نتایج جستجو برای عبارت :

داستان کوتاه در مورد عاقل نکند تکیه به دیوار شکسته

گسترش مثل نویسی عاقل نکند تکيه به ديوار شکسته پایه دوازدهم صفحه۹۳
آدم معتدل، پیش از هر کار، و پیش از همه، می خواهد که خود» را بشناسد، قدر خود» را بداند، انتظار از خود» را، به قاعده و به اندازه کند، تا توقع اضافی، نداشته باشد و نیز خود را مهمل نگذارد، و به تسامح بی جا، هم، اجازه ندهد.آدم معتدل، خواستار سلامت خود، قبل از هر امر دیگر است؛ و سپس، خواستار خوبی خود، در بینش زندگی» است.و آنگاه خوب تر شدن» و خوب تری» را اشتیاق دارد.آدم معتدل، خو
آدم عاقل کسیه که هر رفتاری را آغاز یک دومینو بدونه و بازتاب نهایی هر رفتاری رو بفهمه و یا پایان هر حرکتی رو بتونه حدس بزنه .به همین دلیل به آدم بی دین نمیشه گفت عاقل. بیشترین دوراندیشیها در احکام دین وجود داره. تمداران اگر عاقل باشند دیندارترین افراد خواهند بود.
صد چمن لاله
روزی اید که دلم هیچ تمنا نکند
دیده ام غنچه به دیدار کسی وا نکند
وین سبک جوش گران مایه - که خون نام وی است-
ره به آوند تهی مانده ی رگ ها نکند
یاد آغوش کسی سینه ی آرام مرا
موج خیز هوس این دل شیدا نکند
دیده آن گونه فروبسته بماند که اگر 
صد چمن لاله دمد، نیم تماشا نکند
لیک امروز که سرمست می ِ زندگیم 
دلم از عشق نیاساید و پروا نکند
از لگد کوب ِ‌هوس، پیکر تقوا نرهد
تا مرا این دل سودازده رسوا نکند

سیمین بهبهانی
قول مشهوری است که داستان نویس برجسته کترین منسفیلد چند بار کوشید تا رمان بنویسد، اما هیچ یک از تلاش های او قرین موفقیت نشد. همچنین در بسیاری از کتاب های مربوط به ادبیات داستانی از نویسنده برجسته امریکایی ویلیام فاکنر نقل قول شده که نوشتن داستان کوتاه، به مراتب طاقت فرساتر از نوشتن رمان است. در نگاه اول- و شاید به خصوص از نگاه بسیاری از داستان نویسان امروز ما- این هر دو قول چه بسا بسیار شگفت آور باشد.
ادامه مطلب
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
                                               محصول دعا در ره جانانه نهادیم
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
                                               این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
                                               تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
                                              مهر لب او بر در این
به دنبال چیزی هستید که بتوانید در این فصل تعطیلات خود را به خود اختصاص دهید؟ (تنها هدیه ای که واقعاً مهم است) از انتشارات Hingston & Olsen موجود است ، این تقویم ظهور داستان کوتاه برای نویسندگان و خوانندگان مناسب است و فقط 60 دلار کانادا (کمتر از 50 دلار) ، بنابراین احتمالاً در خود شما "رفتار یو" کنید. " دامنه قیمت.
پس چه شده است یک داستان کوتاه تقویم ظهور؟ خوب ، این شامل 25 داستان کوتاه است ، و شما یک روز در روز از 1 دسامبر تا روز کریسمس را باز کرده و می خوا
گویند عارفی قصد حج کرد. فرزندش از او پرسید: پدر کجا می خواهی بروی؟ پدر گفت: به خانه خدایم. پسر به تصور آن که هر کس به خانه خدا می رود، او را هم می بیند! پرسید: پدر! چرا مرا با خود نمی بری؟ گفت: مناسب تو نیست. پسر گریه سر داد. پدر را رقت دست داد و او را با خود برد. هنگام طواف پسر پرسید: پس خدای ما کجاست؟ پدر گفت: خدا در آسمان است. پسر بیفتاد و بمرد! پدر وحشت زده فریاد برآورد: آه ! پسرم چه شد؟ آه فرزندم کجا رفت؟ از گوشه خانه صدایی شنید که می گفت: تو به زیارت خ
چون خدای تبارک و تعالی خواست جان ابراهیم را بگیرد ملک الموت را فرستاد و او گفت: یا ابراهیم درود بر تو. ابراهیم فرمود: ای عزرائیل برای دیدن من آمدی یا برای مرگم؟ گفت: برای مرگ و باید اجابت کنی. ابراهیم گفت: دیدی که دوستی دوست خود را بمیراند؟ خطاب آمد: ای عزرائیل به ابراهیم بگو: دوستی را دیدی که ملاقات دوستش را بد بدارد؟ براستی که هر دوستی خواهان ملاقات دوست است.
مرد هدیه ای که چند لحظه پیش از خانمی گرفته بود را محکم به سینه اش چسبانیده بود و طول خیابان را طی می کرد. به فکرش افتاد، این یادگاری را برای همیشه نگهداری کند. ولی از حواس پرتی و شگی خودش می ترسید. توی مسیر همش به این فکر می کرد که چگونه از این هدیه ارزشمند مراقبت کند. فکری به ذهنش رسید. وارد خانه که شد هدیه را جلوی سینه اش گرفت و گفت: (تقدیم به همسر عزیزم) همسرش تا آخر عمر، آن هدیه را مثل تکه ای از بدن خودش مواظبت می کرد.
روزی ابلیس نزد فرعون رفت. فرعون خوشه‌ای انگور در دست داشت و تناول می‌کرد. ابلیس گفت: آیا می‌توانی این خوشه انگور تازه را به مروارید تبدیل کنی؟ فرعون گفت: نه. ابلیس به لطایف‌الحیل و سحر و جادو، آن خوشه انگور را به خوشه‌ای مروارید تبدیل کرد. فرعون تعجب کرد و گفت: احسنت! عجب استاد ماهری هستی. ابلیس خود را به فرعون نزدیک کرد و یک پس گردنی به او زد و گفت: مرا با این استادی و مهارت حتی به بندگی قبول نکردند، آن وقت تو با این حماقت، ادعای خدایی می‌کنی
خورشید غروب کرده بود. مرد از فرط خستگی و سرما بی رمق روی زمین افتاد. نیمه شب از شدت تشنگی در خواب نالید. گل ساقه اش را خم کرد و قطره های شبنم را در دهان مرد غلتاند. علف های سبز اطراف مرد رشد کردند تا گرمش کنند و خوررشید صبحگاهی آنقدر بر بدنش تابید تا گرمش کرد. مرد غلتید تا بیدار شود. با این کار علفها را زیر بدنش له کرد و با دستش ساقه گل را شکست و چشمش که به خورشید افتاد گفت: ای لعنت به این خورشید، باز هم امروز هوا گرم است».
فرق بسیار زیادیست بین کسی که کم می آورد با کسی که کوتاه می آید .در مباحث عاقلانه و عادلانه،اشخاصی که خالی از آگاهی و دانش هستند خیلی زود کم می آورند و مقلوب افراد دانا می شوند؛چون آنها فقط می خواهند حرفی زده باشند و یک خودی نشان دهند،اما افرادی که مسلط به بحث هستند و بر آن موضوع،اِشراف دارند کم نمی آورند و حرفِ خودشان را به درستی ادامه می دهند .اشخاصی هم که کوتاه می آیند یک ریز شباهت هایی نسبت به افراد قبلی (افراد دانا) دارند؛زیرا یکسری افراد ف
پسر به دختر گفت: متن زیبایی است، تا من بروم آبی به صورتم بزنم تو آن را بخوان. در آن متن نوشته شده بود: خانم زرنگ! از این به بعد با هیچ پسری دوست نشو، اگر هم شدی، پیشنهاد رفتن به رستوران را قبول نکن! حالا این دفعه پول ناهار را حساب کن تا دفعه دیگر هوس دوستی با پسران و غذای مجانی نکنی! با این حال غذای خوشمزه ای بود. مرسی!
انشا در مورد یک روز سرد زمستانی انشا درباره یک روز برفی انشا در مورد یک روز سرد زمستانی را توصیف کنید انشا کوتاه درباره برف انشا در مورد برف با مقدمه خاطره از یک روز برفی انشای ذهنی درباره برف داستان کوتاه در مورد یک روز برفی
ادامه مطلب
پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب بر می خاست و تا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود. هم زمان با طلوع خورشید از نرده ها بالا می رفت تا کمی استراحت کند. در دور دست ها خانه ای با پنجره هایی طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با خود فکر می کرد چقدر زندگی در آن خانه با آن وسایل شیک و مدرنی که باید داشته باشد لذت بخش و عالی خواهد بود. با خود می گفت: اگر آنها قادرند پنجره های خود را از طلا بسازند پس سایر اسباب خا
پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد. از او پرسید: آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت: چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت: من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه وعده اش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش
در باغ یک دیوانه خانه، جوانی رنگ پریده, جذاب و شگفت انگیز را دیدم.
بر نیمکتی کنار او نشستم و گفتم : چرا این جایی؟» مرد با تعجب به من نگاه کرد و گفت :چه سوال عجیبی، اما جوابت را می دهم. پدرم می خواست مثل او باشم؛ عمویم هم می خواست من مثل خودش باشم. مادرم می خواست من تصویری از شوهر دریانوردش باشم و از او پیروی کنم. برادرم فکر می کند باید مثل او ورزشکاری ماهر باشم.» استاد فلسفه و استاد موسیقی و استاد منطق هم می خواستند مثل آنها باشم، مصمم بودند که
 
#متن_روضه_حضرت_زینب_سلام_الله_طاهری
زمزمه امام زمان»
آرامش حقیقی چشم انتظارهاصبری بده به سینه ما بی قرار ها
این جمعه هم نیامدی آقا سر قرارپایان نمی‌دهی به قرار و مدار ها
این امتحان ماست که با سختی فراقسنجیده می‌شود تمام عیار ها
ما دل شکسته ایم و. (این که خوبه دل شکستگی در خونه خدا خیلی خوبه ولی بعدش خوب نیست.)
ما دل شکسته ایم و دلت را شکسته ایمشرمنده ایم.شرمنده ایم از غم این انکسار ها
ادامه مطلب
تاجری قبل از عزیمت به سفری طولانی با همسرش خداحافظی کرد. همسرش گفت: تو هیچ وقت هدیه ای قابل برایم نیاوردی. مرد جواب داد: امان از دست شما زنهای نا شکر! هر چه که من به تو داده ام ارزش سالها کار داشته است. چه چیز دیگر می توانم به تو بدهم؟ زن گفت: چیزی که به زیبایی خود من باشد. سفر مرد 2 سال طول کشید و زن منتظر هدیه اش بود. عاقبت شوهرش از سفر بازگشت و گفت: بالاخره چیزی پیدا کردم که به زیبایی توست. البته بر ناسپاسی تو گریستم اما به این نتیجه رسیدم که آن چیز
نگهبانی می دید هر هفته یک پیرزن یک قایق موتوری پر از خاک و شن را از این سمت ساحل به آن سمت ساحل می برد. نگهبان هر چه داخل قایق را وارسی می کرد، چیزی جز خاک و شن بی ارزش پیدا نمی کرد. چند سال بعد وقتی نگهبان بازنشست شد، به آن سوی ساحل رفت و سراغ پیرزن را گرفت و از او پرسید: تو اکنون زن بسیار ثروتمندی هستی. من در تعجبم که چگونه با جابه جا کردن خاک و شن بی ارزش موفق شدی این همه ثروت برای خود جمع کنی. لطفا به من بگو راز تجارت تو در چیست؟ پیرزن با حیرت به ن
پادشاه ایران جمشید، شب بیست و نهم فروردین، در خواب دید ایران را آذین بسته اند اما هیچ کس را نمی شناخت. آدمها تن پوش دیگری داشتند. همه می دویدند، یکی گفت: اینجا چرا ایستاده ای؟! جشن نوروز به زودی فرا می رسد باید آن را با خویشاوندانت پاس بداری. جمشید با تعجب گفت: فردا جشن نوروز را آغاز می کنم. چرا امروز می دوید؟ آن مرد گفت: جمشید ده هزار سال پیش این جشن را بر پا نمود. زودتر به خانه ات رو که خویشاوندانت چشم بدر دارند. جمشید از خواب پرید و فهمید جشن نور
بعضی ها چه خوش خیال اند.
❗️آری بعضی از پسرهای جوان قبل از ادواج،با دهها دختر رابطه دارند
❗️اما همین جوانان در موقع ازدواج انتظار دارند ، همسر آینده خودشان ، پاکــــ و نجیب باشد
❗️»زهی خیال باطل؟
✍آقا پسر اگر دوست داری همسر آینده ات پاک و نجیب باشد، پس خودت هم باید پاک باشی 
❗️بعضی ازمردها جدیدا تو مردان به اصطلاح اهل ایمان کی با دخترمردم در خفا خوش وبش میکنند وبعد ولشان میکنند غافل ازاینکه روزی بادخترش اینکارتکرار میشود
پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب بر می خاست و تا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود. هم زمان با طلوع خورشید از نرده ها بالا می رفت تا کمی استراحت کند. در دور دست ها خانه ای با پنجره هایی طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با خود فکر می کرد چقدر زندگی در آن خانه با آن وسایل شیک و مدرنی که باید داشته باشد لذت بخش و عالی خواهد بود. با خود می گفت: اگر آنها قادرند پنجره های خود را از طلا بسازند پس سایر اسباب خا
نقل است که ناصرالدین شاه وقتی به اولین سفر فرنگ خود رفت در کاخ ورسای و توسط پادشاه فرانسه از او پذیرایی شد. بعد از مراسم شام، اعلی حضرت سلطان به قضای حاجتش نیاز افتاد و با راهنمایی یکی از نوکرها به سمت یکی از توالت‌های کاخ ورسای هدایت شد. سلطان بعد از ورود به دستشویی هرچه جستجو کرد چیزی شبیه به موال” های سنتی خودمان پیدا نکرد و در عوض کاسه‌ای دید بزرگ که معلوم نبود به چه کار می‌آید، غرورش اجازه نمی‌داد که از نوکر فرانسوی بپرسد که چه بکند؟
 The Broken Windows Theory
▪️
 تئوری پنجره شکسته یک تئوری معروف در حوزه جرم شناسی است که در سال ۱۹۸۲ توسط دو دانشمند آمریکایی مطرح شد. این تئوری در همان زمان که شهر نیویورک با معضلات شدیدی در زمینه تخریب المان های شهری توسط خرابکاران خیابانی و مواردی مانند ديوار نویسی های معروف به گرافیتی دست و پنجه نرم می کرد توسط پلیس شهر نیویورک به کار گرفته شد تا از هرج و مرج های شهری بکاهد که کاملا موثر واقع شد .
▪️ تئوری پنجره شکسته می گوید :
ادامه مطلب
پسر به دختر گفت: متن زیبایی است، تا من بروم آبی به صورتم بزنم تو آن را بخوان. در آن متن نوشته شده بود: خانم زرنگ! از این به بعد با هیچ پسری دوست نشو، اگر هم شدی، پیشنهاد رفتن به رستوران را قبول نکن! حالا این دفعه پول ناهار را حساب کن تا دفعه دیگر هوس دوستی با پسران و غذای مجانی نکنی! با این حال غذای خوشمزه ای بود. مرسی!
در روزگاری نه چندان دور یک هیات از گرجستان برای ملاقات با استالین به مسکو آمده بودند. پس از جلسه استالین متوجه شد که پیپش گم شده است و به همین خاطر از رییس کا.گ.ب خواست تا ببیند آیا کسی از هیات گرجستانی پیپ او را برداشته است یا نه؟ پس از چند ساعت استالین پیپش را در کشوی میزش پیدا کرد و از رییس کا.گ.ب خواست که هیات گرجی را آزاد کند. اما رییس کا.گ.ب گفت: متاسفم رفیق، تقریبا نصف هیات اقرار کرده اند که پیپ را برداشته اند و تعدادی هم موقع بازجویی مرده ا
خانم معلم رو به شاگردهای کلاس اول گفت: بچه ها، حالا هر کس باید آخرین صحنه ای رو که دیروز یا دیشب تو منزلشون دیدن نقاشی کنه. زود باشین بچه های خوب. نیم ساعت بعد خانوم مشغول نمره دادن به نقاشی ها شد، بعضی از بچه ها خانواده شان را مشغول تماشای تلویزیون کشیدند، چند نفری میز شام را کشیدند و . تا اینکه خانم با تعجب به نقاشی یکی از بچه ها خیره شد و پرسید: ببینم کوچولو، تو مطمئنی این صحنه رو توی خونه تون دیدی؟ و کودک شش ساله قسم خورد که دیده، خانوم سری ت
یه روز مسؤول فروش، منشی دفتر و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند. یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و غول چراغ ظاهر می شه. غول میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم… منشی می پره جلو و میگه: اول من ، اول من!… من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم … پوووف! منشی ناپدید می شه… بعد مسؤول فروش می پره جلو و میگه: حالا من ، حالا من! … من می خوام
جمجمه جوان رمانی است نوشته لیلا زارع که اخیراً به فهرست کوتاه داستان های منتشر شده پلیسی در ایران اضافه شده است. به گفته نویسنده این اولین داستان از سری جنایی کارآگاه روزبه افشار است که در آینده ادامه پیدا خواهد کرد. برای علاقه مندان این ژانر شروع فعالیت یک نویسنده جوان در این حوزه قطعاً اتفاق خوبی است.
داستان با کشف استخوان های یک جوان آغاز می شود. با وجود این که هویت مقتول به سرعت افشا می شود، چرخه معمایی داستان تا اواخر آن از حرکت باز نمی ا

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

مـــــآه چت روم فارسی | شیرین چت| چت شیرین| چت باران پاکان صنعت ایران مووی باید کاری کرد روزمرگی‌های یک میکروبیولوژیست MrCoder | Programmer اجاره خانه در ترکیه Spotlight روزبه