نتایج جستجو برای عبارت :

شعر حیاط خانه مادربزرگ

متن در مورد خانه مادربزرگ توصیف مادر بزرگ انشا در مورد صندوقچه مادربزرگ انشا در مورد مادربزرگ مهربان متن در مورد خانه قدیمی مادربزرگ انشا در مورد خانه های قدیمی توصیف حياط خانه مادربزرگ انشا در مورد خانه های قدیمی در پاییز
ادامه مطلب
وابستگی کودکان به پدربزرگ و مادربزرگ خوب است یا نه؟
 
 
گاهی وقت ها کودکان به علت شرایط کاری والدین شان ناچار هستند چندین ساعت از روز را در خانه پدر بزرگ و مادربزرگ خویش سپری کنند. زمانی که کودکان ساعتهای زیادی از روز را در خانه پدر بزرگ و مادربزرگ هستند، زمینه وابستگی در آنها ایجاد می شود.
هرچند پدر بزرگ ها و مادربزرگ ها میتوانند نقش حمایتی مفیدی برای کودک و والدین داشته باشند ولی گاه همین پشتیبانی، میتواند زیان آور و آسیب رسان باشد.
 
ادام
نماز میخواندم ولی صدای مادربزرگ را میشنیدم که مامان را نصیحت میکرد میگفت انقدر به بچه ها سخت نگیر این چادر چیه که دست و پاشونو میگیره بگذار راحت بگردن و صدای مامان که در تلاش برای متقاعد کردن مادربزرگ بود. شنیدن این نصایح آن هم از زبان مادربزرگ برایم تازگی دارد چه میکند این پیشرفت تکنولوژی و ورود اینترنت به فامیل ما حتی توانسته! عقاید یک پیرزن هفتادو پنج ساله را بدون خون و خونریزی تغییر دهد. مادربزرگ حتی معیارهای زیبایی شناسیش هم تغییر کر
از قدیم ها و خیلی سال پیش
شاید بگویم دوران کودکی
باورتان می شود که
 من از مادربزرگم می ترسیدم
هنوز هم می ترسم
می پرسید چرا؟
از آخرین خاطرات کودکی ام که در گوشه خاطراتم است
همین قدر یادم می آید
که دفعه اولی که من عقل درست و حسابی داشتم
و
تازه می فهمیدم چی به چیه
به خانه مادربزرگ رفتیم
از همان کودکی وزن سنگینی داشتم
در را که باز کردند
جوری صورتم را می بوسید
انگار مزه مزه می کند
دهان بی دندان و لب های شل و ول
را بر لپ های من آنچنان می کشید
و از مزه اش
بسم الله الرحمن الرحیم

کتاب "چهل نامه ی کوتاه به همسرم" به قلم نادر ابراهیمی
در یک جمله "کتاب خوبیه برای درک بهتر زندگی مشترک" اما خوبی عمیق این کتاب بیشتر به این خاطر که نویسنده صرف نگاه لطیف و عاشقانه به زندگی نداره (بطوری که با خوندنش چشمانتون مثل سینتی پیتی برق بزنه و لبریز از تخیلات شیرین، ابری بالای سرتون شکل بگیره) بلکه نگاهی آمیخته با منطق و احساس و یا شاید به زبان ساده تر؛ نگاهی ترکیبی از هر دو جنس مردانه و نه به زندگی داره. و این خ
طراحی حياط منزل ایرانی، بهار دلنشین این 10 خانه!
بادی نیست/ می نشینم لب حوض: گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب./ پاکی خوشه زیست./ مادرم ریحان می چیند./ نان و ریحان و پنیر ، آسمانی بی ابر ، اطلسی هایی تر./ رستگاری نزدیک : لای گل های حياط./ به راستی حياط در خانه های ایرانی به لطافت و دلنشینی همین شعر سهراب است. حياط هایی که از دیرباز جز جداناشدنی خانه های ما بوده اند، خاطرات کودکی مان در خانه پدربزرگ را ساخته اند و امروز با هر ترفندی حتی اندازه یک ترا
انشای پایه ی هشتم_صفحه /۷۳
برخاستن از خواب در صبح روستا
دریکی از روزهای خوب بهاری درصبح زود در یکی از روستاهای خوب شمال درحالی که زیر لحاف گرم و نرمی که مادربزرگ با دستان پرمهرش دوخته بود با صدای آواز پرندگان و نسیم بهاری که از لا به لایه درختان به شیشه ی پنجره ی اتاقم برخورد می کرد،از خواب بیدار شدم و شتابان با شادی به سمت پنجره ی اتاق رفتم و پنجره را گشودم و با دمی محکم بوی جنگل و گل های روستا و هوای تازه را وارد ریه هایم کردم و بالبخند به خورش
نوشته ی خاصی نیس. دوس نداشتید نخونید.
چند سالِ بعد عصر یک روزِ ابری دلت برای مادربزرگ و پدربزرگت تنگ میشود و بی هوا تصمیم میگیری به دیدنشان بیایی. بنیامین که بیشتر از هرکس وابسته به توست دنبالت راه می افتد و تو دلت نمی آید دلِ کوچکش را بشکنی و او را هم با خودت همراه میکنی. مسیر هشتاد کیلومتری بینمان را طی میکنی. مستقیم راه منزل مادربزرگ را در پیش میگیری. زنگ میزنی ولی خودت را معرفی نمیکنی. درِ حياط که باز میشود مادربزرگت سرک میکشد تا ببیند کیس
دلم عجیب در این جمعه هوای قدیم را کردههوای حياط بزرگ مادربزرگبا حوض آبی فیروزه ایماهی های قرمزو شمعدانی های لب حوضکه عطرشان مست میکرد هر رهگذری را.هوای دورهمی های سادهبا شام و ناهاری به مختصری نان و پنیرو خنده های از ته دل با کسانی که دوستشان داریم
یاد آن روزها بخیر
بسم رب الرفیقمادربزرگ نشسته بود روی مبل و جوراب هاش رو گرفته بود دستش. چشمش که به من افتاد گفت: سیدجان!  _دو سه سالی هست که دیگه حافظه ش خوب کار نمیکنه و به همین سید اکتفا میکنه_ بیا کمکم کن جورابامو پام کنم.میشینم روی زمین روبروش، پاهاش رو میزارم روی پام و جورابای مشکیش رو پاش میکنم. پاها همون پاهای کوچک و تپل قبلیه ولی ورم کرده. دیگه قادر نیست خم شه و خودش جوراب هاشو پاش کنه.هنوز جوراب دوم رو کامل نکشیدم بالا که انگار چیزی یادش میاد و خیلی جدی م
 
کدام یک از ما می توانیم خاطرات زیبای کودکیمان را در خانه مادربزرگ فراموش می کنیم خانه ای که همه چیز در آن رنگ و بوی دیگری داشت. گرچه روزهای شیرینی کودکی تکرار شدنی نیست اما می توانیم برای خاطره بازی یک اِلمان از همان دوران را در خانه مان داشته باشیم و چه چیز بهتر از آینه قدیمی مادر بزرگ که گر چه تصویر نا واضحی از ما در آن پیدا بود اما صفایی که به خانه می داد وصف ناشدنی بود. آینه پتینه یک آینه با رنگ و بوی خانه مادر بزرگ است که جدیدا طراحان خوش ذ
شمع ما یک شبکی را به تو پروانه بگفت
                                                    همره من تو نباشی بگسل از بر جفت
کار من سوختن و ساختنی از بر نور
                                             شمس و تابان شدنی از در کور
گر تو باشی به جوارم  دو سه روز
                                     یا بمانی به کنارم دو سه روز
تو بسوزی ز در غفلت خویش
                                      دور گردی ز ره رفطرت خویش
عمر تو یک صلتی از بر یار 
                                       تو بسان موش با
صبح که مامان بیدارم کرد ، تو چند لحظه ای که بین بیدار شدن و نشدن بودم حس کردم چقدر به مادرم بیگانه‌م، حس کردم یه غریبه‌ست، یه زن میانسال با کمی اضافه وزن، صورت سفید، موهای قهوه‌ای و تک و توک سفید. اونقدر کابوس کوتاهی بود که سریع گفتم: بیدار شدم مامان جان. با تاکید روی مامان جان‌. انگار که بخوام به اون چند لحظه‌ای که گذروندم ثابت کنم که اون مامان‌جانِ منه! همون زن میانسال با همه نقص ها، چروک های روی صورتش، گاهی اخم و بداخلاقی هاش زیبایی زندگی
نشسته‌ام
توی خانه یکی از پیرزن‌های فامیل و چای می‌خورم. طعم عجیبی در چایی‌اش می‌زند توی
ذوق. چیزی بین بی‌طعمی و تلخی. سخت می‌شود فهمید که مشکل از چایی است یا از پیرزن؛
یا از ترکیب جفتشان. شاید مشکل از کهنگیِ چای‌های بلااستفاده خانه پیرزن است. کسی
چه می‌داند. در خانه پیرزن‌های تنها، کلی چیز وجود دارد که سال‌هاست هیچ بشری جز
خودشان به آن‌ها نزدیک نشده. مثل شکلات‌هایی که ده دوازده سال از تولیدشان می‌گذرد
و کسی نبوده که آن‌ها را بخورد و ن
قصه ‌گویی به اندازه تاریخ بشر قدمت دارد
پدر بزرگ ها و مادربزرگ ها دیوانی گویا از قصه ها،داستان ها،حکایات و ضرب المثل هایی هستند که به بلندای تاریخ قدمت دارند.قبل از شیوع بیماری کرونا  موزه مردم شناسی اوز اول و آخر هر ماه میزبان این عزیزان به همراه نوه هایشان بود و در سرای زرنگار (خانه فرهنگ ) نیز برنامه هایی با حضور این عزیزان برگزار گردید و باشگاه کتابخوانی پروانه ها نیز برنامه ای با این عزیزان داشت.موزه مردم شناسی یادگاری زیادی از مادرب
دیشب خوابم نمی برد و به گذشته فکر می کردم.انگار که اینهمه سالو پشت سر نذاشته باشیم، نزدیک بود.
به دوستای دوران کودکی فکر می کردم. ی مادربزرگ، پسرخاله، دخترعمو. چقدر اون زمان بازی می کردیم.
اون روزای گرم تو کوچه های انزلی. امروز به شکل عجیبی مسیرامون خیلی از هم دور شده.
ی مادربزرگ مونده تو شهر خودش ما تو شهر خودمون. پسرخاله دلش سنگ شده و صورتش صفحه ی گوشیش. دخترعمو هم ۸سالی میشه ندیدم.شکایت نیست، بیشتر تعجبه. اینهمه تغییر
زیباترین عید، زیباترین جشن : روایت زیباترین عید مسلمانان وماجرای برپایی جشنی زیبا
 
زیباترین عید، زیباترین جشن : سیدمحمد مهاجرانی، نشر جمکران
معرفی:
بچرخان، بچرخانکتاب را می‌گویمبله درست حدس زدید این کتاب دو داستان دارد و دو جلد و از دو طرف خوانده می‌شودداستان زیباترین عید روایتگری روز عید غدیر خم است.و زیباترین جشن داستان برپایی جشن در محله توسط بچه هاست که با فراز و نشیب های جالبی رو به روست…این کتاب با قطع بزرگ و تصویرگری انیمیشنی و ز
روی کاناپه روبروی تلویزیون دراز کشیده ام .از حياط خانه ی عمه صدای آب بازی و خنده ی بچه ها می آید .
زنگ میزنم به حمید .میگوید خانه ی عمه ام در میشیگان هستم و سلام پیرساند .از گرما میپرسد و اینکه کی برمیگردیم .
میگویم هوا خنک است .باد می آید برگ درخت ها میرقصد تو ی باد و از رودخانه صدای جوش و خروش آب می آید . احتمالا غروب برمیگردیم
راستش را بخواهی . اینجا همه چیز خیلی مطلوب است . خنکی هوا.درخاتن بلند .رودخانه .یک آسمان پاک آبی. صدای خنده ی
درود. خواستم که بنویسم اما نمی توانم. مادربزرگ را ظهر دیدم. نشسته بود و آب می نوشید. صحبت کوتاهی داشتیم. بعد از ظهر دیگر بیدار نشد. خدای بلند مرتبه همه ما را بیامرزد. آمین.
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
 
فروش خانه مسی با حياط در مرند
کد۴۵۶۹فروشحياط مسیمتراژ ۱۸۰ متر مربعزیر بنا ۱۵۰ متر مربعتک خوابه بزرگ امکان دوخوابه کردنورود به حياط شمالی۲ تا سرویس بهداشتیامتیازات کاملراه پلهماشین روحياط دلبازآدرس خ بهشتی بالاتر از مدرسه صدوقی جنب کتابخانهقیمت ۴۰۰ میلیون تومان
ساعات تماس 10 الی 14 و17 الی 22 درخدمتیم ⏰‍شماره تلفن تماس ☎️    09141907561   ☎️
لطفا به تاریخ درج اگهی توجه فرمایید، اگهی های قدیمی ممکن است موجود نباشند. کد آگهی را هم به خاط
انشا صدای مادربزرگ صفحه 37 نگارش پنجم
انشا صفحه 37 نگارش پنجم درباره احساس خود از شنیدن صداها
انشاهای صفحه 37 نگارش پنجم درس ششم
تجربه ی شنیدن کدام یک از صداهای زیر را دارید ؟ احساس خود را از شنیدن آنها بنویسید.
صدای وزش باد پاییزی
صدای مادربزرگ
صدای سرود ملی
صدای زنگ آخر
صدایی که قبلا شنیده اید و آن را دوست دارید.
موضوع : انشا صدای مادر بزرگ
ننه، حالت خوبه ؟
با این صدا به خودم آمدم.
باز شوق و شادی ناشی از این صدا تمام وجودم را فرا گرفت.
باز غرق در ا
یعنی واقعاً شما هیچ‌وقت خواب‌های‌تان را به خاطر نمی‌آورید؟ تمام طول روز گوشه‌ای از ذهن‌تان نمی‌ماند؟ هرروز که نه؛ ولی لطفاً بگویید که هرچند روز یک بار، ماهی یک بار، دست کم سالی یک بار که چنین می‌شود. یعنی شما خبر فوت مادربزرگ‌تان، رتبۀ کنکورتان، عروسی عشق‌تان، مهمان‌های ناخوانده، گرفتاری فلان دوست و خیلی اتفاقات مهم و غیرمهم دیگر را اول از خواب‌های‌تان نگرفتید؟ حالا این‌ها به کنار، یعنی خواب‌های کودکی‌تان را مانند خاطرات بیدا
با سلام  
میخوام داستان بنویسم ،اولین داستانم هست پس منتظر انتقادادتون هستم ((:
الکی مثلا وبلاگم دنبال کننده داره:)))
خوب خودم انتقاد میکنم:)
کودک و هزارراهی
 
مقدمه :
قصه های مادربزرگ همیشه دوتا راه داشت ؛یکی راه خیر و دیگری راه شر راه خیر همیشه به خدا می رسید ؛برامون دلنشین و جذاب بود اما راه شر؛راه شیطون بود و تو قصه های مادربزرگ زشت و بد شکل! بزرگتر که شدیم هنوز هم توهم اینو داشتیم که راه خیر و شر دوتا راه جدا از همدیگه است؛راهی که هیچوقتِ
قصه مهمانهای ناخوانده
 
پیرزن مهربانی بود که در کلبه ای کوچک زندگی می کرد و کسی را نداشت. یک شب هوا سرد شد و باران شروع به باریدن کرد. پیرزن خواست بخوابد که کسی در خانه اش را زد.
پیرزن گفت: کیه کیه در میزنه؟ صدائی گفت: سگ هستم. هوا سرد است جائی را ندارم، بگذار امشب پیش تو بمانم. پیرزن در را باز کرد و دلش سوخت و گفت: بیا تو.
ادامه مطلب
 
انا لله و انا الیه راجعون
 
عرض ادب به دوستان عزیز بلاگ
 
متاسفانه چند روز پیش داغ عزیزی بر دل خانواده مان افتاد
 
مادربزرگ عزیزم به رحمت خدا رفتند
 
برای شادی روح ایشان و تمام اسیران خاک بخوانید فاتحه مع الصلوات
 
هدیه ای به روح مادر بزرگم
 
تا هستند قدرشان را بدانیم
فیروزه نیشابور نام سنگی است که خودش و رنگش را یا در مسجدها دیده‌اید یا در دست مادربزرگ‌ها و یا هرجای دیگری که حرف از سنت ایرانی باشد سنگی که قدیمی‌ترین معدن را در روستایی با همین نام در نیشابور دارد. با ما همراه باشید تا بیشتر و بهتر این آبی آسمانی را بشناسید.
ادامه مطلب
                      سوال درموردعیدنوروز از دوکودک 4تا5ساله 
من از دوکودک درمورد عید نوروز سوال کردم که عید نوروز یعنی چی 
جوابهای کودکان⁦⬇️⁩
 
جواب کودک اول:اواینگونه جواب داد که عید یعنی به خانه مادربزرگ و پدربزرگ می رویم وعیدی میگیریم خوراکی های خوشمزه میخوریم.
 
 
جواب کودک دوم:اوهم اینگونه جواب دادکه در عید لباس های خوشگل می‌پوشیم وبه عید دیدنی میرویم ومیوه هاوشیرینی هارا میخوریم
فروش خانه دربستی نوساز شقایق مرند
کد۴۵۷۳فروشحياط مسیمتراژ ۱۱۰ متر مربعزیر بنا ۱۵۰ متر مربعدو خوابهپارکینگ انباریحياط دلبازتازه ساخت صفرپنجره دو جدارهآدرس خ امام بالاتر از پمپ بنزین حجازی اول کوچه شقایق ۱ کوچه ۶ متریقیمت ۳۵۰ میلیون تومان
ساعات تماس 10 الی 14 و17 الی 22 درخدمتیم ⏰‍شماره تلفن تماس ☎️    09141907561   ☎️
لطفا به تاریخ درج اگهی توجه فرمایید، اگهی های قدیمی ممکن است موجود نباشند. کد آگهی را هم به خاطر بسپارید.
نکته ای که برای مصرف این چاشنی های خوشمزه باید مورد توجه قرار گیرد، این است که از سازگاری آن با غذای اصلی مطمئن شوید زیرا برخی از این مخلفات در ترکیب با غذاها می توانند اثرات منفی بر روی دستگاه گوارش داشته باشند. انواع گوناگون مخلفاتی را که به همراه غذا میل می شوند، می توان به عنوان اجزای جدا نشدنی سفره های ایرانی دانست که اشتهای هر فردی را باز می کند. از چند مورد از محبوب ترین مواردی که جایگاه ویژه ای در سفره های ایرانی دارد می توان به موارد ز
سریال استارت آپ یک سریال جالب و آموزنده و محصول کره جنوبی است.
این سریال به کارگردانی Oh Choong Hwan و نویسندگی Park Hye Ryun در 16 قسمت حدودا 70 دقیقه تهیه شده است و ستارگانی همچون بائه سوزی ، نام جون هیوک و کیم سونهو در آن هنر نمایی کرده اند.
این سریال داستان دختری سخت کوش و باهوش به نام سو دالمی را روایت می کند که در کودکی پدر و مادرش از هم جدا شده اند و بعد از اینکه خواهرش ش و نا پدریش به آمریکا مهاجرت می کند او زندگی اش را کنار پدر و مادربزرگ ادامه

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

معرفی وب سایت های پربازدید شرکت حسابداری و حسابرسی ویرا مشتقات ذهن یه نوجوون 21 ساله یک پله بالاتر دینی یه برگ سفید قرارگاه خادم الشهدا شهرستان داراب Ferdowsi International Grand Hotel |Tehran Hotels,Iran Hotels جراحی پوست و صورت ◤Persian SCS MOD ◢