نتایج جستجو برای عبارت :

با‌خودم‌گفتم

دیروز فهمیدم دکتری قبول شدم. ساختار این جمله، اصلا متناسب بار معنویش نیست و من بلد نیستم کلمات رو طوری بچینم که هجم بهت و بغض و شادی و نگرانی همزمانم رو درست به تصویر بکشه. تا فهمیدم رفتم آشپزخونه پیش مامان و بهش گفتم. بغلم کرد و داشت خوشحالی می‌کرد که زدم زیر گریه. گفت: "اشک شوقه؟ "گفتم: "نمی‌دونم. نه. خیلی اذیت شدم." نمی‌دونستم اشک چی بود. تو مغزم یکی گفت چرا لوس بازی درمیاری؟ مگه همینو نمی‌خواستی؟ با دماغ آویزون و چشمای پف کرده مثل دختربچه‌ا
ینی باید بگم عاااشق خودمم:))))
داشتم  پست قبل رو می نوشتم که دیدم صدای قرآن خوندن میاد و گویا کسی فوت شده
بعد هم دیدم برق نیست
گوشی رو برداشتم زنگ زدم به همسرم و گفتم سلام،کجایی؟.گفت رفتم شاهپور.
گفتم چرا برق نیست.؟.گفت من چه میدونم چرا؟:/
گفتم کی مرده؟.گفت من چه میدونم؟:/
گفتم چرا نرفتی جواب آزمایش مامانم رو بگیری؟گفت میام میام.
گفتم بیمه ها رو ریختی به حساب؟گفت تا ظهر میام میریزم.
خلاصه وقتی گوشی رو قطع کردم خنده م گرفت،.آخه هنو
امروز بعد از یه هفته رفتم حرم خیلی فرق داشت با همیشه بعد یه مدت سختی و جدال با خودم 
محبت و عشق هیچ وقت توی زندگی از ما بنده ها گرفته نمیشه
یه وقتایی خودمون قهر کردیم  
قهر هم که می کنی باز خدا بیشتر میاد سراغت 
باهات حرف میزنه  
 
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
امروز بعد از یه هفته رفتم حرم خیلی فرق داشت با همیشه بعد یه مدت سختی و جدال با خودم 
محبت و عشق هیچ وقت توی زندگی از ما بنده ها گرفته نمیشه
یه وقتایی خودمون قهر کردیم  
قهر هم که می کنی باز خدا بیشتر میاد سراغت 
باهات حرف میزنه  
 
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
یکی از مراجعین کلینیک از خوزستان آمده بود. رنگ پریده و دردمند. بعد از عمل جراحی سنگین و نقاهت آزاردهنده.دو کلمه حرف از دردش بیشتر نزده بود که گفت ما جنگ‌زده‌ایم.» همینطور که خودم را درگیر معاینه و کار کرده بودم، تاریخ خانوادگی‌ام را و عور به چشمم کشیده بود. بعد انگار که چیزی قوی‌تر از ماسک و عینک و همه‌ی حصارهای موجود از مغز من به او مخابره شده باشد، پرسید شما هم خوزستانی‌این؟» نفهمیدم در آن ثانیه‌ها سیستم پردازش اطلاعات مغزم مشغو
بارها شده بود که رفقا بهم می‌گفتن پسر تو خیلی دیوونه‌ای اما موضوعی که درباره‌اش حرف می‌زدیم برای من حساسیتی نداشت اما جدیداً داره اتفاقاتی می افته که خودم هم توی آینه به شخص روبرو میگم
پسر تو خیلی دیوونه‌ای
نمونه‌اش هم تیتر بالا وسط غرق شدن زمانی که نفس هم تمام شده بود و فقط یه صفحه روشن که آن هم به سمت تاریکی می‌رفت، یه لحظه با خودم گفتم چه حس قشنگی وبه جای گرفتن دست نجات غریق مبهوت اون حس شدم. خیلی لذت بخش بود
یا همین دیروز وقتی کنار دیگ
گفت: چه شکلیه؟
گفتم: موهاش بلنده. ریش و سبیل هم داره. ببینیدش متوجه میشید.
گفت: شبیه توعه؟
گفتم: نه! خیلی هم زشته!
گفت: حالا که دارم به جات میرم، این قدر منو ازش نترسون.
گفتم: من خودم چون می‌ترسم، نمیرم!
***
برگشت. گفت: باهاش حرف زدم. بهش گفتم حداقل تا کنکور دست از سرت برداره. خیالت راحت باشه. الان هم می‌رسونمت خونه. راستی. موهاش بلند نبود. همه رو از ته زده‌بود. کچل کچل! ریش و سبیلش رو هم زده‌بود.
تعجب کردم. چه معنی داشت این کار؟  گفتم: خب پس زشت‌تر شد
داشتم به خودم می‌گفتم عه عه. دوره طلا هم تموم شدا. حداقل تا مرحله ۳ دیگه کاری با کمیته المپیاد نخواهم داشت! بعد گفتم که واقعن دوره طلا کیفیتش از اون چیزی که انتظار داشتم کم‌تر شد! بعد همین جوری فکرام ادامه پیدا کردن، گفتم یه جایی بنویسمشون!
به هر حال! این نوشته خیلی پوینتی نداره که بخواید بخونیدش. حتّی نمی‌دونم که چرا دارم می‌نویسمش و چرا دارم این جا می‌نویسمش! D:
بگذریم!
ادامه مطلب
چندین ماه بود که تصمیم داشتم لپ تاپ بخرم و یکم پولام پس انداز کردم دیشب این سایت دیدم پیش خودم گفتم خوب خوبه یه ۲ تومنی کار منو راه میندازه چون کار خاصی نمیخوام باهاش بکنم فقط با برنامه های آفیس و فیلم و موزیکش کار دارم با همین افکار خوشبینانه رفتم دم مغازه که لپ تاپ قسطی بردارم (حالا فک نکنید وضعم توپه ) گفت از ۳۷۰۰ ت تا ۲۰ میلیون دارم چه قبمتی میخواید گفتم از اون دوتومنی هاش :/ (البته تو دلم هااا) بعد گف باهاش کار طراحی و نقشه کشی اگه میخوای انج
حدود ساعت شیش و نیم:
گفت امشب می ری مسجد؟ با دستم اشاره کردم به مانیا که داشت گریه می کرد.گفتم کجا برم؟اینجا خودش روضه است.
 
به الینا و مانیا گفتم عقربه بزرگه بیاد رو شیش اگه حاضر بودین،حرکت وگرنه لباسامو در میارم و همگی می شینیم ته خونه.
 
ساعت ده و نیم:
بابام گفت برسونمتون گفتم نه خودمون می ریم.
 
کمی بعد:
مسجد پر بودبیرون هم فرش انداخته بودن و مردم نشسته بودنیه پنج شیش قدم رفتم جلوتر گفتم بریم حسینیهفقط یه خانم نشسته بودیه دور چرخیدم و بی
چند روز پیش خیلی ازت دلخور شدم
با خودم گفتم "ببین چقدر من بی ارزشم"
خواهرم منو توی لیست کارهاش قرار می ده، وقتی نوبت به من رسید اگر غافل بشم میرم تهِ لیست
کافیه یه پیامک بده و من جواب ندم
بعدش خیلی شرمنده شدم وقتی فهمیدم چقدر باعث استرس و عذابت شدم
ولی یه چیز رو فهمیدم؛
اگر من خوب نباشم و آدم نباشم و قلب و روحم رو پاک نگه ندارم، فقط نکبت توی زندگی خودم نمی افته؛ زندگی تو رو هم نکبتی می کنم
به قول خودت باید روی خودم کار کنم تا نظر خدا ازمون برداشته
از خودم بدم میاد چون هر وقت که میرم حموم باید کنسرت داشته باشم وگرنه اون حموم به درد لای جرز هم نمیخوره
از خودم بدم میاد چون همیشه از اون هیولای زیر تختم میترسیدم
از خودم بدم میاد چون وقتی گارسون غذا رو اورد گفت نوش جان گفتم همچنین 
از خودم بدم میاد چون اگه یه روز وبلاگمو چک نکنم  میمیرم 
از خودم بدم میاد چون هر وقت میرم بیرون نگاهم به پسراست
 
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید  /  گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز  /  گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم  /  گفتا که شب‌رو است او، از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد  /  گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد  /  گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت  /  گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد  /  گف
امروز تولد خواهرم بود، از صبح کلی به خودم رسیدم و بهترین لباسم رو پوشیدم.
خواهرم میگفت عالی شدی، شیطون میخوای من به چشم نیام؟
خندیدم و تو دلم گفتم حیف هیچوقت به چشمِ اونی که باید، نیومدم.
عصر که شد مهمون ها یکی یکی اومدن، خواستم درو ببندم که باهاش روبرو شدم. فکر کردم مثل همیشه توهم زدم اما نه.انگار واقعا خودش بوداما آخه اون که قرار نبود بیاد.
خودمو زدم به کوچه علی چپ و دعوتش کردم بیاد تو، سرشو انداخت پایین و وارد شد. تو کل مهمونی زیر چشمی نگ
می گفت چرا عشق مرا نهان کنی؟
می گفتم آن را که عیان است چه حاجت به بیان است؟
می گفت چگونه عشق مرا نهان کنی؟
می گفتم اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم، نهان شدنی زری نیست
می گفت تا به کی عاشق مانی؟
می گفتم تو لب تر کن، من تا همیشه تاریخ عاشقت می مانم.
می گفت مرا می شناسی؟
می گفتم تو همانی که دلم را برده، تو همانی که حسرت دیدن اش را به جانم انداخته، تو همانی که مرا تا آسمان ها برده، تو همانی که.
دیگر چیزی نگفت، خیالش از پیشم رفت.
 
دانلود رمان زاده تاریکی
 
نویسنده: ldkh
ژانر: تخیلی. عاشقانه
تعداد صفحات: 864
بخشی از داستان:
دستم رو بهش دادم. سرمای دستش من رو یاد اون شب نفرت انگیز انداخت. افکارم رو پس زدم و بهش خیره شدم کهگفت :تموم شد.متعجب گفتم :ولی من که خودم رو می بینم.اتریس: تو اره ولی دیگران نه!به اتیش و مرغ بزرگ شون نگاه کردم و گفتم :من زود میام.بدون اینکه ترسی داشته باشم، پیش اون موجودات رفتم. آروم کنار اتیش رفتم، ای لعنتی حالا چه جوری برش دارم؟با فکری که کردم نزدیک بود از خ
تو دستشویی پارک بودم که دیدم یکی داره در میزنه. بعد از 10 ثانیه گفت: سلام چطوری؟ منم خجالت زده گفتم: خوبم مرسی! گفت: چیکار می کنی؟ گفتم: آدم اینجا چیکار میکنه؟ دوباره گفت: می تونم الان بیام اونجا؟ عصبانی شدم گفتم: نه هنوز خودم کار دارم. یهو دیدم داره میگه: من بعدا بهت زنگ میزنم. الان یه دیونه ای تو دستشویی داره جواب سوالای منو میده.
 
 
اسمم نوشتم کاروان پیاده روی مشهد برای ایام شهادت امام رضا(ع) .
ولی به این اسم ها و لیست ها من اعتقاد ندارم؛
اینا که میگن سال بعد اسم مینویسم کربلا و. همشون الکی میگن؛ دست اونا نیست اسم هارو کسی دیگه مینویسه!
شدیدا اعتقاد دارم به طلبیده شدن و دل نگرانم که راهم ندن یا وسط راه منو برگردونند.
تا با چشمام حرم نبینم باور نمیکنم منو طلبیده باشه.
دفعه قبل که رفتم دست به ضریح نزدم، گفتم چرا الکی اینو هل بدم اونو هل بدم ؟
گفتم به جا این کارها و وقت ت
یادم نمیاد بار قبلی که پیش کسی گریه کرده بودم کِی بود! بغضم از من دستور نمی‌گرفت! شده بود فرمانروای خودش که کم کم داشت چشم ها و اشک ها و نگاه ها و حرکات منو هم به اختیار خودش در میآورد! گستاخ! جلوشو گرفتم. یعنی سعی کردم که بگیرم. باختم! به بغضم باختم. دو تا دستامو گذاشتم روی صورتم و حسابی باختم. "همه" حرفامو نگفتم. طاقت باخت به "همه" رو نداشتم. خرد خرد ببازم راحت تره. گفتم می‌ترسم. گفتم! گفتم! گفتم! 
آروم شدم.
اون چشمم که خودخواهه، که به همین حالا فکر می‌کنه و تنهاست، دائما تر میشه! یه گوشه تو خودش فرو میره و اگه بتونه گاهی یه اشکی میریزه.
اون یکی چشمم که نگاهش به گذشته و آینده‌ست - همون که به همه چیز فکر میکنه از عمیق‌ترین مسائل جهانی گرفته تا سطحی ترین مباحث روزانه مثل انتخاب رنگ لباسی که باید بپوشم - خون می‌باره. بهم اخطار میده که دارم همه چیز رو کم کم از دست میدم! همه اون چیزایی که از گذشته با خودم آوردم و همه چیزایی که قراره با خودم به آینده ببرم
احسان محمدی فاضل: دیشب که پیاده میرفتم سمت خونه پسرک دستفروشی صدایم کرد و گفت آقا بیا برای ولنتاینت کادو بخر. به سمتش رفتم، با خنده بهش گفتم به ولنتاینم چی بدم که خوشحال بشه ؟ با دقت به اجناس نگاه کرد شکلاتی رو انتخاب کرد، انگار که خودش دلش می خواست آن را به ولنتاینش بدهد. ازش خریدم بازش کردم لب جوی که بوی لجنش آدم را خفه می کرد نشستم. بسته شکلات را که باز می کردم صدای نفس عمیقش که از فاصله بو می کشید شنیدم انگار با تمام وجود بوی آن شکلات را میخ
برای بررسی چند تا چیز در مورد سئوی داشت ، توی گوگل سرچ کردم بوکه ، یکی از related هایی که گوگل بهم نشون داد این بود : تفاوت بوکه و پرتره”
 
یه لحظه خشکم زد ! آخه این دو تا مفهوم اصلا ربطی به هم ندارن که !
 
بوکه یه افکت توی عکاسی هست که قسمت هایی که روش فو نشده رو تار میکنه.
پرتره هم که اصلا یک سبک توی عکاسیه
 
اما بعدش به خودم گفتم : حرص نخور رضا ! باید حق بدی به دیگران . کسی که چیزی از عکاسی نمی‌دونه ، از کجا باید در مورد این چیزا اطلاع داشته باشه ؟
پنجم بلیت هواپیما گرفته بود که برگرده سر کار، به خاطر شرایط جوی لغو شد
بلیت اتوبوس گرفت اونم لغو شد
امروز اومد، بهش گفتم دیوونه آخه کی ۱۳ به در میاد سر کار 
اما جعبه شکلات و عطر خوش‌بویی که زده بود کنجکاوم کرد، خصوصا از این آدم بد سلیقه انتخاب این عطر بعید بود
گفتم ماجرا چیه
گفت این شیرینی عقده!
گفتم تا یه هفته پیش که خبری نبود
گفت بلیت که کنسل شد به مامانم گفتم میری خواستگاری؟
ده تا اسم آورد اما هیچ‌کدوم نمی‌خورد آخه توی فامیل ما آدم با حجاب
کله شق و بد پسندم، حتی یک جوراب هم که قرار باشد بخرم باید همان چیزی که در ذهنم هست باشد، بنابراین سبک زندگی ام را خودم انتخاب کردم، این چیزیست که می توانم دادش بزنم و افتخار کنم که این زندگی هر گندی که هست انتخاب خودم بوده. من انتخاب کردم معلم باشم هرچند هیچ وقت رویایم نبود، هر چند هیچ وقت شخصیت معلمی نداشته و نخواهم داشت اما خودم خواستم لحظه آخر 89 امین انتخاب رشته شاید یک لحظه خون به مغزم نرسید یا هرچیزی که اسمش نصیب یا قسمت باشد اما به
تهیونگبا سرعت رفتم به قصر 
توی اتاق درو خودم واکردم و بلند گفتم 
بسه دیگه بیرون
ولی کسی توجه نکرد
دوباره با صدای بلند تر گفتم
یکی از خدمتکارا ک انگار رئیس بقیه بود گفت عالیجناب ببخشید ما از مادرتون
ملکه این کشور دستور گرفتیم
تهیونگاگه اون ملکس من شاه ایندم 
وبا سرعت رفتمو رو صندلیم نشستم
وب کار کردنشون نگاه کردم
ولی خدایی خیلی تمیز شدهدبود اتاقم
تو فکر بودم ک دیدم یکی از خدمتکارا داره میز جلومو با ضرافت تمیز میکنه
تهیونگهی تو اسمت چیه
تهیونگبا سرعت رفتم به قصر 
توی اتاق درو خودم واکردم و بلند گفتم 
بسه دیگه بیرون
ولی کسی توجه نکرد
دوباره با صدای بلند تر گفتم
یکی از خدمتکارا ک انگار رئیس بقیه بود گفت عالیجناب ببخشید ما از مادرتون
ملکه این کشور دستور گرفتیم
تهیونگاگه اون ملکس من شاه ایندم 
وبا سرعت رفتمو رو صندلیم نشستم
وب کار کردنشون نگاه کردم
ولی خدایی خیلی تمیز شدهدبود اتاقم
تو فکر بودم ک دیدم یکی از خدمتکارا داره میز جلومو با ضرافت تمیز میکنه
تهیونگهی تو اسمت چیه
وقت هایی که دارم از خوب بودن دور می شوم، آن را احساس می کنم اما یک من لجباز سریع یک عبارتی مثل "به من چه" یا "برو بابا" می گوید و من را به ته دره بد بودن هل می دهد و ای کاش داستان همین جا تمام می شد. بعدش یک غلط کردمی هست و از آن بدتر "دیگه این کارو نمی کنم" که باز هم انجام می دهم.
رفته بودم اداره برای صدور پروانه ام، می خواستم کاری برایم بکنند که می دانستم سخت خواهند گرفت. یک لحظه و فقط یک لحظه شیرین شدم، دوست صمیمی ام. دلیل ساده ام را گفتم. هر دو مسئول
یادتونه گفتم میخوام ریسک کنم؟!
بی خیال شدم بخاطر احترام ب مسولِ مخالفِ مربوطه
میتونسم با پارتی تپل درستش کنم اما نخواستم
خودم نخواستم 
و نمیدونم تا چ حد درست یا غلط بود اما حس الانم بی خیالیه و فارغ بودنه
این ترمم ترم راحتی نیست واقعنی نیاز به تلاش و تلاش دارد
و باید شروع کنم.
.
من حقیقت فارغ از دین و چیزای دیگ ک بولد کردن واسمون ؛خوشم نمیومد از فلان پسرک!
دوری میکردم ازش و تو جلسه وقتی میدیدم دخترا رو همون اول به اسم کوچیک صدا میزنه و کن
هزار بار پیش اومده که به خودم گفتم دیگه واقعا امشب صبح نمیشه این دفعه حتما دق می‌کنم.
+ به شکل احمقانه‌ای زندگیم مزه آدم‌های بی‌خود و بی‌خیال و بی‌هدف رو میده در حالی که واقعا نیستم. گمان کنم فقط بیمارم، البته که جسم نه.
+ پُک: پست کوتاه.
متاسفانه کسی یه حرفی رو دوبار تکرار کنه عصبی میشم
کسی الان چیزی رو داره میگه که دیشبم گفته باشه اعصابم خورد میشه
کسی حرفی رو بهم تحویل بده که در واقع خودم دیشبش بهش گفتم عصبی میشم(و سعی کنه اون مطلبو اورجینال نشون بده که یعنی خودم از اول میدونستم)
کسی کند باشه دیر جواب بده
پشت تلفن مِن مِن کنه
جواب تلفنو دیر بده
یه سوال واضح بپرسم هی کش بده کش بده کش بده
کسی ازم بپرسه چرا عصبی هستی چرا دپرسی خونش پای خودشه
 
این روزا یه گلوله ی آتیشم که ترجیح می

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

ایــرانی گیــمز جواهرات و سنگهای قیمتی محمدحبیب زاده " سوته دلان " وبلاگ آژانس طراحی و تبلیغات وینت دبیرستان کشاورز جود صید نهنگ در شط تاریخ بلوک لیراوی دشت بنیس Nokat Varzeshi