نتایج جستجو برای عبارت :

اگر من اسکیموها بودم

تمامِ راه
فکر اتصال اندیشه ی آب به آینه بودم.
صحبتِ تو
نشناختنِ سر از پا بود،
من فکرِ فردای هنوز نیامده بودم!
قرار بود لباس های زمستانی ام
دست های تو باشند؛
باران زد و باد ریخت بر سرم خاکِ حنجره ها را،
قرار عاشقانه ی آب و آینه را،
من بهم زده بودم!چقدر به سنگ ها اعتماد هست؟
آیا هست؟!
کِنار هم، من هفت - سنگ را چیده بودم!
 
/.///-/
از لحظه اول با خودم گفته بودم به محض رسیدن شروع می کنم به درد دل و کلی حرف آماده کرده بودم که رو به گنبدش بگم. تمام کسانی که التماس دعا گفته بودن جلوی چشمم بودن. اول از همه خودم پر از حرف بودم و کلی خواسته داشتم ازش.
ولی وقتی که رسیدم فقط یاد این یه بیت افتادم:
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
زهر بودم امشب.آگاهانه آگاهانه.مار بودم.خزیدم.نیش زدم.درد پاشیدم.حال گرفتم.تلخ بودم،تلخ بودم تلخ بودم.آخ از وقتایی که عصبانیم.کاش سلام میکردم بهش.جدی.کاش زود قضاوت نمی کردم.کاش دلشُ نمی شدم.در هر صورت.غم دار شد دل خودمم.اومدم نشستم قلپ قلپ قهوه ی تلخ و بدمزمو خوردم.ابی گوش کردم.حتی دو سه تا گوله اشک چکید از چشمم.ولی بدجنس شده بودم امشب.تو دلم هی گفتم دلم نسوزه براش.این به اون درِ فلان کارش.بدجنسیمو نشستم هی واسه خودم ت
 خواب دیدم
  در دریا بودم
  دریای پر موج
 دریای متلاطم.
 باد های پشت سر هم،
 خوف ناک بود وصف حالم.
 ترسیده بودم.
 دلبسته ی دریا بودم
 ولی
 ترسیده بودم.
 کشتی آمد.
 حالا،
 سوار بر کشتی بودم.
 کشتی که یک پهلویش،
 شکسته بود.
 مرا برد
 برد
 از میان موج هایی
 که
 پی در پی می آمدند،
 برد
 و
 به ساحل رساند.
 چه آرامش عجیبی داشت
 رسیدنم به ساحل.
 بلند شدم.
 دوباره خوابیدم.
 باز همین خواب را دیدم.
 با این تفاوت که این بار
 با همان کشتی،
 دوست
بعد من زانوانم بغل گرفته بودم، سرم را کج، به قله‌ی در آغوش گرفته ام تکیه داده بودم و نگاه میکردم. در دنیایی که ساخته بودم نه انقدر دور و نه انقدر محو بود. منتظر ماندم. نگاه کردم. گوش دادم. حرف زدم و تمام شد. یا شاید هم نشد. ساعت ها گذشت و نگذشت. فرصت ما محدود است. نمیتوانم راه بیوفتم. همه چیز از هم میپاشد. خاصیتش همین است. رمزگشایی این نوشته باشد برای وقتی دیگر. شاید.
جز و مد ها فرصت مناسبی برای اسکيموها برای دست یافتن به غذاهای دریائی میباشد در سرزمین اسکيموها هیچ چیزی رشد نمیکند و نمیتوانند چیزی بکارندبرای محاظت از سرما کلبه برفی درست میکنند تا از حرارت بدنشان برای گرم کردن خودشون استفاده میکنند
در زیر یخ دریا آب در حال پس رفت است  یخ دریا به 12 متر پائین میفتد و بستر دریا و وفور نعماتی را که آنها به دنبالش هستند نمایان می سازد آنها یاید هر چه زودتر خودشون رو به زیر  یخ ها برسانند آنها تا بازگشت دوباره
من رفته بودم که نیام دیگه.هفته پیش همینجوری اومدم سر بزنم یهو با کلی نظر مواجه شدمفک کن یکی از دوستات که سال اول کارشناسی انصراف داده بود رفته بود و چند سال ازش بی خبر بودم و تنها شماره ای که ازش داشتم خاموش بود
کلی پیام داده بود حالا منم چند روز سر نزده بودم
خلاصه ایمیل دادم بهش و شمارمو گذاشتم براش
باز من چند روز منتظر 
که چهارشنبه پیام داد و خلاصه به هم رسیدیم
میگم بهش وبلاگ منو چطوری پیدا کردی؟
میگه یه بهشت یادم بود سرچ کردم
*امروز یعنی دی
من هنوزم  بعد یک ماه دارم به این فکر میکنم من تا الان چرا یه اقدامی برای خیاط شدن نکرده بودم؟ هنوزم هنگ اینم که اگه تا الان کلاس رفته بودم به کجاها که نرسیده بودم.
هرچند هنوزم دیر نیست
ولی سن که میره بالا حوصله آدم کمتر میشه
همش تو ذهنم هست بشینم لباس خلق کنم از خودم.
یا مثلا جیبای مختلف بزنم. یا گلدوزی شماره دوزی رو رو لباسی که خودم میدوزم، پیاده کنم.
اما فکرشم خسته‌م میکنه.
ولی خوششششحالم که به آرزوی بچه‌گیام اجازه دادم تحقق پیدا کنن.
خوشحال
این سرگردانی، این بی تو بودن، این تنهایی، سخت است. امانمان را بریده است ولی امیدمان را نه.
 
روزها می‌گذرند و ما همینطور غرق می‌شویم، نه که امروز نجات پیدا کنیم و فردا باز غرق شویم، نه، هی غرق‌تر می‌شویم. انگار هرچه دست و پا می‌زنیم در جهت عکس حرکت می‌کنیم. به دنبال یک دستیم، یه دست راه‌گشا یک دست گره‌گشا یک دست نورانی.
 
آسمان با تمام وسعت بر ما تنگ شده و زمین انگار از دستمان خسته‌ است. نکند او هم دلش تنگ است؟ نکند او هم هرچه دست و پا می‌ز
دیشب خواب میدیدم سفید پوشیدی و میخندی ، از اون خنده های واقعیت که کم میکردی
حتی اون روزی هم که تو سینما نشسته بودیم تو با موبایلت بازی پرسپولیسو نگاه میکردی و پرسپولیس برُد هم اینجوری نخندیدی.ولی من این خنده هاتو دیده بودم، کم. ولی دیده بودم.
 
 
سه تا گربه دیدم . دیشب توی تاریکی کوچه مان سه تا گربه دیدم .از غصه های دلم و برای پرت کردن حواس مجروح خودم،قصد کرده بودم سالاد زمستانی درست کنم. لوازم سنگینش را خریده بودم و می رفتم سمت خانه، گل کلم و هویج و کرفس و اینطور چیزها . گربه ها جزء لاینفک محله ی ما هستند . اما این سه تا فرق داشتند، هر سه یک شکل و یک رنگ و یک اندازه بودند و در قاب نگاه من این طور جانمایی شده بودند : اولی داشت استخوان گردنی را که از پلاستیک زباله ها بیرون کشیده بود می لی
در هفده سالگی عاشق پسری شده بودم که تاکنون در زندگی‌ام ندیده بودم‌اش! من فراتر از عشق در یک نگاه عمل کرده و به درجه‌ای از مهارت رسیده که به عشق بدون نگاه دست یافته بودم! اگر از کم و کیف این عشق بپرسید همینقدر می‌گویم که با حسام در چتروم آشنا شده بودم. پس از سه ماه چت‌های شبانه‌روزی بالأخره اولین ملاقاتمان در پارک پرواز تهران رقم خورد. سه سال از آن ملاقات گذشت و هر روز بیشتر از دیروز دل‌بسته حسام می‌شدم.حالا که این متن را می‌خوانید بالای سی
ترم تابستون کرمانشاه بودم.
برگشتم خونه. حدود بیست روز مونده بود به زمان اردو جهادی تابستون. امسال گلستان آق قلا بود.
مطرح کردم با بابا و اینا که برم یا نه؟
پدرم گفتن: من خودم اردو جهادی هستم!
بنده خدا راست می گفتند. برا ایام مهر تو مغازشون کمک نیاز داشتند. منم گفتم چشم. هستم کمک شما.
 
حقیقتش خودم انتظار این پاسخ رو داشتم از مون وقت که کرمانشاه بودم. واسه همین به مسئول فرهنگی این اردو جهادی تابستون گفته بودم که اگه کاری برای قبل اردو هست بگو من ا
تازه از گرد راه رسیده بودم کربلا. خسته و مریض. تو موج جمعیت سرمو بالا آوردم، روبروی در باب السلام بودم. قرآن قبل از اذان مغرب رو می خوندن. رسیده بود به آیه ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِینَ.
و این زیباترین.دلنشین ترین.آرام بخش ترین و امن ترین جواب سلام عمرم شد.
دیوانگی را از پا درآورید. تا وقتی پای الکل درمیان بود، همه ما به صورت عجیبی دیوانه بودیم.(الکلی های گمنام)از آنجا که به الکل معتاد شده بودم، مجبور بودم بنوشم، چه میل داشتم چه نداشتم . دیوانگی بر زندگی ما سایه انداخته بود و ریشه بیماری ام بود . حق انتخاب نوشیدن را از من گرفته بود و به این ترتیب حق هیچگونه انتخاب دیگری هم نداشتم . وقتی مست بودم،نمی توانستم در هیچ بخشی از زندگی ام درست تصمیم بگیرم و اداره زندگی از دستم خارج شده بود.از خداوند خواست
آخر کلاس نشسته بودم که با صدای صلوات طلاب از خواب بیدار شدم.بلند شدم و به طرف درب خروجی که پشت سرم بود حرکت کردم هنوز چند قدمی نرفته بودم که صدای استاد بلند شد:کجا می روی ؟برگشتم سرجایم نشستم استاد گفت:از همه دیرتر می آیی واز همه زودتر می روی وتفاوت صلواتی که برای تمام شدن کلاس می فرستند با صلواتی که برای نام حضرت محمد(ص)می فرستند راتشخیص نمی دهی با این وضعیت به کجا می خواهی برسی؟کل کلاس خندیدندو  من تازه فهمیدم استاد نام حضرت محمد(ص) را گفته ب
تویی که برای هراس ِ مریمت از درد ِ قضاوتهای ِ سه روزۀ مردم، برای اشکها و یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَٰذَا وَکُنتُ نَسْیًا مَّنسِیًّا*»هایش، مسیح» می فرستی، برای ناله های ِ من از درد ِ یک قضاوت ِ مهلک ِ سه ساله، سکوت نمیکنی، مگر نه؟
 
 
*ای کاش پیش از این مرده بودم و یکسر فراموش شده بودم.» بخشی از آیۀ 23 سورۀ مریم.
دانلود آهنگ من اگه خدا بودم از ابی
آهنگ جدید و زیبای من اگه خدا بودم با صدای ابی از سایت به موزیک با لینک مستقیم
Download New Song By Ebi Called Man Ageh Khoda Boodam
دانلود آهنگ جدید ابی بنام من اگه خدا بودم با لینک مستقیم از سایت به موزیک
ابی آهنگ جدید من اگه خدا بودم
دانلود آهنگ من اگه خدا بودم از آلبوم حسرت پرواز با کیفیت اصلی به همراه پخش آنلاین
جهت دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید
ادامه مطلب
وبلاگ هنوز هم از جذاب‌ترین بخش‌های اینترنته و این روزها وسوسه میشم بهش برگردم. گاهی به خودم میگم کاش هنوز عضوی از این جمع دوست‌داشتنی بودم. من از اول هم با تلگرامی شدن مخالف بودم.این چند روز وبلاگ‌های جدید زیادی خوندم، و تصمیم گرفتم چندتایی رو هم دنبال کنم. شناخت تعدادی از همین آدم‌ها بعد از مدت‌های طولانی بهم دلگرمی داد و حالم از بودنشون خوب شد. 
من پیشش نیستم و نمیتونم کاری براش بکنم , منی که هر وقت ناراحت بود سعی میکردم حالشو بهتر کنم , حتی وقتی خودم ناراحتش کرده بودم , دیگه واقعا یاد گرفته بودم وقتی ناراحته چیکار کنم که بهتر بشه حالش .
ولی الان چی ؟ حتی نباید باهاش حرف بزنم .
نفسم درست حسابی بالا نمیاد , سینه ام تنگ شده .
کتاب صوتی ای کاش وقتی ۲۰ ساله بودم میدانستم
دانلود کتاب
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
دانلود کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم | تبادل نظر .www.ninisite.com › discussion › topic › دانلود-کتاب-ک.۲۰ دی ۱۳۹۸ - دانلود پی دی اف کتاب ای کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم قیمت کتاب کاش وقتی 20 ساله بودم میدانستم pdf کتاب ای کاش وقتی ۲۰ ساله بودم .
کتاب ای کاش وقتی ۲۰ ساله بودم می‌دانستم - محسن ابراهیمیmohsenebrahimy.ir › کتاب › ای-کاش-وقتی-۲۰-ساله-ب.۱۲ اسف
+ اگه من تئوری آمار رو کامل خونده‌بودم و به تسلط رسیده‌بودم، شک نکنید امتحانی که منحل می‌شد همون بود. :|
+ یک ترم گذشت و در همین مدت کوتاه، برای بار دوم، حس غم و ناراحتی از لغو و تعویق امتحان گرفتم. این یعنی راهم رو درست دارم می‌رم. :)
امروز وقتی نشسته بودم کتاب می‌خوندم مامان اومد داخل و با ذوق گفت بیا برات زیرشلواری گرفتم.پوشیدم.خیلی قشنگ و نرم بود.مامان گفت بپوشمش و دیگه اون کوفتی رو بندازم دور(منظورش یه شلوار بود که توی خونه ‌تی از انباری پیداش کرده بودم و طی این چندماه بی وقفه می‌پوشیدمش).هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم به درجه‌ای از تواضع و حس استغنا برسم که بدون اینکه درخواستی بکنم بهم چیزی بدن و خواهش کنن ازش استفاده کنم.در کمد رو باز کردم و شلوار رو انداختم کنار تیشرت
تو مترو نشسته بودم ( بغل دستمم یه نفر نشسته بود )
داشتم تو برنامه گپ که یکی از دوستام گروه باز کرده بود چت می کردیم . . . ^_^
یه دفعه بغل دستیم بهم گفت:
به اون دوستت بگو مخ دختر رو نمیشه اونطوری زد . . . !!! O_o
حالا کاری به اون ندارم که از کجا فهمید اون دوستمه . . . +_+
برگشته میگه:
داداش به اون دوستت بگو اگه خواست براش کلاس آموزشی میذارم . . . @_@ دو جلسه اولم رایگان حساب میکنم.
با خودت هم که رفیقیم برا تو هم پنج جلسه رایگان میذارم. #_#
خلاصه اینکه نمیدونم چرا دوتا
آخرین باری که دیدمش سرشو تکیه داده بود به در و سعی می‌کرد آرامشش رو حفظ کنه من کجا بودم؟ اون طرف در روی صندلی نشسته بودم یا نه بذارین درست ‌تر بگم قرار بود روی صندلیا نشسته باشم اما مگه استرس امون می‌داد راه می‌رفتم از این طرف راهرو به اون طرف راهروپوست لبم رو کنده بودم و هیچی از ناخنام باقی نمونده بود که یه دستی سرمو آورد بالا و دستم رو گرفت و با چشماش به چشمام خیره شدیه چیزی گذاشت تو دستام و گفت این ارزشمندترین چیزیه که من دارم و باهاش آر
تنهایی سفر کردن وقتی شروع می شود که آدم بفهمد برای خوشحال بودن و خوش گذراندن به کس دیگه ای احتیاج ندارد. بداند نیازی نیست برای داشتن یک حس خوب، دست به دامان کس دیگری شود.
آدم اول باید بتواند از بودن با خودش لذت ببرد. خودش را دوست بدارد. گاهی با خودش بخندد. و طلسم تنهایی که نمی‌شود را بشکند.!
یکی از روزهای پاییزی که تحت فشار بی‌حوصلگی زیاد و روزمرگی‌های کسل کننده بودم، تصمیم گرفتم بدون همراه داشتن هیچکس و فقط همراه خدایم یک سفر کوتاه و ن
من بودم و کلی اعتماد به نفس. آدمی بودم که با هزار بدبختی تکه های خرد شده ی وجودمو دستم گرفته بودم و چسبونده بودمشون به هم. فکر میکردم دیگه همه ی رخوت و بی انگیزگی و سستی برای همیشه تموم شده. چشم انداز فوق العاده ای واسه زندگیم داشتم، فکر میکردم دیگه از این به بعد تنها احساسی که نسبت به خودم تجربه میکنم افتخاره. یهو همه چی داغون شد. له شد زیر پای تصمیم های اشتباه خودم، جوگیری های بی مورد خودم و به تعویق انداختن کارهام از سر شادی پیش از پیروزی یا ش
یکی از کلاس هام که اخیرا شروع شده دو جلسه یک ساعت و نیمی پشت سر همه! وقت استراحت وسط کلاس بود، نشسته بودم توی دفتر و داشتم چایی می‌خوردم.
یکی از شاگردام که یه کت و شلوار گل گلی و براق پوشیده بود اومد جلو و گفت : سلام استاد، من یه هدیه ویژه برای شما دارم.
گفتم : برای من؟؟ به چه مناسبت ؟ (خیلی هم خوشحال شده بودم و منتظر بودم ببینم چیه!) گفت به مناسبت عیداهرا ! من هنوز یه لبخند احمقانه رو لبم بود.
دست کرد داخل کتش و یه بسته پودر موبر بهم داد! 
اینو این
صبح توی گروه یکی از خواهرام از تجارب کرونایی ام وقتی همسرم مبتلا شده بود پرسید و من دقیقا 45 دقیقه نشستم فکرکردم و تایپ کردم و طوماری کامل شد ارسال کردم
( بماند که بعدش اذیت شدم هم زیاد فکر کرده بودم هم زیاد تایپ کرده بودم و بدنم خشک و کوفته شده بود اما خداراشکر موفق شدم نوشتم و ارسال کرد امیدوارم واقعا مفید باشه برای همه ی مبتلایان و پرستارانشون)
 
جالب بود که از یکی دیگه از خواهرام که ماش و قمری خیلی خوشمزه پخته بود دستورش را پرسیدم
مختصر و مف
ایستاده بودم بالای تپه. درست همین جا. 
اواخر خرداد بود. کنارجاده پر بود از شقایق و بابونه.
ایستاده بودم تا آقای ح برسد. 
کیاسر زیر پاهای من بود. پشت کرده بودم به جاده کوهستانی و شهر را تماشا می کردم. 
صدای آقای ح را از پشت سر شنیدم. 
برگشتم، با تعجب پرسید چرا گریه می کنی و دستش را گذاشت روی شانه ام. 
گفتم اینجا قلب دنیاست برای من. جهان زیر پاهای من است وقتی کنارم هستید
دیروز موقع برگشت همانجا نگه داشتم و شهر را تماشا کردم. 
بی اینکه دستش روی شان

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

من هستم شما هم باشید مرکز مقالات و آزمونها ابزار دست بانو تکنو نیوز Daniel Klein Posters علوم أهل البیت علیهم السلام نمایندگی تعمیرات لوازم خانگی در تهران فصل نامه ادبی فرهنگی سبو کتابخانه عمومی شهید مطهری مهریز در تعقیب یک معنا