نتایج جستجو برای عبارت :

ادامه انشاء روزی دست در دست عصای پدربزرگ گذاشتم وباآن مسیری راپیمودم ،اوّل حس کردم.عصادردستپ

ژله هندوانه ژله انار یک بسته(هر طعمی باشه میشه فقط قرمز باشه)ژله آلوئه ورا نصف بستهژله کیوی نصف بستهشیر یک لیوان(برای هر رنگ نصف لیوان کمتر)چیپس شکلات برای تزیین مقداریابتدا یک بسته ژله انار را با یک لیوان آب جوش کاملا مخلوط کردم و گذاشتم کاملا خنک بشه بعد نصف لیوان کمتر شیر برای مات شدن ژله بهش اضافه کردم و مخلوط کردم(حتما باید ژله کامل خنک باشه اگر گرم باشه ژله میبره)قالبم رو خیلی کم با برس چرب کردم و ژله قرمز رو داخلش ریختم و گذاشتم یخچال ت
دومین یا سومین سحر ماه رمضون سال ۸۸ بود که پدربزرگ عزیزم سکته ی مغزی کرد و به کما رفت.
هیچ چیزی برام غم انگیزتر از دیدنش رو تخت بیمارستان نبود.
به زورِ دستگاه ها نفس می کشید و هر چی صداش می کردم بی فایده بود. دکتر می گفت صداتون رو میشنوه ولی مگه میشد صدام رو بشنوه و جوابمو نده؟
فقط دو روز رفتم ملاقاتش،بعدش همه ی نوه ها جمع شدیم تو خونه ی پدربزرگ تا منتظرش بمونیم.
یادم نیست دقیقا چند روز بعد بود اما یادمه اذان ظهر رو گفتن و همه ی نوه ها آماده ی نماز
هفت سال آرشیو رو گذاشتم زمین و فرار کردم. نمیدونم هنوزم آل استار پام بود یا نه. نمی دونم بندهاش رو بسته بودم یا نه. ولی خودمو از زیر باز سنگینش رها کردم و دویدم. از گذشته ام، از ادمایی که بوی کهنگی میدادن. 
به زودی شروع میکنیم.
هفت سال آرشیو رو گذاشتم زمین و فرار کردم. نمیدونم هنوزم آل استار پام بود یا نه. نمی دونم بندهاش رو بسته بودم یا نه. ولی خودمو از زیر باز سنگینش رها کردم و دویدم. از گذشته ام، از ادمایی که بوی کهنگی میدادن. 
به زودی شروع میکنیم.
امروز آخرین جرعه از شربت بیست‌سالگی رو سر کشیدم و تمام!. بیست‌سالگیِ قشنگم با همه‌ی اتفاق‌های ریز و درشتش، با تموم سختی‌هاش، با تموم شبهایی که فکر میکردم صبح نمیشن وبا تموم خنده‌های از ته دلم، امروز تموم شد‌‌. به سرعت سر کشیدن یه شربت خنک تو دل تابستون. بیست‌سالگی رو سال "شروع" نامگذاری میکنم، سالی که بعد ها بگم همه چیز از اون سال شروع شد، سالی که خودم رو همینجوری که هستم، پذیرفتم و در عین حال با هزار و یک روش مختلف، روی نقاط ضعفم کار کرد
کل امروزم به درس خوندن گذشت و یه ۳ ساعت هم ما بینش غذا درست کردم و خونه رو تمییز کردم
اعصابم از خستگی و شنیدن یک سری چیزای وااقعا نامربوطِ مزاحم و مزخرف بهم ریخت.اجازه دادم اشکهام بریزن.ولی بلافاصله به نوشتن جواب سوالهای بایو ادامه دادم و سعی کردم حفظشون بکنم اما احساس کردم نیاز به یه جوشونده دارم که این التهاب اعصابم رو کاهش بده.گل گاوزبون گذاشتم دم بیاد،یهو یاد پارسال و اون وقتا که از کتابخونه برمیگشتم و برای ارامش اعصابم گل گاوزبون
پدربزرگ رفت و عطر شمعدونی ها کم رنگ شد. دیگه صدای نفس نفس زدن و خس‌خس های یک عزیز نمیاد. پدربزرگ برای خودش خونه‌ای خرید و برای همیشه زندگیش رو از ما جدا کرد، اما نمیدونم چرا در آن هوای سرد، کت و کلاه سبزش رو فراموش کرد؟
از چهره پدربزرگ همیشه خندان و مهربون و مومن، همش یک قاب عکس جا مونده و یه صفحه شناسنامه که صفحاتش با مهر باطل شد» ورق میخوره.
ادامه مطلب
امروز پروپوزال شماره 1 با اسم رمزی LLP تموم شد! راستشو بخوای یکم دلم گرفته بود! حس برداشتن پیش دستی های پُر پوست میوه بعد اینکه مهمونا رفتن، از سر سفره عید بهم دست داد! (چی گفتم!) آخرین نتیجه تست‌ها رو آنالیز کردیم و تموم من زودتر خداحافظی کردم چون اگه بیشتر از اون میموندم اونجا دلم میترکید! 
همیشه هر وقت فکر کردم یا حس کردم همه چی داره به سمت خوب شدن پیش میره، یهو جلوم یه دره دیدم! 
حالا درسته 3 تا پروپوزال دیگه هم هست، هنوزم تو آزمایشگاه هستم (ت
خب طبق معمول امروز کلاس نداشتم ^_^ 
شب بعد از اینکه شام تو سلف خوردم ( بسی بی نمک ) رفتم بوفه خرید یک عدد پفک و بستی دابل چاکلت خریدن + پنیر صبحانه شد ۱۰ تومن
بعد موقع برگشت گوشی و کارت دانش جویی گذاشتم تو پلاستیک و مستقیم پلاستیک گذاشتم تو یخچال
بعد از ۱۰ دقیقه که اسی شدم از گشتن فهمیدم  تو یخچال گذاشتم .
پ.ن : این انصاف  شام دانش جویی ۱۵۰۰ بعد بستنی ۵۰۰۰ تومن 
پ.ن :ناهار ۱۵۰۰ بعد اون وقت یک عدد ظرف یه بار مصرف ۱۰۰۰ تومن ؟! 
  
یه مدتی بود که من از نرم افزار Anki برای به خاطر سپردن چیز‌هایی که یاد می‌گیرم استفاده می‌کردم ولی فقط دو سه روز اول خوب بود و بعد یک مدت دیگه از نرم افزار زده می‌شدم. تا اینکه فهمیدم شاید بد نباشه how to use anki effectively رو تو یوتیوب سرچ کنم و فهمیدم یک اشکال کار این بوده که من فلش کارت هامو در ساده ترین نوع ممکن درست می‌کردم و این باعث خستگی استفاده از اون‌ها می‌شده.
چطور شد که تصمیم گرفتم دوباره از انکی استفاده کنم اینکه امروز با مفهوم space repetition در
(کیمیای معرفت)
روزي که من خواب تو را تعبیر کردمخود را گرفتار شبی شبگیر کردم
ساز مخالف می‌زدی و من موافققاضی شدم ساز تو را تکفیر کردم
رفتی وضو سازی و خود را وا رهانیاز کفر من ، زیرا تو را دلگیر کردم
عکس تو را دیدم چو ماہ افتادہ در آبتا می‌توانستم ، نگاہ سیر کردم
دستی زدی در آب تا گیری وضوییبا آتش دل ، آب را تبخیر کردم
آهو شدی کردی فرار از پیشم امّا.با غمزه‌ای صیدت، مثال شیر کردم
دیدی نداری چارہ جز ساز موافقگفتی که من در کار دل تقصیر کردم
امّا ر
برای ورود به ساختمان محل کار ابتدا باید از محل حراست آنجا عبور کنم، اتاقکی کوچک که خانمی جوان اما عبوس آنجا نشسته است. روز اولی که پا به اتاقکش گذاشتم و سلام کردم، زیرلبی و با اخم جوابم را داد. رفتارش ذوق آدم را می‌خشکاند  اما خب من آدمی نبودم که از رو بروم. هر روز صبح که پا به اتاقکش می‌گذاشتم بلند و پر انرژی و با لبخند سلامش می‌کردم به این امید که گره‌های پیشانیش که شاید ناشی از ناراحتی باشد باز شود و لبخند خانم حراستِ به زعم من غمگین را ببی
فصل امتحانات شده و من چند روز به تنبل ترین حالت ممکن گذروندم البته اینکه سرما خورده بودمم بی تاثیر نبود ولی خب امروز یک کوچولو جبران کردم و کارهای چند روزمو یک روزه انجام دادم و یکم خیالم راحت تر شد توی پست قبل نوشته بودم که جریانات این مدتی که نبودم براتون تعریف میکنم.
خب داستان مال شب یلداست که ما از صبح خونه خاله *ن* دعوت بودیم و منم کلی خوشحال چون این خاله ام بچه زیاد داره و یکیشون کوچولوعه و من خیلی دوسش دارم بچه شیرینیه و اینکه خاله ام دس
بعد از این همه ذوب شدگی در روزها. چند روزي می شد که عمیقن هوس گوش سپردن به بیژن مرتضوی در وجودم بیداد می کرد. نمیدانم از کجا اومده بود. ولی سه چهار روز گذشت و سرد نشدم. بالاخره امروز آمدم و کامپیوترم را روشن کردم. و البته قبلش ناهار را گذاشتم، ظرفهای صبحانه را شستم، دور و بر هال را مرتب کردم آماده ی جارو کشیدن. و گرچه چمدان را برای سفر فردا نبستم اما لیستی از کارهای امروز بعد از ظهر و کارهای فردا تهیه کردم. گردگیری کردم. روی اوپن را مرتب کرد
در یکسالی که گذشت چالش های زیادی رو پشت سر گذاشتم 
خیلی زیاد 
بارها تا مرز سقوط رفتم اما به یک مویی خودم رو بند کردم و در هوا معلق ماندم 
بارها شکستم و باز خودمو جمع کردم 
بارها افتادم و باز لنگ لنگان به راه افتادم 
.
.
.
اگر میدانستم پاداش این روزهای سختی که گذارندم چنین روزهای شیرینی است، تمام روزهای تلخ گذشته را با کمال میل به  آغوش میکشیدم . 
این روزها انقدر شیرین است که وقتی به گذشته ای که گذشت مینگرم با لخند میگویم چه خوب گذشت :) 
+ نمی‌تونستم از رفتن منصرفش کنم- پس چی کار کردی؟+ نشستم کنار دریچه، سیگارم رو روشن کردم و رفتنش رو دیدم- بعدش رفتی خونه؟+ نه ، یه پاکت سیگار کشیدم ، گفتم شاید برگرده- بعدش چی؟ رفتی خونه؟+ آره رفتم خونه و همه عکس هاش رو جمع کردم.- سوزوندی؟+ نه، گذاشتم تو انبار- چرا نسوزوندی؟+ دیوونه شدی؟ شاید برگرده!
| روزبه معین | 
موضوع انشا :چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
در گذشته های دور در میان مردمی که هر کدام به تنهایی یک داستانی در زندگی دارند و می توان از سرگذشت زندگیشان یک کتاب نوشت پیرمردی سالخورده و دنیا دیده به همراه همسرش زندگی می کردند که از دار دنیا یک گاو داشتند که زندگیشان را با آن می گذراندند. با شیر آن شام می خوردند، با پنیر آن صبحانه و با کره ی آن ناهار. زن خانه با گرفتن شیر و کارهای خانه روزش را سپری می کرد و مرد خانه با به چرا بردن گاو در دشت و تمی
دیروز برای امروز یه محیط کشت ساختم و گذاشتم اتوکلاو بشه، قبلش از مسئول آزمایشگاه پرسیدم این رنگ همیشه‌اش نیست، یه چیزیش میشه ها.! گفت نه اوکیه بذاری اتوکلاو بشه درست میشه! اسم محیط کشت مولر هینتون بود که دو نوعه، آگار و براث ! چیزی که من میخاستم براث بود ولی نگو که آگار رو برداشتم! یعنی من نمیدونستم مولر هینتون، نوع آگار هم داره! 
خلاصه دیروز که نفهمیدم، امروز محیط کشت رو برداشتم استفاده کنم دیدم عه! مایع نیست که! شده عین ژله! دو دستی زدم تو س
 
دلم می خواست به جای درس و مشق
پیچ و تاب ِ لباس مادرم را از بر می کردم .
دستهاش را می گذاشتم روی چشمهام
بعد دیگر گم نمیشدم توی هزارتوی جیغ و کابوس .
وارد دنیای ِ مادرانه هاش می شدم و هیچ غمی نداشتم دیگر .
کاشکی میشد چشمهام را ببندمتا ناخن کش ِ روحم از کار بیفتد .
شاید نزدیک یه ساعت با باد و بارون درگیر بودم و سرعتم خیلی کم شده بود و سنگینی کوله بیشتر و بیشتر به نظرم میومد. ناهار نخورده بودم و از ترس از دست دادن زمان و خوردن به تاریکی هوا هم، هی ذره ذره خودم رو گول می‌زدم که نیم ساعت دیگه وای میسم یه چیزی می‌خوریم، چهار و نیم یه چی می‌خوریم، برسیم به اون آهنه می‌زنیم بغل و استراحت می‌کنیم که نیم ساعت می‌گذشت، ساعت از ۴ و نیم رد می‌شد، به آهن‌های بعدی می‌رسیدیم و توقفی تو کار نبود. همین طوری باد و ب
طرز تهیه ژله مینیون مخصوص تولد کودک
طرز تهیه ژله مینیون :
اول ژله بلوبری رو تو یه لیوان آبجوش حل میکنیم و میریزیم تو طرف سرو بعد که خودشو گرفت کاسترد و اماده میکنیم و میریزیم روش واسه موهاشونم شکلات تخته ای رو و بنماری کردم بعد اونجوری فرفری ریختم رو یه سینی و گذاشتم فریزر وقتی که گرفت گذاشتم رو کاستردچشماشونم با ماژیک کشیدم
ادامه مطلب
روزاى تقویمو حواسم هست
اون جایى که اسم تو خط خورده
خط خوردو فهمیدم که این غصه
اینده رو هم با خودش برده.
دنیاى شطرنجى ما کم بود 
له مى شدم با هر ملاقاتت
من شاه تنهاى تو بودم که
با هر تی میشدم ماتت
تو جنس رویامو بلد بودى
من با خیالت سخت درگیرم
جز من کى روى اسمت حساسه
جز من که با "آه" تو مى میرم
پاییز و  با شالت عوض کردم
عطرت هواى برگ_ریزونه
هر چى که بغضه توى این عالم
با هر قدم توى خیابونه
پاییزه و , تنهایی گنجشک .
باید که با تیر خیابون ساخت
حرفاى
بسم الله الرحمن الرحیماعیاد شعبانیه مبارک بادحدیث مشهورى است از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم که فرموده است : إنّ للحسین علیه السلام فی بواطن المؤمنین معرفة مکتومة.(1) همانا در نهان مردم باایمان معرفت و شناختى نسبت به امام حسین علیه السلام نهفته است .برسى رحمه الله در کتاب مشارق الأنوار» روایت کرده است که :    مردى به حضرت علىّ بن الحسین علیه السلام عرض کرد : به چه علّت ما بر دشمنان خود برترى داریم در حالیکه در میان آنها کسانى هستند ک
همراه با کاپیتان نیل آرمسترانگ بودیم.فضاپیما بدجور تکان میخورد و ما داشتیم به سمت ماه می رفتیم.چند دقیقه بعد روی ماه فرود آمدیم.کاپیتان از فضاپیما پیاده شد و هنگامی که قدم بر کره ماه می گذاشت گفت:این گامی کوچک برای بشر و پیشرفتی بزرگ برای بشریت است.»
ادامه مطلب
قبل از هر چیز باید بگم که من در زمینه آشپزی تجربه کافی ندارم.برای همین توی این دوران قرنطینه فکر کردم که بهترین کار میتونه یکم پیشرفت توی درست کردن غذاهای باب و اولیه باشه.پس قبل از اینکه بخوام سراغ خوراک های سخت و دسر های فوق زیبا و خوشمزه برم،سعی کردم با غذاهای اصلی و آسون شروع کنم.با فاکتور گرفتن تجربه های آشپزی که قبلا داشتم.میخوام گزارش غذاهایی که از امروز به بعد رو یاد میگیرم اینجا بنویسم.خب،پس بریم سر وقت یه غذای آسون و خوشمزهمن به شخص
بگذاریم برای بعد. برای وقتی که پین های پینترستم را سر و‌سامان دادم، پلی لیست اهنگ هایم را درست کردم، سیود مسیج تلگرام را مرتب کردم، شعر های مورد علاقه ام را یکجایی نوشتم، برای وقتی که فیلم هایم را ریختم توی هارد، هاردم را خالی کردم، فایل های توی فلش را سر جایش گذاشتم، وقتی فایل های ترم قبل دانشگاه را دسته بندی کردم، اسم فایل های پروژه ها را درست کردم، رندر های اضافه را پاک کردم، وقتی دیفالت سیو لوکیشن کی شات را عوض کردم، وقتی فوتوشاپ جدید را
نگارش دهم درس اول
موضوع: کلید
مقدمه: هنگامی که نام کلید به گوشم می خورد، یاد تنها چیز هایی که می افتم شاید گشودن و یا بستن چیزی باشد.هرچیز؛ هر چیزی که قفلی داشته باشد.می تواند یا جسم باشد و یا اینکه به احساسات و درونمان مربوط شود.
بند اول:در زندگی ام به چیزهایی پی بردم . شاید کم سن و سال باشم ولی به هر حال تجربه هایی هم داشته ام. یکی از آنها این است که هر چیزی کلیدی دارد .شاید بتوانم صندوقچه ای را مثال بزنم که کلیدش گم شده باشد و درش هم قفل باشد ولی
زندگیم یک دقیقه آهسته تر باید میگذشت تا چشمانش را ببینم این همه چیزیست که میدانستم .در را باز کردم ! بلافاصله بخار دهانم سرمای بیرون خانه را به رخ کشید .چراغ همه خانه ها روشن بود و جز گدای سر کوچه ی بیست و هفتم کسی در کوچه ها نبود مطمئن که شدم به خانه برگشتم . به سمت اتاق رفتم همانجا روی تخت بود دستش هم از لبه ی تخت افتاده بود . کتش را از روی چوب لباس برداشتم و با مکافات تنش را پوشاندم .سرم را زیر کتفش گذاشتم و روی دوشم بلندش کردم . در را باز که کردم
آن‌هایی که وبلاگ مرا دنبال می‌کنند می‌دانند که هر از گاهی وقتی فیلمی نظر مرا جلب می‌کند چند خطی درباره آن فیلم می‌نویسم و پیشنهاد تماشای آن را به مخاطبان وبلاگم با توجه به نوع سلایقشان می‌دهم.
فیلم کمدی "The War With Grandpa" یا "جنگ با پدربزرگ" به کارگردانی تیم‌هیل (Tim Hill) و با بازی Robert De Niro ، Jane Seymour ، Christopher Walken و Rob Riggle از جمله فیلم‌های سرگرم‌کننده‌ایست که می‌توانید از تماشای آن در کنار خانواده از تماشای آن لذت ببرید.
این فیلم محصول 2020 در آمریکا
گفت مغولان‏ که اوّل درین ولایت آمدند عور و بودند، مرکب ایشان گاو بود و سلاح‏هاشان چوبین بود؛ این زمان محتشم و سیر گشته‏اند و اسبان تازى هرچه بهتر و سلاح‏هاى خوب پیش ایشان است. فرمود که آن وقت که دل شکسته و ضعیف بودند و قوّتى نداشتند خدا ایشان را یارى داد و نیاز ایشان را قبول کرد. درین زمان که چنین محتشم و قوى شدند حق تعالى با ضعف خلق، ایشان را هلاک کند تا بدانند که آن عنایت حق بود و یارى حق بود که ایشان عالم را گرفتند، نه به زور و قوت بو

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

مجاهد گرافیک می نویسم در مورد ورودیهای مکان های مختلف دانافایل عمومی کفیر و کامبوچا دست نویس های دو عدد منツ نوژا سبزی دانلود کتاب حقوق تجارت دکتر قربانی لوله پلی اتیلن پایپ ایران لوازم آرایشی و بهداشتی