: در حال انتشارخلاصه: علاوه بر اینکه توی تابوت بیدار شدم من مرد شدم! آیا سفر در زمان کردم؟این چه وضع سر و لباسه  ؟! زندگی در دنیای دیگه آسون نیست و حتی باید با اون شاهزاده سرد و حیله گر سروکله بزنم.
 
 
ميگم هميشه ولی چرا بعضی وقتا به چیزی که بیشتر از همه چیر توو زندگیت - تا الان - تلاش کردی نمي‌‌رسی؟خواب برف دیدم. به خودم‌گفتم انقدر خرافاتی نباش. چیزی نیست که. بعد عزیزترین حالش بدتر شد. من حالم بدتر شد. شرایط سخت‌تر شد. چالش‌ها بیشتر شد.به خودم گفتم انقدر به زندگی این و اون نگاه نکن و حرص نخور‌. اونی که تو مي‌بینی همچین چیزی توو زندگیش داره حتما بهتر از توئه. تو بعضی وقتها بدجنسی. خودخواهی. دختربدی واسه مامانی. خواهر بدی واسه آجی ميش
چرا انقدر مي خوابم من؟
توانایی اینو دارم یه هفته بدون آب و غذا فقط بخوابم:/
همت کن نلی.همتهمتهمت
ميشه یه نفر هر روز منو به زور بیدار کنه؟!؟من حریف پر خوابیم نميشم:(
من باید بتونم، باید بهشون ثابت کنم که ميتونم.
منتظر شکست من هستید؟ هه،شیرینی پیروزیمو براتون ميارم
انقدر حرص نخور، دوست دارم سالم بمونی تا موفقیت هامو به چشم ببینی
ای تو ای بی تو زمان زندان من ای تو ای قند و دلم قندان من
ای تو ای جایزه ی هر عید منای تو ای همراهی بی قید من
ای تو ای فکر زمان و لحظه امای تو ای شیرینی هر مزه ام
ای تو ای سوغاتی هر کاروانای تو ای خوش پيکرو شیرین بیان
ای تو ای آن ابروی زندگیای تو ای فخری برای مردگی
رفتی و با رفتنت دنیا سیاهروز شد لیل و شمسم شد چو ماه
 
تقدیم به بابا علی اکبر.
.علی بکائی جوپاری(طالع)
نميدانم چرا این روزها خیلی زیاد به یاد این شعر مي افتم:
زیباتر آنچه مانده ز بابا از آن تو                  بد ای برادر از من و اعلا از آن تو
این تاس خالی از من و آن کوزه‌ای که بود   پارینه پر ز شهد مصفا از آن تو
یابوی ریسمان گسل ميخ کن ز من           مهميز کله تیز مطلا از آن تو
آن دیگ لب شکستهٔ صابون پزی ز من       آن چمچهٔ هریسه و حلوا از آن تو
این غوچ شاخ کج که زند شاخ، از آن من   غوغای جنگ غوچ و تماشا از آن تو
این استر چموش لگد زن ازآن من           
شاید باید خیلی ناگهانی و وحشتناک یه مصیبتی بهم وارد مي شد تا از اون حالت توهم خوب هميشگی بیرون بیام،
شاید باید اینجوری مي شد تا بدی های دنیا رو باور کنم، بی رحمي هاش، نموندنش.
شاید واسه این بود که درک کنم اون بچه ای که هميشه سینما مي رفت و همش بهونه پدرش رو مي گرفت دردش چیه، بفهمم که فیلم بازی نمي کنه که مامانش براش چیزی بخره!
وقتی تو یه فیلمي مي بینم پسر بچه ای تو مدرسه موقعی که مي گن جلسه پدرهاست اشک تو چشماش جمع مي شه، انقدر ساده رد نشم.
خلاص
دیروز صبح خوابت را مي دیدم. در همان حالت مریضی به سختی چشم هایت را باز کردی. از چشم هایت آب آمده بود و من چشمم را از تو برگرداندم به خیال اینکه مثل هر بار آنها را ناخودآگاه باز کرده ای و چیزی نمي بینی. اما دیدی. حتی نگاهم کردی. بعد از این همه مدت که چشم هایت نگاهی نداشتند، به من نگاه کردی و من چقدر خوب متوجه شدم فرق دیدن و نگاه کردن را. حتی فرق ندیدن و دیدن و نگاه کردن را. تعجب کرده بودم 
گفتی چرا پیش من نمي آیی؟ گفتم بابا جان من که همه اش پیش شما هس
بیشتر از گرانی بنزین، این حس رهاشدگی و عدم اعتماد به سخنان مدیران و مسئولان است که آرامش را از من مي گیرد.
انقدر گفتند قیمت ها را کنترل مي کنيم، کنترل شد؟ انقدر فرمودند مالیات ها را اصلاح مي نماییم، اصلاح گردید؟ جز این شده که ثروتمندها، ثروتمندتر شدند و حقوق بگیران فقیرتر؟
وقتی بعد از سه سال منو با اسمم صدا زدی انگار واسه اولین بار شده باشم يکتا، يکتای تو . خودم رو از بیرون مي‌دیدم که لُپ‌هام گل انداخته و چشم‌هام برق ميزنه و یه شوقی دویده تو وجودم که آروم و قرار رو ازم گرفته. هميشه ادعا داشتم بلد واژه هام ولی تو با نگاهت با کلماتت با مدل دوست داشتنت، یه جوری منو زیر و زبر ميکنی که لال ترین ميشم. اصلا تو که باشی، یادت که باشه، خیالت که جا خوش کنه من هول‌ترین و دست و پا چلفتی‌ترین معشوقه عالم ميشم. باش. انقدر باش
چرا درس نميخونی دختر؟ چرا به هدفت فکر نميکنی؟ اصن به درک،انقدر درس نخون تا بترکی.
انقدر بیخیال و بی عار شدی که وقتی دیشب تو خوابت دبیری قبول شدی از ذوقت نميدونستی چيکار کنی،یعنی خااااک
تا کی ميخوای بشینی و به کوه درسای عقب افتادت نگاه کنی؟به خودت بیا دختره ی سر به هوا.
بخون بخون بخون بخون 
اگه نخونی شمعدونیا دق مي کنن،پرنده ها آواز غمگین ميخونن،گل های باغچه پرپر ميشن،دنیات خراب ميشه اصن.
 
1
هیچوقت نميشه با این بچه ها نخندید
شاد نبود،جیغ و داد نکرد،ازونجایی که جلوی بقیه آروم و بی سرو صدام
امروز آآقای ر ميگفتن این صدای کدوم کلاس بود؟با دیدن من گفت کلاس خانم ق که نبوده! خانم ق نبودن، دیگه کدوم اساتید کلاس داشتن؟
که لبخند زدم و گفتم کلاس خودم بود:)
 
2
امروز رفتم پیش بابا،
از نزديک کار خودشو همکاراشو دیدم
بعضیا و رفتاراشون
و جدا دمشون گرم که انقدر خودداری دارن و درمقابل حتی فحش دادنا آرومن
اونم آدمای زبون نفهم این منطقه جدیدی
 
مي‌گفت: 
پدرم خدا بیامرز نظامي بود، از اون آدم‌‌های مهربونِ کم حرف ولی جدی که کمتر کسی لبخند یا حتی اخمش رو دیده بود.
اون موقع‌ها ،حدود‌های سال تولد خودت یا حتی قبل‌تر، دانشگاه قبول شدن مثل الان نبود، کمتر کسی دانشگاه‌ قبول مي‌شد تازه اونم سراسری!
خواهرم که قبول شد رفتیم پیش بابا و گفتیم "بابا زینب دانشگاه قبول شده"‌، یه نگاه به خواهرم کرد و گفت "چی قبول شدی بابا؟" زینب سرش پایین بود، انگاری خجالت مي‌کشید به بابا نگاه کنه ، آروم گفت "پزشک
برای طبقه بندی تصاویر محصولات؛
علی بابا از اولین تراشه هوش مصنوعی خود رونمایی کرد
مسابقه برای ارائه خدمات هوش مصنوعی توسط شرکت های فناوری تشدید شده و شرکت چینی علی بابا هم برای تقویت توان خود در این حوزه يک تراشه مبتنی بر هوش مصنوعی عرضه کرد.
به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از آسین ایج، تراشه هوش مصنوعی علی بابا Hanguang ۸۰ نام خواهد داشت و این شرکت مدعی است استفاده از آن مدت زمان مورد نیاز برای انجام برخی امور را کاهش مي دهد.
از جمله این امور مي تو
نیم فاصله یا Semi Space فاصله‌ای کوتاه و نامحسوس است که برای جداسازی حروف و کلمات بدون ایجاد فاصله مشخصی بین آن‌ها استفاده مي‌شود. نیم فاصله در ویراستاری و درست نویسی زبان فارسی بسیار کاربرد دارد و در نگارش صحیح زبان فارسی باید از آن استفاده کرد.بسیاری از افرادی که برای تولید مقاله، صفحه آرایی و طراحی کتاب و نشریات مختلف، مشکل نیم فاصله در ورد و نیم فاصله در ایندیزاین دارند و معمولا یا نیم فاصله را نادیده مي گيرند یا آن را به روش درستی درج ن
بعد من زانوانم بغل گرفته بودم، سرم را کج، به قله‌ی در آغوش گرفته ام تکیه داده بودم و نگاه ميکردم. در دنیایی که ساخته بودم نه انقدر دور و نه انقدر محو بود. منتظر ماندم. نگاه کردم. گوش دادم. حرف زدم و تمام شد. یا شاید هم نشد. ساعت ها گذشت و نگذشت. فرصت ما محدود است. نميتوانم راه بیوفتم. همه چیز از هم ميپاشد. خاصیتش همين است. رمزگشایی این نوشته باشد برای وقتی دیگر. شاید.
سر فشار تختای دو برابر بقیه م و مریضایی که تند تند عوض ميشدن و تو جو سنگین و ترسناک اتندا باید واسشون شرح حال و نوت بذاری و سر جو متشنج بین هم لاینیام تو این بخش و خب احتمالنم یه مقدار پی ام اسی، با اخمو ترین قیافه تند تند را ميرفتم و بین این را رفتنام رسیدم به دسشویی و زدم زیر گریه، اتفاقی که تو پنج سال تا بحال نیافتاده بود. چقدر دارن سخت ميگذرن این روزا و خوبیش به اینه که فعلا دو روز ازش دورم، البته کلاس هشت صبح فردا رو فاکتور ميگیرم. برام سواله
آتش به جان گلشن طاها فتاده استکوثر ميان شعله آتش فتاده است
بابا ميان کوچه، دلش پشت در بماندمادر ميان معرکه تنها فتاده است
دست فرشته ها همه از غم به صورت استنقشی کبود بر رخ زهرا فتاده است
فضه برس به داد که مادرزدست رفتجای درنگ نیست همين جا فتاده است
بازوی او بگیر و بزن آب بر رخشاز پا به راه یاری بابا فتاده است
بانو نشسته ان آه مي کشدتا ریسمان به گردن مولا فتاده است
چند وقتی بود دلم ميخواست مسافرت های تنهایی رو شروع کنم اما نمبدونستم واکنش خانواده چیه.
چند وقت پیش وقتی با بابا مطرح کردم از ایده ام استقبال کرد و بهم گفت اگه مامان هم مخالفت کرد من راضیش ميکنم.
این شد که تصميم گرفتم اولین سفر تنهاییم رو به مقصد شهر خودمون انتخاب کنم که هم ترسم بریزه از مسافرت تنهایی و هم يکم چم و خم روزگار دستم بیاد و این شد بهترین سفر تمام عمرم.خیلی اتفاقی هم ساعت حرکت به شب تغییر کرد و باعث شد تمام طول جاده رو فقط به شیشه زل
این پست را يک روز قبل از تولدت مي نویسم. در نیمه شبی که يک ساعت برای خوابیدن تلاش کردم اما نتوانستم و بعد دیدم یا باید اینستاگرامم را نصب کنم و ساعت ها در آن محیط کثیف و حال بهم زن پرسه بزنم، یا باید بنویسم. و من راه دوم را انتخاب کردم. و چه بهانه ای بهتر از تولد تو. خب خب، عزیز من، داری بیست ساله مي شوی و باورش سخت است که تقدیر، ما را از هفت هشت سالگی وقتی که بغل دستی شده بودیم، به بیست سالگی هایمان گره زده. بار ها گفته ام که تو همان دعای مستجاب شده
یه قابلمه برای فروش گذاشتم توی سایت دیوار. توی عنوان نوشتم: قابلمه تک تفلون در حد نو! خب قاعدتا وقتی اون لغت "در حد" رو استفاده کردم منظورم اینه که این قابلمه دو سه باری استفاده شده. قیمت: پنجاه هزار تومن. حالا آقایی زنگ زده و اصرار داره که قابلمه رو با نصف قیمت بهش بفروشم. امون نميده من حرف بزنم. توضیح ميده که قابلمه رو برای جهیزیه دختری مي خواد که خانواده داماد به خاطر جهیزیه نمي برنش! بعد مي فرمایند: براش از همين سایت دیوار یه اتو هم خریدیم که ک
حدود 5 ماه پیش ازتون پرسیدم که اگه با خانوادتون از نظر اعتقادات و تفکرات در تضاد باشید چه ميکنید! (فقط عدد آدرس همين پست رو بکنید 459 تا اون پست رو ببینید!) اون موقع هیچ فکر نميکردم روزی بیام و این پست رو بذارم!
يکی دو هفته بعد از پرسیدن اون سوال، رفتم به مامان گفتم که. آره مامي ببین! آدما متفاوتن. از خیلی جهات. اوکی؟ گفت اوکی. حرفتو بزن. گفتم خب من دوست دختر دارم. گفت ميدونم. گفتم اوه سیریسلی؟ چطور؟ گفت بالاخره بزرگت کردم مثلا! بعد گفتم خب مادرجان

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

کار در آلمان نمایندگی فروش اندرس هاوزر بازار پایه scratch زیباترین موزیک های ایران تو چشام نگاه کنو ... پایگاه ثقلین‌ حجت الاسلام سیدمحمدجواد حسینی تبار پارچه فلامنت طراحی سایت نونگار پردازش گزارشگر